دوران قدرت‌های در حال ظهور رو به پایان است، و پیامدهای آن همین حالا نیز در حال دامن زدن به درگیری‌هاست.

به گزارش اکوایران، در سال ۱۸۹۸، زمانی که بریتانیا در کنار دیگر قدرت‌های جهانی مشغول تقسیم امپراتوری قدرتمند چینگ بود، لرد سالزبری، نخست‌وزیر بریتانیا، در برابر حاضران در لندن هشدار داد که جهان در حال تقسیم‌شدن به «ملت‌های زنده» و «ملت‌های در حال مرگ» است. ملت‌های زنده، قدرت‌های در حال صعود عصر صنعتی بودند؛ کشورهایی با جمعیتی رو به رشد، فناوری‌های انقلابی و ارتش‌هایی با برد و قدرت آتش بی‌سابقه. در مقابل، ملت‌های در حال مرگ، امپراتوری‌های راکدی بودند گرفتار فساد، وابسته به روش‌های منسوخ و در مسیر فروپاشی. سالزبری بیم داشت که صعود برخی و سقوط دیگران، جهان را به سوی جنگ‌های ویرانگر سوق دهد.

اکنون آن عصرِ گذارِ قدرت به پایان خود نزدیک شده است. برای نخستین بار در چند قرن گذشته، صعود هیچ کشوری آن‌قدر سریع نیست که بتواند توازن جهانی را بر هم بزند. نشریه فارن افیرز در یادداشتی با عنوان نظم راکد، این  پدیده را شرح داده و دلایل آن را برشمرده است. اکوایران این یادداشت مفصل را در سه بخش ترجمه کرده که بخش اول و  بخش دوم آن پیش‌تر منتشر شد. در ادامه بخش سوم و پایانی  این یادداشت را می‌خوانید:

 

طوفان‌های در راه

دوران قدرت‌های در حال ظهور رو به پایان است، و پیامدهای آن همین حالا نیز در حال دامن زدن به درگیری‌هاست. یکی از تهدیدهای اصلی این است که کشورهایی که دچار رکودِ قدرت شده‌اند، برای بازپس‌گیری سرزمین‌های «از دست رفته» و حفظ جایگاه قدرت بزرگ خود، به نظامی‌گری روی آورند. روسیه در اوکراین تاس خود را انداخته و اگر مهار نشود، ممکن است نگاهش را به سوی همسایگان ثروتمندتر خود مانند کشورهای بالتیک یا لهستان بدوزد. چین نیز شاید اقدام مشابهی علیه تایوان انجام دهد.

برای این قدرت‌های سابقاً در حال رشد که اکنون با رکود روبه‌رو هستند، فتح سرزمین ممکن است وسوسه‌انگیز جلوه کند؛ راهی برای تصاحب منابع و احترام، جذب جمعیت‌هایی که در برخی موارد دو برابر ثروتمندتر از خودشان‌اند، و نمایش چهره‌ای از خود به‌عنوان «بنیان‌گذاران امپراتوری» به‌جای مدیران دوران افول. ترس نیز این میل را تشدید می‌کند.

ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، که از خاطره فروپاشی شوروی در دهه ۱۹۹۰ رها نشده، و شی جین‌پینگ، رهبر چین، که از تکرار اعتراضات سراسری ۱۹۸۹ و سرکوب میدان تیان‌آن‌من هراس دارد، هر دو برای تثبیت قدرت خود بر مقابله با آمریکا و روحیه انتقام‌جویانه تکیه می‌کنند و در این مسیر موفق هم بوده‌اند. در همین حال، روسیه و چین از سال ۲۰۰۰ تاکنون هزینه‌های نظامی خود را در مقایسه با ایالات متحده و متحدانش پنج برابر افزایش داده‌اند؛ بازتابی از الگوهای تاریخی قدرت‌های درگیر گذشته: آلمان و ژاپن در دوران رکود بزرگ، یا اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، که سرمایه‌های خود را صرف تسلیحات کردند به این امید که اگر نتوانند با رشد اقتصادی نفوذ بخرند، دست‌کم بتوانند با زور به برتری برسند.

هرچند تسلیحات دقیق و پهپادها ابزارهای دفاعی جدیدی به کشورهای کوچک داده‌اند، اما ممکن است در ذهن پوتین و شی این تصور را ایجاد کنند که پیروزی‌های سریع امکان‌پذیر است. در اتاق پژواک یک دیکتاتور، آن‌چه برای مردم عادی خودکشی به نظر می‌رسد، می‌تواند شبیه سرنوشت جلوه کند.

اقتصاد چین

بن‌بست صنعتی‌سازی

تهدید دیگر، فروپاشی گسترده دولت‌ها در کشورهای بدهکار با جمعیت‌های در حال انفجار است. در قرن نوزدهم، صنعتی‌سازی رشد جمعیت را به سود اقتصادی بدل کرد، و دهقانان به کارگران کارخانه‌ها تبدیل شدند. آن مسیر اکنون بسته است. صنعت تولید، مصرفی و خودکار شده و در دست قدرت‌های تثبیت‌شده است و تازه‌واردان را در بخش‌های کم‌ارزش گرفتار می‌شوند.

در آفریقای سیاه، تنها ۱۱.۵ درصد نیروی کار در بخش صنعت فعالیت دارد، تقریباً همان سهمی که سی سال پیش داشت. کمپین «تولید در هند» در سال ۲۰۱۴ وعده جهش صنعتی داد، اما سهم صنعت از تولید ناخالص داخلی در حدود ۱۷ درصد ثابت مانده و سهم آن از مشاغل کاهش یافته است. در خاورمیانه نیز درآمدهای نفتی صرف مدرن‌سازی شهری شده اما به صنعتی‌سازی فراگیر منجر نشده است.

بسیاری از کشورهای فقیر از مزایای مدرنیته در افزایش طول عمر برخوردار شده‌اند، اما بدون انقلاب اقتصادی، رشد جمعیت به یک بار سنگین تبدیل شده است. سازمان ملل تخمین زده که اکنون ۳.۳ میلیارد نفر در کشورهایی زندگی می‌کنند که پرداخت بهره بدهی از سرمایه‌گذاری در آموزش و سلامت پیشی گرفته است. از سال ۲۰۱۵، تولید سرانه در بیشتر نقاط آفریقا و خاورمیانه ثابت مانده، پس‌انداز و سرمایه‌گذاری فرو ریخته و بیکاری جوانان در برخی کشورها به بیش از ۶۰ درصد رسیده است.

این فشارها موجبات بی‌ثباتی را فراهم کرده‌اند: حدود یک‌سوم کشورهای آفریقایی درگیر درگیری مسلحانه‌اند، و خشونت‌های جهادی در ساحل آفریقا از سال ۲۰۱۵ به‌شدت افزایش یافته است؛ گروه‌هایی مانند بوکوحرام و شاخه‌های القاعده و داعش در بیش از دوازده کشور فعال‌اند. در پی این بحران، موج مهاجرت نیز شدت گرفته است.

بیشتر بخوانید
سومین موج اعتراضات گسترده علیه ترامپ؛ نفرت علیه آمریکا یا نه به فاشیسم؟

اکوایران: جمعیت زیادی از معترضان روز شنبه در شهرهای مختلف ایالات متحده در تظاهراتی با عنوان «نه به پادشاهی» شرکت کردند؛ تجمعاتی که هدفشان محکوم کردن آن چیزی بود که شرکت‌کنندگان آن را حرکت سریع دولت آمریکا به سوی استبداد در دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ می‌دانند.

مارپیچ فروپاشی دولت‌ها می‌تواند تهدید سومی را تشدید کند: پیشروی نالیبرالیسم در خودِ دموکراسی‌ها. پس از آن‌که جنگ سوریه نزدیک به یک میلیون پناهجو را به اروپا روانه کرد، احزاب ملی‌گرای افراطی در سراسر قاره صعود کردند. تغییر مشابهی در ایالات متحده نیز رخ داده است؛ در میانه موج بی‌سابقه مهاجرت در مرز جنوبی در دوران بایدن. اعتماد عمومی به دولت فروپاشیده - از حدود ۸۰ درصد در دهه ۱۹۶۰ به حدود ۲۰ درصد امروز رسیده - در حالی‌که صنعتی‌سازی و نابرابری، طبقه متوسط را فرسوده و سیاست هویتی را شعله‌ور کرده‌اند.

قدرت‌های اقتدارگرا نیز از این شکاف‌ها بهره‌برداری می‌کنند: روسیه جنبش‌های افراطی را تأمین مالی و تقویت می‌کند، چین ابزارهای نظارتی صادر می‌کند و تمام بازیگران با سیل اطلاعات نادرست، رقبای خود را هدف می‌گیرند. دموکراسی لیبرال در دوران رشد، فرصت و انسجام شکوفا می‌شود؛ اما مشخص نیست آیا می‌تواند در عصر رکود، مهاجرت انبوه و جنگ اطلاعاتی دوام بیاورد یا نه.

اقتصاد جهان

پایان گلوبالیسم لیبرال؟

در حالی‌که دموکراسی لیبرال از درون فرسوده می‌شود، جهان‌گرایی لیبرال نیز در عرصه بین‌المللی در حال فروپاشی است. در جهانی بدون قدرت‌های در حال ظهور، ایالات متحده به یک ابرقدرت سرکش بدل می‌شود که احساس تعهدی فراتر از منافع خود ندارد. در دوران جنگ سرد، رهبری آمریکا یک بخش فضیلت بود و سه بخش مصلحت: حمایت از متحدان، انتقال فناوری، و گشودن بازارهای خود بهایی بود برای مهار رقیبی در حال صعود.

متحدان، علناً سلطه آمریکا را می‌پذیرفتند زیرا ارتش سرخ در نزدیکی‌شان مستقر بود و کمونیسم صدها میلیون پیرو داشت. اما با فروپاشی شوروی، نیاز به رهبری آمریکا نیز فرو ریخت. امروز که دیگر تهدیدی مانند «شبح سرخ» وجود ندارد و تنها یک نظم مبهم لیبرال برای دفاع مانده، عبارت «رهبر جهان آزاد» حتی برای خود آمریکایی‌ها نیز بی‌معنا به نظر می‌رسد.

بیشتر بخوانید
انعکاس ایده‌های فیلسوف آلمان نازی در تالارهای قدرت واشنگتن و پکن؛ چرا لیبرالیسم پایان تاریخ نبود؟

آمریکا به طور آشکار از دموکراسی لیبرال فاصله گرفته و به سمت آنچه اشمیت «دموکراسی همه‌پرسی» می‌نامد، حرکت کرده است؛ نظامی که در آن رئیس‌جمهور منتخب (یا صرفاً تأیید شده) حکومت می‌کند، اما نظارت قانونی بر قدرت او کنار گذاشته می‌شود. نظریه پایان تاریخ فوکویاما درباره این پدیده سکوت می‌کند.

در نتیجه، راهبرد آمریکا ارزش‌ها و حافظه تاریخی خود را کنار گذاشته و تمرکزش را بر پول و دفاع از خاک خود محدود کرده است. متحدان اکنون با طعم یک‌جانبه‌گرایی بی‌پرده روبه‌رو شده‌اند: تضمین‌های امنیتی به اخاذی‌های حفاظتی شبیه شده و توافق‌های تجاری با تعرفه اعمال می‌شوند. این همان منطق قدرت عریان است که دو جنگ جهانی را برانگیخت و پیامدهایش هم‌اکنون آشکار است. نهادهای چندجانبه فلج شده‌اند، رژیم‌های کنترل تسلیحات در حال فروپاشی‌اند، و ملی‌گرایی اقتصادی اوج گرفته است.

آن‌چه در پیش است، نه همزیستی چندقطبی قدرت‌های بزرگ، بلکه بازگشت برخی از تاریک‌ترین ویژگی‌های قرن بیستم است: دولت‌های گرفتار در نظامی‌گری، دولت‌های شکننده در آستانه فروپاشی، دموکراسی‌هایی در حال پوسیدگی از درون، و یک ضامن نظم جهانی که در حال عقب‌نشینی به یک درون‌گرایی خودخواهانه است.