در میانه قرن بیستم و در روزگاری که فاشیسم و کمونیسم در حال تخریب تمدن بشری بودند و سایه‌های سنگین توتالیتاریسم و برنامه‌ریزی متمرکز بر جوامع غربی افتاده بود، فردریش فون هایک،، یکی از مهم‌ترین آثار خود را برای کالبدشکافی ریشه‌های این «طغیان علیه عقل» منتشر کرد. کتاب «ضدانقلاب علم: مطالعاتی در باب سوءاستفاده از عقل» (The Counter-Revolution of Science: Studies on the Abuse of Reason) که بخش‌های اصلی آن در قالب مقالاتی در نشریه «اکونومیکا» بین سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ منتشر شد، سرانجام به صورت کتابی یکپارچه در سال ۱۹۵۲ به چاپ رسید.

کتاب «ضدانقلاب علم»، برخلاف آثار مشهورتر فردریش هایک همچون «راه بردگی» که هشداری سیاسی بود یا «قانون، قانون‌گذاری و آزادی» که طرحی حقوقی-سیاسی ارائه می‌داد، پژوهشی فلسفی و معرفت‌شناختی در بنیان‌های تفکری است که به باور او، تمدن غرب را به بیراهه کشانده بود. «ضدانقلاب علم» در واقع یک تبارشناسی فکری است؛ تبارشناسی ایده‌ای خطرناک که هایک آن را «ساینتیسم» (Scientism) یا «علم‌زدگی» یا «علم سالاری» می‌نامد. این کتاب را می‌توانیم مانیفست هایک علیه تکبر مهندسان اجتماعی معرفی کینم که نقدی بر تلاش برای بازسازی جامعه بر اساس الگوهای علوم طبیعی است. 

هایک در این کتاب استدلال می‌کند که بزرگ‌ترین تهدید برای آزادی و نظم خودجوش جامعه، نه صرفاً نیت‌های شیطانی دیکتاتورها، بلکه «غرور مهلک» روشنفکرانی است که با نیت خیر، اما با روشی عمیقاً معیوب، در پی طراحی و کنترل سرنوشت جوامع انسانی هستند. هایک سال‌ها بعد در کتابی با عنوان «غرور مهلک» این بحث را ادامه داده است.

اما هسته اصلی کتاب «ضدانقلاب علم»، تمایزی است که هایک میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی یا انسانی قائل می‌شود. به باور او، خطای فاجعه‌بار تفکر مدرن، که از دل روشنگری فرانسوی و به‌ویژه از اندیشه‌های سن-سیمون و اگوست کنت برخاست، تلاشی بود برای واردات بی‌رویه و نامناسب روش‌ها، عادات ذهنی و جاه‌طلبی‌های علوم طبیعی به حوزه مطالعه جامعه. این رویکرد که هایک آن را «ساینتیسم» می‌نامد، با این پیش‌فرض آغاز می‌شود که پدیده‌های اجتماعی، همانند پدیده‌های فیزیکی، ابژه‌هایی عینی و خارجی هستند که می‌توان آن‌ها را از بیرون مشاهده، اندازه‌گیری و کنترل کرد.

دانشمند علوم طبیعی با جهانی از «اشیاء» سروکار دارد که رفتارشان را می‌توان با قوانین کلی و جهان‌شمول توضیح داد. اتم‌ها، سیارات و سلول‌ها فاقد ذهنیت، باور یا هدف هستند. اما دانشمند علوم اجتماعی با جهانی از «کنشگران» مواجه است؛ انسان‌هایی که اعمالشان نه صرفاً واکنشی به محرک‌های خارجی، بلکه نتیجه باورها، نیت‌ها، انتظارات و تفاسیر ذهنی آن‌ها از جهان است. نادیده گرفتن این تفاوت بنیادین، به گفته هایک، منشأ «سوءاستفاده از عقل» است. او می‌نویسد: 

«آنچه موضوع علوم اجتماعی را تشکیل می‌دهد، هرگز نمی‌تواند صرفاً روابط بین اشیاء باشد، بلکه همواره روابط بین انسان‌ها و اشیاء یا روابط بین انسان و انسان است. این روابط را نمی‌توان بر اساس ویژگی‌های فیزیکی اشیاء یا انسان‌ها تعریف کرد.» 

بنابراین، روش صحیح برای مطالعه جامعه نمی‌تواند «ابژکتیویسم» (عینیت گرایی) ساده‌انگارانه علوم طبیعی باشد، بلکه باید یک رویکرد «تفسیری» یا «سوبژکتیو» (ذهنیت گرا) باشد که تلاش می‌کند جهان را از منظر کنشگران درون آن بفهمد. وظیفه دانشمند علوم اجتماعی، نه کشف قوانین مکانیکی حاکم بر جامعه، بلکه بازسازی ساختارهای ذهنی و معنایی است که کنش‌های انسانی را هدایت می‌کنند. این موضع،  سنگ بنای کل نقد او بر مهندسی اجتماعی را تشکیل می‌دهد.

از دل این تمایز معرفت‌شناختی، هایک به نقد سه ویژگی اصلی رویکرد ساینتیستی می‌پردازد: ابژکتیویسم، کل‌گرایی و تاریخ‌گرایی. 

ابژکتیویسم، همان‌طور که اشاره شد، تلاش برای مطالعه پدیده‌های اجتماعی بدون ارجاع به ذهنیت کنشگران است. کل‌گرایی نیز تمایل به برخورد با مفاهیم انتزاعی مانند «جامعه»، «اقتصاد» یا «طبقه» به عنوان موجودیت‌هایی واقعی و ملموس است که اراده و هدفی مستقل از افراد تشکیل‌دهنده‌شان دارند. مهندس اجتماعی به جای تمرکز بر کنش‌های متقابل میلیون‌ها فرد با دانش و اهداف پراکنده خود، با این «کل‌های مفهومی» کار می‌کند و تلاش دارد تا «جامعه» را به مثابه یک کل، بازسازی کند. این در حالی است که به باور هایک، این کل‌ها صرفاً «ساختارهای نظری» هستند که ما برای فهم الگوهای پیچیده حاصل از کنش‌های فردی به کار می‌بریم و وجودی مستقل ندارند. او هشدار می‌دهد که این طرز تفکر به راحتی به توجیه قربانی کردن افراد به پای اهداف یک «کل» انتزاعی می‌انجامد. 

سومین خطا، تاریخ‌گرایی، این باور است که می‌توان با کشف «قوانین تاریخی» که بر مسیر تحول جوامع حاکم است، آینده را پیش‌بینی و کنترل کرد. این ایده که در اندیشه هگل، کنت و مارکس به اوج خود رسید، از دید هایک چیزی جز یک خرافه علمی نیست. تاریخ بشر، محصول پیچیده و پیش‌بینی‌ناپذیر کنش‌های بی‌شمار انسانی است و هیچ قانون آهنین از پیش تعیین‌شده‌ای بر آن حاکم نیست. تلاش برای کشف چنین قوانینی، نه تنها یک جاه‌طلبی علمی بی‌ثمر، بلکه به لحاظ سیاسی نیز خطرناک است، زیرا این توهم را ایجاد می‌کند که گروهی از نخبگان «آگاه به تاریخ» می‌توانند و باید مسیر جامعه را به سوی یک آرمان‌شهر از پیش تعیین‌شده هدایت کنند.

ضدانقلاب علم

بخش دوم کتاب، تحلیلی تاریخی از تبار این «علم‌گرایی» یا «علم سالاری» است. هایک ریشه‌های آن را در سنت روشنگری فرانسوی (دکارت، کندورسه، روسو) جستجو می‌کند. این سنت، با ایمان بی‌حدوحصر به قدرت عقل فردی برای طراحی آگاهانه نهادهای اجتماعی، زمینه را برای ظهور تفکر مهندسی اجتماعی فراهم کرد. هایک شخصیت محوری در این گذار را آنری دو سن سیمون می‌داند، متفکر فرانسوی که به باور او، پدرخوانده همزمان سوسیالیسم و پوزیتیویسم است. سن سیمون و شاگردانش، از جمله اگوست کنت، رویای جامعه‌ای را در سر داشتند که در آن «حکومت بر انسان‌ها» جای خود را به «اداره اشیاء» می‌دهد. در این آرمان‌شهر تکنوکراتیک، سیاست و اخلاق به حاشیه رانده شده و اداره جامعه به دست متخصصان و دانشمندانی سپرده می‌شود که با روش‌های «علمی» و «اثباتی»، به دنبال بهینه‌سازی و سازماندهی تمام جنبه‌های حیات اجتماعی هستند. هایک با دقتی موشکافانه نشان می‌دهد که چگونه این ایده‌ها، که در ظاهر در ستایش علم و عقل مطرح می‌شدند، در عمل به یک «ضدانقلاب» علیه روح حقیقی علم و دستاوردهای بزرگ تمدن غرب، یعنی فردگرایی، حاکمیت قانون و نظم خودانگیخته بازار، منجر شدند. او می‌گوید: 

«این یک تناقض ظاهری است که در تاریخ مدرن، بزرگ‌ترین مدافعان برنامه‌ریزی متمرکز، همزمان از پرشورترین مبلغان سازماندهی «علمی» جامعه بوده‌اند. این امر ناشی از این واقعیت است که همان رویکردی که آن‌ها را به تلاش برای بازسازی جامعه بر اساس یک طرح واحد وادار می‌کند، آن‌ها را به سمت تفسیری خاص از ماهیت علم نیز سوق می‌دهد.» 

این تفکر، از طریق هگل و فوئرباخ به مارکسیسم رسید و با تلفیق با ایده‌های مهندسی و سازماندهی صنعتی، به ایدئولوژی غالب جنبش‌های سوسیالیستی و برنامه‌ریزی متمرکز در قرن بیستم تبدیل شد.

در مقابل این سنت «ساخت‌گرایانه»، هایک از سنت «نظم خودجوش» دفاع می‌کند. او استدلال می‌کند که بسیاری از کارآمدترین و پیچیده‌ترین نهادهای انسانی، از جمله زبان، پول، قانون و بازار، محصول طراحی آگاهانه هیچ فرد یا گروهی نبوده‌اند. این نهادها به صورت تدریجی و ارگانیک از دل کنش‌های متقابل میلیون‌ها انسانی که هر یک اهداف محدود و دانش پراکنده خود را دنبال می‌کردند، پدید آمده‌اند. این نهادها، نتیجه کنش انسانی هستند، اما محصول طراحی انسانی نیستند. این ایده، که هایک آن را از متفکران روشنگری اسکاتلندی و بعدها از کارل منگر به ارث برده بود، در قلب کل فلسفه اجتماعی او قرار دارد. بازار، به عنوان نمونه اعلای یک نظم خودجوش، یک سازوکار شگفت‌انگیز برای هماهنگ کردن دانش پراکنده در جامعه است. قیمت‌ها، سیگنال‌هایی هستند که اطلاعات مربوط به کمیابی، ترجیحات و فرصت‌ها را به شیوه‌ای فشرده و کارآمد منتقل می‌کنند و به افراد اجازه می‌دهند تا فعالیت‌های خود را با فعالیت‌های میلیون‌ها غریبه‌ای که هرگز نخواهند شناخت، هماهنگ کنند. تلاش برای جایگزین کردن این نظم پیچیده و خودسازمان‌ده با یک برنامه متمرکز، که در آن یک هیئت برنامه‌ریزی مرکزی باید تمام این دانش پراکنده را جمع‌آوری و پردازش کند، از دید هایک نه تنها غیرممکن، بلکه مصداق «غرور مهلک» است. برنامه‌ریز مرکزی، به دلیل محدودیت‌های شناختی بنیادین، هرگز نمی‌تواند به دانش زمینه‌مند، ضمنی و پراکنده‌ای که در ذهن تک‌تک افراد جامعه وجود دارد، دست یابد. بنابراین، هرگونه تلاش برای مهندسی کلان جامعه، محکوم به شکست و منجر به نتایج فاجعه‌بار و غیرمنتظره است.

کتاب «ضدانقلاب علم» در واقع پاسخی است به این پرسش که چرا ایده‌هایی که در عمل به فقر و سرکوب منجر می‌شوند، توانسته‌اند ذهن بسیاری از روشنفکران خوش‌نیت را تسخیر کنند. پاسخ هایک این است که جذابیت سوسیالیسم، بیش از آنکه اقتصادی باشد، معرفت‌شناختی است؛ این ایده، محصول یک خطای فکری عمیق درباره ماهیت دانش و جامعه است. به این ترتیب، این کتاب پلی است میان کارهای اولیه هایک در حوزه اقتصاد (نظریه چرخه‌های تجاری) و کارهای بعدی او در حوزه فلسفه سیاسی و حقوق («منشور آزادی» و «قانون، قانون‌گذاری و آزادی»). 

نقد او بر «مسئله محاسبه» در نظام سوسیالیستی، که در ابتدا یک نقد صرفاً فنی-اقتصادی به نظر می‌رسید، در «ضدانقلاب علم» به یک نقد معرفت‌شناختی جامع درباره محدودیت‌های دانش بشری تبدیل می‌شود. به همین ترتیب، دفاع بعدی او از حاکمیت قانون، آزادی فردی و حکومت محدود، مستقیماً بر این ایده استوار است که چون دانش ما از جامعه ذاتاً محدود و پراکنده است، باید به نهادهایی تکیه کنیم که محصول تکامل تدریجی هستند و به افراد اجازه می‌دهند تا از دانش ضمنی خود برای پیگیری اهدافشان استفاده کنند، نه اینکه یک طرح کلی و از بالا به پایین را بر آن‌ها تحمیل کنیم. می‌توان گفت که بدون فهم استدلال‌های «ضدانقلاب علم»، درک عمق فلسفی کل پروژه فکری هایک تقریباً ناممکن است. 

فردریش هایک

فردریش فون هایک