اکوایران: سند راهبردی جدید کاخ سفید نقشهٔ مهندسی زوال غرب است ــ‌یا دست‌کم پایان آن درکی که جهان از زمان جنگ جهانی دوم به بعد دربارهٔ «غرب» داشته است و با مجموعه‌ای از منافع مشترکِ به‌هم‌پیوسته میان اروپا و ایالات متحده آغاز می‌شد.

به گزارش اکوایران،  در روزگار گذشته، محافظه‌کاران برجستهٔ ایالات متحده به گلایه‌هایی کهنه دربارهٔ متحدان اروپای غربی خود چنگ می‌زدند.

گلایه‌های کهنه

به نوشته ایوان وارد در پالیتیکو، به‌گفتهٔ این ایدئولوگ‌های امریکاییِ دوران جنگ سرد، اروپایی‌ها بیش از حد مالیات می‌گرفتند و آن را صرف برنامه‌های تأمین اجتماعی بیش از اندازه سخاوتمندانه‌ای می‌کردند که گویا آن‌ها را نرم می‌ساخت و ابتکار و رشد اقتصادی را نیز مهار می‌کرد. هشدارهای فراوانی می‌دادند که اروپا در حال چشم‌پوشی از روحیهٔ بازارهای آزاد و رقابتی است که زمانی آن را به دژی برای سرمایه‌داری بدل ساخته بود و حالا آرام و شاید مخفیانه به‌سوی بن‌بست سوسیالیستی در حرکت است.

بیشتر بخوانید
سیگنال تکان‌دهنده سند ترامپ و لحظه دشوار اروپا؛ سقوط به یک سراشیبی تند؟

اکوایران: رهبران اروپایی عمیقاً نگران تلاش‌های ایالات متحده برای دستیابی به توافقی هستند که با هماهنگی روسیه تهیه شده و تائید کننده تسلیم غرب خواهد بود.

یکی دیگر از گلایه‌های رایج که دست‌کم به دوران ریاست‌جمهوری ریچارد نیکسون بازمی‌گردد این بود که اروپا به‌طور مزمن برای دفاع از خود به اندازۀ کافی هزینه نمی‌کند و بر هزینه‌های همواره کلان ایالات متحده برای وزارت دفاعش مفت‌سواری می‌کند که در درجهٔ نخست برای حفاظت از اروپا ــ‌و در نتیجه خود غرب‌ــ در برابر بزرگ‌ترین تهدید موجودیتی‌اش، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، طراحی شده بود.

گسترده‌ترین دگرگونی در جهان‌بینی جمهوری‌خواهان طی دهه‌های گذشته

برخی از این شکایت‌های قدیمی دربارهٔ اروپا مانند آن‌هایی که به هزینه‌کردِ به‌اصطلاح خسیسانهٔ اروپا برای دفاع مربوط می‌شود، هنوز در «راهبرد امنیت ملی» جدیدی که هفتهٔ گذشته از سوی دولت دونالد ترامپ منتشر شد، دیده می‌شود. اما همان‌گونه که بسیاری از مفسران یادآور شده‌اند، این سند گسترده‌ترین دگرگونی در جهان‌بینی جمهوری‌خواهان طی دهه‌های گذشته را نشان می‌دهد. در زمینهٔ پیش‌فرض‌های اصلی‌اش دربارهٔ اروپا، تقریباً همه‌چیز چنان دگرگون شده که هیچ چهرهٔ برجسته‌ای در حزب جمهوری‌خواه در تاریخ معاصر ــ‌نه نیکسون، نه رونالد ریگان و احتمالاً نه حتی بری گُلدواترِ فوق‌محافظه‌کارِ شکست‌خوردهٔ انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۹۶۴ــ آن را بازنمی‌شناخت.

آمریکا روسیه اوکراین ترامپ پوتین

این فرض که روسیه نگرانی امنیتی مشترک مهمی برای ایالات متحده و اروپا است، تقریباً به‌کلی از میان رفته است. این موضوع عمدتاً از خلال سکوت، حذف و مطالب پنهان و خواندنی میان سطور آشکار می‌شود و همینطور از طریق اقدام‌های فراوان ترامپ در سال جاری که سیاست خارجی آمریکا را به سود مسکو جهت داده است. بهترین معیار سنجشِ این تغییر نیز خود روسیه است، کشوری که احتمالاً باورش نمی‌شود در دوربرگردان واشنگتن، چه بخت بلندی به آن رو کرده است. رسانه‌های روسیه به‌سرعت اعلام کردند که راهبرد امنیت ملی واشنگتن تا حد زیادی با دیدگاه‌های خود آن‌ها دربارهٔ جهان همسو است.

این مسئله می‌شد قابل توجیه باشد، اگر جنگ جاری در اوکراین نتیجۀ حملۀ سال 2022 روسیه نبود. اما نبود دغدغهٔ جدی دربارهٔ توسعه‌طلبی روسیه در محافل امنیتی دولت ترامپ نشان‌دهندهٔ نکته‌ای حقیقتاً رادیکال است که ترامپ و مشاورانش هنوز شهامت یا صداقت بیان روشن آن را نداشته‌اند.

نقشهٔ مهندسی زوال غرب

تردید نداشته باشید: سند راهبردی جدید کاخ سفید نقشهٔ مهندسی زوال غرب است ــ‌یا دست‌کم پایان آن درکی که جهان از زمان جنگ جهانی دوم به بعد دربارهٔ «غرب» داشته است و با مجموعه‌ای از منافع مشترکِ به‌هم‌پیوسته میان اروپا و ایالات متحده آغاز می‌شد.

سناریوی ترامپ شامل خیال‌پردازی‌های تیره دربارهٔ «تسلط خزنده»‌ی رنگین‌پوستان بر جوامع اسماً سفیدپوست است ــ‌توده‌های سیاه و قهوه‌ای و زردی که در ادبیات وحشتِ نژادپرستانهٔ قرن گذشته ظاهر می‌شدند. بهترین نمونهٔ این رویکرد را می‌توان در نویسندگانی چون لاتروپ استودارد یافت؛ کسی که در کتاب تأثیرگذارش مدّ رنگینان علیه سیادت جهانیِ سفیدپوستان نوشت: «مهاجرت رنگینان تهدیدی جهانی است که همۀ بخش‌های جهان سفید را در معرض خطر می‌گذارد.» (اشاره‌ای ظریف به استودارد حتی راه خود را به یکی از معتبرترین رمان‌های امریکا، یعنی گتسبی بزرگِ اسکات فیتزجرالد، باز کرد.)

آمریکا اروپا ترامپ اروپا

راهبرد امنیت ملی ترامپ هشدار می‌دهد که اروپا به‌دلیل مهاجرت، در خطر آن است که دیگر «اروپایی» نماند ــ‌یعنی به‌وضوح در خطر آن است که دیگر سفیدپوست نباشد. می‌توان حدس زد که علت گنجاندن چنین گزاره‌ای در سندی به این اهمیت آن است که برای ترامپ، «سفید ماندنِ» ایالات متحده و اروپا با هم، شرط بنیادین ادامهٔ اتحاد نزدیک میان آنان است. به زبان دیگر، در نگاه ترامپ پایبندی به سفیدبودگی شرط ادامهٔ شایستگی آن لقب دیرپای «غرب» است.

با وجودِ این وسواسِ نگران‌کنندهٔ دولت آمریکا دربارهٔ سفید دبودن، تصور اینکه سیاست ترامپ حتی اندک انسجامی دارد، اشتباه است. هشدار او دربارهٔ این‌که اروپا به‌دلیل ورود مردم غیرسفیدپوست در خطر از دست دادن هویت خود است، یک نقص منطقیِ چنان آشکار دارد که نشان می‌دهد موضوع فقط نژاد نیست، بلکه در عمق، چیزی احتمالاً حتی تهدیدکننده‌تر است.

این نقص هنگامی آشکارتر می‌شود که نرخ مهاجرت در آمریکا را با برخی از بزرگ‌ترین و ثروتمندترین کشورهای اروپا مقایسه کنیم. این مقایسه نشان می‌دهد که اروپا در این زمینه اصلاً متمایز نیست.

حدود ۱۹ درصد جمعیت آلمان مهاجرند ــ‌رقمی اندکی بالاتر از آمار ۱۵ درصدی ایالات متحده‌ــ که می‌توان آن را نتیجهٔ ارزیابی واقع‌بینانهٔ بحران جمعیتی آلمان در دوران صدراعظمی آنگلا مرکل دانست. در دورهٔ او، آلمان صدها هزار نفر را از سوریه، کشوری در حال فروپاشی در خاورمیانه، پذیرفت. ادغام چنین جمعیت بزرگی ناگزیر تغیراتی فرهنگی به بار می‌آورد که تنش‌هایی برای جامعهٔ میزبان و مهاجران به وجود خواهند آورد. اما با وجود چرخش موقت بسیاری از رأی‌دهندگان آلمانی علیه مهاجرت گسترده، تاریخ شاید سیاست مرکل را مثبت ارزیابی کند، اگر هجوم سوری‌ها و دیگران بتواند بحران واقعیِ آلمان در زمینهٔ کاهش جمعیت، سالخوردگی و کمبود نیروی کار را مهار کند.

جمعیت‌های متولد خارج دو قدرت بزرگ دیگر اروپا، فرانسه و بریتانیا، تقریباً با ایالات متحده برابری می‌کند ــ‌به‌ترتیب، حدود ۱۴ درصد و ۱۶ درصد از جمعیت کل. این واقعیت که هیچ‌یک از این سه مثال ذکر شده از لحاظ آماری معنادار نیست، ادعای ترامپ دربارهٔ حرکت اروپا به‌سوی «محو نژادی» را کاملاً رد می‌کند ــ‌و محض روشن بودن باید گفت ایالات متحده هم چنین نیست.

شکایت‌های آمریکا دربارهٔ مخارج دفاعی اروپا نیز به‌همان اندازه بی‌اساس است. همان‌گونه که سرمقاله‌ای در واشنگتن پست اشاره کرد، خودِ ایالات متحده به‌زحمت از معیار ۳ درصد تولید ناخالص داخلی برای هزینهٔ نظامی در سال مالی ۲۰۲۵ عبور خواهد کرد، در حالی که از اروپایی‌ها می‌خواهد ۵ درصد از تولید خود را به دفاع اختصاص دهند.

این ادعا که اروپا باید از آمریکا پیروی کند، با این واقعیت جور درنمی‌آید که استانداردهای زندگی اروپایی از برخی جهات بالاتر از ایالات متحدهٔ ترامپ است و بسیاری از کشورهای اروپایی اکنون از نظر بسیاری، دموکراتیک‌تر از متحد دیرین و اکنون دودل آن‌ها در آن سوی آتلانتیک به‌شمار می‌آیند.

برای فهم کامل‌تر ماجرا باید به یاد آورد که ترامپ در مسیر اولیهٔ خود در سال ۲۰۱۶ چگونه از بیگانه‌هراسی و تهدیدسازی نژادی و قومی به‌عنوان تاکتیکی اساسی استفاده کرد. معلوم شد تحریک شدید رأی‌دهندگان بر اساس مسائل هویتی نه‌تنها راهی مطمئن برای بسیج حمایت بود، بلکه ابزاری مؤثر برای منحرف کردن توجهات از بخش‌هایی از دستورکار او بود که به‌طرزی رادیکال با گذشته فاصله داشت.

هدف حقیقی ترامپ در قبال اروپا

این امر هدف حقیقی ترامپ در قبال اروپا را نشان می‌دهد: پشتیبانی از یک دستورکار محافظه‌کارانۀ رادیکال گسترده‌تر که ناسیونالیسم نژادمحور شاید نوک پیکان آن باشد اما تنها یکی از اجزای آن است.

آمریکا اروپا ترامپ اروپا

ترامپ در واقع خودش این مسئله را آشکار کرد ــ‌شاید کسی بگوید بدون اینکه بخواهد‌ــ زمانی که اجازه داد سند امنیت ملی‌اش بگوید منافع واشنگتن در ترویج احزاب راست افراطی در اروپا است. جذابیت ترامپ برای بیگانه‌هراسیِ نژادی، واکنشی آمیخته به سردرگمی و ناخشنودی از سوی مفسران اروپایی برانگیخت، اما باعث غافلگیری چندانی نشد. زیرا این عناصر مدت‌هاست که از ارکان اصلی سیاست داخلی او بوده‌اند.

ترامپ پیش‌تر هم در سیاست داخلی اروپا دخالت کرده بود، اما هرگز تا این اندازه بی‌پرده و بی‌پروا، با بیانیه‌ای رسمی و صریح مبنی بر هم‌سویی کامل با راست افراطی آن قاره پیش نرفته بود. بسیاری از این احزاب عناصری از یهودستیزی دارند و از فاشیسم الهام می‌گیرند. چنین دخالت جسورانه‌ای با اعتراضات شدید بسیاری در اروپا روبه‌رو شده است.

اگر ترامپ بتواند دستورکاری بر پایهٔ چنین جهت‌گیری سیاسی رادیکالی اجرا کند ــ‌و به‌ویژه اگر جانشین او، مانند معاونش جی.دی. ونس، کسی باشد که آشکارا دیدگاه‌های مشابهی را ترویج می‌کند‌ــ این تحول، حتی بیش از تأکید بر سفیدبودگی، آن چیزی است که مرگ رسمیِ غرب قدیم را رقم خواهد زد.

در دوران انقلاب آمریکا، بنجامین فرانکلین برای جلب حمایت قدرت‌های اروپایی مانند فرانسه گفته بود: «ما با دفاع از آزادی خود، برای آزادی آنان [اروپایی‌ها] می‌جنگیم.»

البته سابقهٔ دموکراتیک غرب بدون مشکل نیست. اما این ایدهٔ مجموعه‌ای از ارزش‌های مشترک حول آزادی، همواره هستهٔ تداوم اتحاد میان ایالات متحده و بخش بزرگی از اروپا بوده است. و اکنون که ترامپ هرچه آشکارتر از اقتدارگرایی حمایت می‌کند، جدا شدن خودِ ایالات متحده از این ارزش شاید سرانجام هرگونه درک مشترکی را از آنچه جهان، آن را غرب می‌نامد، بر هم بزند.

اگر فرانکلین امروز زنده بود، احتمالاً گفته‌اش را وارونه می‌کرد و می‌نوشت اروپاییان امیدوارند با دفاع از آزادی خود، الهام‌بخش آمریکایی‌ها در دفاع از آزادی خویش باشند.