به گزارش اکوایران، در شرایطی که جنگ در اوکراین هفته هشتم خود را پشت سر می‌گذارد، علی‌رغم تصورات اولیه نیروهای روسی هم چنان از دست‌یابی به یک پیروزی قابل توجه ناکام مانده‌اند. در شرایطی که بسیاری از تحلیل‌گران به دنبال پاسخ این پرسش هستند که سرنوشت این جنگ در نهایت به چه صورت خواهد بود، دسته‌ای دیگر از آن‌ها این مسئله را برجسته می‌کنند که جهان پس از جنگ اوکراین چه سمت و سویی خواهد داشت. مجله فارین افرز پرونده ویژه این شماره خود را به این مسئله اختصاص داده که استفان کوتکین، تحلیل‌گر مسائل بین‌الملل با انتشار مقاله‌ای با عنوان «جنگ سرد هرگز به پایان نرسید؛ اوکراین، چالش چین و احیای غرب» تلاش داشته بدین پرسش پاسخ دهد.  

این مقاله در سه بخش ترجمه شده که بخش اول آن با عنوان «پوتین از دام ژئوپلتیک اوکراین جان به در می‌برد؟» پیش از این منتشر شده و  در ادامه بخش دوم آن منتشر می شود: 

تنها یک چشم بر هم زدن تاریخی

بنا بر گزارش اقتصادنیوز، همه این‌ها توضیح می دهد که چرا تصور پایان جنگ سرد یک سراب بود. وقایع 1989-1991 قابل توجه بودند، اما نه به اندازه ای که اکثر ناظران -از جمله خود من- آن‌ها را مهم می‌پنداشتند. در آن سال‌ها، آلمان به عضویت اتحاد فراآتلانتیکی درآمد و قدرت روسیه موقتا به شدت کاهش یافت –در ادامه آن هم با خروج نظامی سکو، کشورهای کوچک اروپای شرقی آزاد شده و خط مشی موکراتیک و اقتصاد بازار را اتخاذ و از طریق اتحادیه اروپا و ناتو به غرب پیوستند.

آن وقایع زندگی مردم کشورهای بین آلمان و روسیه و خودِ آن دو دشمن تاریخی را دگرگون کرد، اما جهان را به مراتب کمتر تغییر داد. آلمان متحد تا حد زیادی از نظر ژئوپلیتیکی خنثی باقی ماند –دست‌کم تا هفته‌های پس از تهاجم به اوکراین، که طی آن  برلین مواضعی بسیار قاطع‌تر را اتخاذ کرد. بخش‌هایی از اروپای شرقی مانند مجارستان و لهستان که اتفاقاً از بزرگ‌ترین بازنده‌های جنگ‌های جهانی و توافقات صلح‌ پس از آن‌ بودند، آرام‌آرام گرایش‌‌های غیرلیبرالی بروز دادند  و از این طریق محدودیت‌هایی را در چارچوب اتحادیه اروپا تأیید کردند.

اگرچه کاهش قابل توجهی در وسعت دولت روسیه وجود داشته، اما به سختی می‌توان تصور کرد که فروپاشی قدرت روسیه امری دائمی خواهد بود، همانطور که پس از معاهده ورسای در سال 1919 نیز همین اتفاق افتاد. غیبت نسبتاً کوتاه روسیه در رقابت میان قدرت‌های بزرگ در حد یک چشم بر هم زدن تاریخی بود.

تقلیل‌انگاری مفهوم جنگ سرد

در تمام طول این مدت، شبه جزیره کره از هم جدا مانده و چین هم‌چنان کمونیست باقی ماند و بر ادعای خود در مورد جزیره دموکراتیک خودمختار تایوان پافشاری می‌کند. فراتر از آسیا، رقابت‌های ایدئولوژیک و مقاومت در برابر قدرت آمریکا و آرمان‌های غربی هم‌چنان ادامه دارد. مهم‌تر از همه، پتانسیل آخرالزمان هسته‌ای –از جنبه‌های شاخص جنگ سرد- نیز هم‌چنان وجود دارد. به عبارت دیگر، استدلال در مورد پایان یافتن جنگ سرد به معنای تقلیل آن درگیری به وجود دولت شوروی است.

مطمئناً، تغییرات ساختاری گسترده‌ای، نه فقط در فن‌آوری، از سال 1991 رخ داده است. در گذشته چین عضو کوچک‌تر در نظم جایگزین ضدغربی بود. اکنون روسیه در این موقعیت قرار دارد. به طور گسترده‌تر، کانون رقابت قدرت‌های بزرگ به هند و اقیانوس آرام منتقل شده است، تغییری که به تدریج در دهه 1970 آغاز شد و در سال‌های اولیه این قرن تسریع شد. اما پایه‌های این تغییر در طول جنگ‌جهانی دوم و در طول جنگ سرد ایجاد شد.

ترکیب جدید چین بازارگرا، اسلام سیاسی و غرب احیاشده

از نقطه نظر ژئوپلیتیک، نقطه عطف تاریخی اواخر قرن بیستم در سال‌های 1989-1991 اهمیت کم‌تری از سال 1979 داشت. این سالی بود که دنگ شیائوپینگ، رهبر چین، روابط با ایالات متحده را عادی کرد و حزب کمونیست چین موافقت خود را با آزادسازی اقتصادی را آغاز و به طور تصاعدی اقتصاد چین و قدرت جهانی‌اش را گسترش داد. در همان سال، اسلام سیاسی در ایران طی انقلابی به قدرت رسید که نفوذ آن فراسوی این کشور طنین‌انداز شد.

تقریباً در همان زمان، در بحبوحه رکود تورمی و هرج‌ومرج اجتماعی، انقلاب ریگان-تاچر تجدید حوزه انگلیسی-آمریکایی را با تأکید بر بازارهای آزاد آغاز کرد، که جرقه رشد دهه‌های بعد را برانگیخت و در نهایت با ظهور حزب کارگر جدید تونی بلر در بریتانیا و دموکرات‌های جدید بیل کلینتون در ایالات متحده، چپ سیاسی را به مرکز بازگرداند. این ترکیب چشمگیر -شامل چینِ بازارگرا لنینیست، اسلام سیاسی در قدرت، و غرب احیا شده- جهان را عمیق‌تر از هر چیز دیگری از زمان تحولات پس از جنگ آلمان و ژاپن و تثبیت غرب به رهبری ایالات متحده تغییر داد.

جایگزینی غرب با نظم بین‌المللی‌ لیبرال

این باور اشتباه که جنگ سرد با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به پایان رسید، برخی از انتخاب‌های سرنوشت‌ساز سیاست خارجی را در واشنگتن برانگیخت اکثر سیاست‌گذاران و متفکران آمریکایی با این باور که رقابت ایدئولوژیک به طور قطعی به نفع آنها حل شده ، با تلقی کشورشان به عنوان محور غرب این مسئله را از یاد بردند که  این مفهوم یک موقعیت جغرافیایی نیست، بلکه ترکیبی از نهادها و ارزش‌ها است -آزادی فردی، مالکیت خصوصی، حاکمیت قانون، بازارهای آزاد، آزادی‌های سیاسی- و نه تنها اروپای غربی و آمریکای شمالی، بلکه استرالیا، ژاپن، کره‌جنوبی، تایوان و بسیاری از نقاط دیگر را نیز در بر می‌گیرد.

به جای مفهوم غرب، بسیاری از نخبگان آمریکایی دیدگاهی از یک «نظم بین‌المللی‌ لیبرال» به رهبری ایالات متحده را پذیرفتند، که به لحاظ تئوریک می‌توانست کل جهان - از جمله جوامعی که در نهادها و ارزش های غربی مشترک نیستند - در یک کل جهانی شده یکپارچه کند.

رویایی که تداوم سرسختانه ژئوپلیتیک را پنهان کرد

رؤیای سرمستانه پیرامون نظم لیبرال بی‌حدوحصر، تداوم سرسختانه ژئوپلیتیک را پنهان کرد. سه تمدن باستانی اوراسیا -چین، ایران و روسیه- ناگهان از صفحه روزگار ناپدید نشدند، و در دهه 1990، نخبگان آن‌ها به وضوح نشان دادند که هیچ قصدی برای مشارکت در جهانی‌شدن با شرایط غربی ندارند.

برعکس، چین از ادغام خود در اقتصاد جهانی بدون انجام تعهدات اقتصادی خود بهره برد، چه رسد به این‌که نظام سیاسی خود را آزاد کند. ایران با حفظ دغدغه‌های امنیتی‌اش تلاش مستمری برای گسترش نفوذش در منطقه را آغاز کرد –و تهاجم ایالات متحده به عراق به طور ناخواسته به این مسئله دامن زد. نخبگان روسی -حتی در شرایطی که بسیاری از مقامات دولتی روسیه از خدمات پولشویی ارائه شده توسط شرکت‌های برتر غربی استفاده می‌کردند- از جذب اقمار و جمهوری‌های شوروی سابق در غرب می‌رنجیدند. در نهایت، کرملین امکانات لازم برای عقب راندن غرب را بازیابی کرد. در واقع نزدیک به دو دهه پیش و در روز روشن، چین و روسیه شروع به توسعه مشارکت ضدغربی بر اساس نارضایتی متقابل‌شان کردند.

جهانی که جنگ ساخت

این رویدادها در آمریکا این بحث را پیش کشیده ‌که آیا باید یا نباید (یا اینکه آیا از قبلاً وجود دارد) یک جنگ سرد جدید را -که در درجه اول واشنگتن را در مقابل پکن قرار می دهد- تسریع کرد؟ اما باید در نظر داشت که چنین درگیری را به سختی بتوان جدید خواند.

رقابت بزرگ جهانی بعدی احتمالاً حول محور آسیا می چرخد، مسئله‌ای که تقریبا توسط بسیاری از ناظران غربی نادیده گرفته می‌شود –و در مورد دو جنگ جهانی اخیر نیز چنین کردند. تصحیح این تصور نادرست، حداقل در مورد جنگ جهانی دوم، بخشی از مأموریت ریچارد اوری مورخ در آخرین کتابش، «خون و ویرانه‌ها» است، که می‌کوشد با جلب توجه بیش‌تر به آسیا، دیدگاه‌های مربوط به جنگ و دوران پس از جنگ را تغییر دهد. او می‌نویسد: «جنگ آسیایی و پیامدهای آن برای ایجاد جهان پس از جنگ به همان اندازه مهم بود که شکست آلمان در اروپا، و شاید احتمالاً بیشتر».

برخی از استدلال‌های اوری خودانذارگر است: گاه‌شماری اروپامحور که شروع جنگ جهانی دوم را 1939 نشان می‌دهد «دیگر مفید نیست». «جنگ باید به‌عنوان یک رویداد جهانی درک شود، نه این‌که محدود به شکست کشورهای محور اروپایی و جنگ اقیانوس آرام به‌عنوان یک زائده». «درگیری باید به عنوان دسته‌ای از انواع مختلف جنگ، از جمله «جنگ‌های داخلی در کنار درگیری‌های نظامی بزرگ، دوباره تعریف شود». با این حال او معتقدست «جنگ جهانی دوم طولانی آخرین جنگ امپریالیستی بود».