از نخستین سال قرن بیستم میلادی که قرارداد اکتشاف نفت میان دولت ایران و یک سرمایه‌گذار خارجی منعقد شد، تا همین امروز که بحث قیمت بنزین در صدر اخبار جای گرفته است، تاریخ معاصر ایران را نمی‌توان بدون «نفت» روایت کرد.

ماجرای قتل ماژور ایمبری، سقوط تیمورتاش وزیر دربار مقتدر عصر رضاشاه، پافشاری استالین بر انعقاد قراردادی با شوروی برای استان‌های شمالی کشور همانند قرارداد ایران و انگلیس در جنوب، وقایع دوران نخست‌وزیری مصدق، اختلافات ایران و اوپک با دولت‌های غربی بر سر قیمت نفت، لغو قرارداد گازی کرسنت و خسارتی که ایران از آن بابت متحمل شد و دعوایی که هنوز تکلیف آن مشخص نشده است و گاه‌به‌گاه دوباره بالا می‌گیرد، همگی پیرامون نفت و گاز شکل گرفته‌اند.

این‌ها چند مورد برجسته از رویدادهای تعیین‌کنندۀ تاریخ معاصرند؛ وگرنه نفت در بخش اعظم رویدادهای سیاسی و اقتصادی تاریخ معاصر ایران حضور پررنگ دارد. نفت نقش خود را حتی بر هنرهای تجسمی (مانند تابلوی «نفت» از ایران درودی) و در شعر و رمان بر جای گذاشته است. نخستین اثر سینمایی ایران که در جشنواره‌ای بین‌المللی جایزه گرفت، مستندی پیرامون نفت بود.

در تجربۀ دیگر کشورهای نفت‌خیز نیز همانندی‌های شگفتی دیده می‌شود. تا همین روزها که اخبار ونزوئلا داغ است، این پرسش بارها مطرح گشته است که چرا کشوری مانند ونزوئلا با منابع نفتی فراوان باید به نمونه‌ای عبرت‌آموز از ادارۀ بد یک اقتصاد بدل شود، چنانکه مثلاً از میزان تورم لجام‌گسیختۀ آن برای هشدار به دیگر دولت‌ها استفاده کنند؟ چرا روسیه با جمعیت بیش از 140 میلیون نفر و شاید دارندۀ بزرگ‌ترین منابع نفت، گاز و الوار در جهان، حجم اقتصادش به‌اندازۀ یکی از اعضای متوسط اتحادیه اروپاست؟ همین پرسش‌ها را می‌توان دربارۀ لیبی و عراق هم تکرار کرد. همسایه‌های شمالی و جنوبی ایران که از منابع نفت و گاز برخوردارند (ترکمنستان، جمهوری آذربایجان، امارات، کویت، سعودی و...) از این لحاظ عملکرد قابل‌قبول‌تری داشتند. می‌توان به شیخ‌نشین‌های جنوبی ما از بابت اجرای پروژه‌های فانتزی و بدون توجیه اقتصادی یا تأمین مالی گروه‌های افراطی خرده گرفت؛ اما دست‌کم اقتصاد این کشورها نابود نشده است، حدودی از رفاه را برای مردم خود و دستمزدهای بالاتر را برای چند میلیون مهاجر فراهم کرده‌اند و در بعضی موارد توانسته‌اند به اقتصاد و صادرات خود گوناگونی ببخشند.

نفرین منابع؛ امپریالیسم یا مشکل ساختاری؟

همین واقعیتِ وجود کشورهایی که از منابع نفت و گاز فراوان برخوردارند، ولی گرفتاری‌های مشابه ما را دست‌کم در مقیاس قابل‌مقایسه با ما نداشته‌اند، می‌تواند مثال نقضی برای این تبیین بسیار فراگیر در طول تاریخ معاصر باشد که گرفتاری‌های اقتصادی و سیاسی ما را به دسیسه‌های قدرت‌های جهانی نسبت می‌دهد. در این مورد گاهی چنان اغراق شده است که برای مثال جلال آل‌احمد به‌عنوان یکی از اثرگذارترین روشنفکران معاصر ایران، رویداد بسیار پیچیده‌ای همچون مشروطه را به نفت نسبت می‌داد.

ما انکار نمی‌کنیم که در نظم بین‌المللی دولت‌ها علیه یکدیگر اقداماتی می‌کنند و حتی انکار نمی‌کنیم که بخشی از این اقدامات و حتی توطئه‌ها دربارۀ ایران، بدون ارتباط با مسئلۀ نفت نبوده است. نفت در طول جنگ جهانی یکم، به دلیل تغییر سوخت کشتی‌های بریتانیا از زغال‌سنگ به نفت، نقش مهمی برای نیروی دریای این کشور ایفا کرد؛ و این در حالی بود که شرکت نفت انگلیس و ایران بزرگ‌ترین پالایشگاه نفت جهان در آن دوران را در آبادان برپا ساخته بود. دستیابی دولت تازه تأسیس اتحاد شوروی به این تأسیسات برای بریتانیا همچون کابوس می‌نمود. تا پیش از پیدایش نفت، کشور ایران برای بریتانیا بیشتر از جنبۀ جلوگیری از پیشروی احتمالی امپراتوری روسیه به‌سوی مستعمرۀ هند اهمیت داشت؛ کما اینکه در قرارداد 1907 منطقۀ تحت نفوذ بریتانیا نه در خوزستان، بلکه در بلوچستان و کرمان قرار داشت. قلمرو ایران که پس از پیدایش راه‌های تازۀ دریایی در قرن پانزدهم میلادی اهمیت اقتصادی خود را تا حد زیادی از دست داده بود، با پیدایش نفت در قرن بیستم دوباره در اقتصاد جهانی دارای اهمیتی شد.

علی‌رغم تمام این واقعیت‌ها اغراق نیست اگر بگوییم که بخش مهمی از گرفتاری‌های اساسی ما در تاریخ معاصر، حتی در دوران پیش از انقلاب که دولت ایران روابط بهتری با غرب داشت، به فراگیری تبیین‌های مبتنی بر امپریالیسم باز می‌گردد. دولت‌های ایران در طول صد سال گذشته بارها و بارها در رابطه با اهمیت نفت ایران برای غرب دچار یکسو‌نگری شده‌اند. بی‌گمان نفت و گاز کالاهای مهمی در اقتصاد جهانی‌اند؛ اما در معاملۀ نفت و گاز، همچون هر معاملۀ دیگری، هر دو طرف سود می‌برند و هر دو طرف به بخشی از نیازهایشان پاسخ می‌دهند. نیاز اغلب کشورهای صادرکنندۀ نفت به صدور یگانه کالای قابل‌عرضۀ خود، بسیار بیشتر از نیاز کشورهای صنعتی واردکننده به خرید این کالا بوده است. نظریه‌ها و تبیین‌های امپریالیستی از مشکلات ایران، بارها و بارها این کشور را از مشارکت فعال در اقتصاد جهانی محروم ساخته است.

مشارکت در تقسیم‌کار جهانی؛ شرط لازم رشد

هیچ کشوری، حتی ایالات متحد به‌عنوان بزرگ‌ترین اقتصاد جهان، نمی‌تواند بدون آنکه بخشی از نظام تقسیم‌کار جهانی باشد، به رشد اقتصادی و افزایش رفاه برای شهروندان خود دست یابد. برای مثال، ما هر دیدگاهی که نسبت به نوع نظام سیاسی حاکم بر کشور چین داشته باشیم، باز نمی‌توانیم این واقعیت را انکار کنیم که رشد اقتصادی نسبی این کشور 1.4 میلیارد نفری پس از دهۀ 1980 کالاهای بسیار زیادی را برای مردم جهان ارزان و دسترسی‌پذیر کرد. اغراق نیست اگر گفته شود که بدون آن ناحیه‌های اقتصادی چند ده میلیون نفرۀ کشور چین، امروز گوشی‌های هوشمند در سبد کالاهای ضروری هر شهروندی، حتی ساکن کشورهای نسبتاً فقیر، قرار نگرفته بودند. فرایند انتقالِ بخشی از ساختار تولید از کشورهای غربی به چین به سود هر دو طرف بود؛ فرایندی که هیچ رئیس‌جمهوری در ایالات متحد نمی‌تواند بدون کاستن قابل‌توجه از استاندارد زندگی مردم خود آن را وارونه سازد. از سوی دیگر چین و دیگر کشورهای خاور دور با مشارکت گسترده در اقتصاد جهانی از دانش فنی، مالی و مدیریتی موجود در سرمایه‌داری‌های غربی برخوردار گشتند. دانش‌هایی که اگر قرار بود به‌سادگی و با صدور «دستور» و «بخشنامه» و مقداری اعتمادبه‌نفس و «خودباوری» به دست بیایند، تا امروز در سرتاسر جهان فراگیر شده بودند. لازم به یادآوری است که در طول قرن بیستم ما تنها مردمی در جهان نبوده و نیستیم که تصمیم گرفتند خودشان را باور داشته باشند.

نفت؛ ابزار سیاسی یا فرصت اقتصادی؟

این واقعیت در مورد کشوری مانند ایران که بخش بزرگی از مردم آن حسرت رفاه کشورهای منطقه و فرامنطقه‌ای را می‌خورند، بسیار بیشتر مصداق دارد. نگاه به نفت و گاز نه به‌سان کالایی که بتوان با آن نقشی در نظام تقسیم‌کار بین‌المللی ایفا کرد، بلکه به‌سان سلاحی جهت ایفای نقش سیاسی در جهان - سلاحی که همواره پیرامون توان آن تصوری اغراق‌آمیز وجود داشته است – اقتصاد ایران را از نگرش اقتصادی و محاسبه‌گر به مهم‌ترین کالای صادراتی خود محروم ساخت. مقصود این نیست که ایران باید همواره «محکوم» به صدور نفت و گاز خام باشد. ایالات متحد، کانادا و تا حدی انگلیس خود از منابع نفت و هم‌زمان از ساختار صنعتی پیشرفته برخوردارند. نفت یک ظرفیت در اقتصاد کشورهای برخوردار از آن است که بهره‌برداری درست از آن می‌تواند راه کشور را برای رشد اقتصادی و صنعتی شدن کوتاه‌تر و کم‌مخاطره‌تر سازد، ولی هیچ کشوری را از عقلانیت، دوراندیشی، احتیاط، فرصت‌طلبی به معنای مثبت این واژه، محاسبه‌گری و در یک کلام از «اقتصاد» بی‌نیاز نمی‌سازد؛ همچنین هیچ کشوری را از «اخلاق بورژوازی» و از آنتروپرونر، سرمایه‌دار و بخش خصوصی مستقل از دولت بی‌نیاز نمی‌سازد.

فرایند استخراج، پالایش، بازاریابی و صدور نفت خود صنعتی عظیم است که بدون یک پشتوانۀ نیرومند صنعتی و خدماتی به دست نمی‌آیند. چه بسیار شاخه‌های کسب‌وکار در ظاهر جدا که باید در کنار یکدیگر و در هماهنگی با یکدیگر قرار بگیرند، تا به استخراج نفت و گاز از کف دریا بیانجامد. این تصور که بر روی «کوه طلا» نشسته‌ایم و دیگران همواره در حال توطئه‌اند تا در ازای مبلغ ناچیزی ما را از روی آن کوه بلند کنند، کشورهای نفت‌خیز را بیشتر مستعد پذیرش ایدئولوژی‌های مخرب می‌گرداند. از سوی دیگر درآمد نفت و گازی که مستقیماً به حساب دولت واریز می‌گردد، در مقایسه با مالیاتی که باید از سود در بخش خصوصی دریافت شود، دولت را هرچه بیشتر نسبت به بخش خصوصی بی‌نیاز می‌گرداند. دولتی که به منابع درآمدی قابل‌توجه همچون نفت یا در بعضی کشورها طلا و الماس دسترسی انحصاری نداشته باشد، نمی‌تواند با مالیات‌ستانی شدید و افزایش بی‌پروای نقدینگی بخش خصوصی خود را که یگانه منبع درآمدش است، نابود گرداند. در مقابل دولت دارای دسترسی انحصاری به معادن پرسود، می‌تواند پیامد خطاهای اقتصادی خود را برای سال‌ها و حتی دهه‌ها به عقب بیندازد؛ عقب انداختنی که البته به قیمت بازگشت آن پیامدها با شدتی بیشتر و مخرب‌تر تمام می‌شود.

اقتصاد لیبرالی، دانشی است که دولت‌ها به‌عنوان مرجع قدرت سیاسی هیچ‌گاه نگاه مثبتی به آن نداشته‌اند. نفت در کشورهایی مانند ایران و ونزوئلا و روسیه از آن روی تبدیل به «بلای سیاه» و «نفرین» می‌شود که به دولت‌های برخوردار از آن برای مقابله با «اقتصاد» و فراخ ساختن هرچه بیشتر «سیاست» اعتمادبه‌نفس کاذب می‌بخشد.