به گزارش اکوایران، جنگ سرد قرن بیستم اساساً یک رویارویی ژئوپلیتیکی بود که در آن تالاسوکراسی (امپراتوری دریایی) پیشرو جهان در مقابل تلوروکراسی (امپراتوری خشکی) برتر قاره‌ای درگیر بود. تحت این نظم دو قطبی، قدرت دریایی غربی ایالات متحده با قدرت زمینی اوراسیایی اتحاد جماهیر شوروی برای هژمونی جهانی رقابت می‌کرد. در این رقابت، خطر یک آرماگدون آخرالزمانی، چشم‌انداز تبادل مستقیم هسته‌ای بین دو ابرقدرت را منتفی کرد. حال یک جنگ سرد نوین شکل گرفته است که می‌تواند از نمونه قبلی خود پیچیده‌تر و خطرناک‌تر باشد. ژئوپولیتیکال‌ مانیتور در یادداشتی این جنگ 3 جبهه‌ای جدید را شرح داده است که اکوایران آن را در دو بخش ترجمه کرده است. در ادامه بخش اول این یادداشت را می‌خوانید:

 

جنگ سرد پیشین

اروپا کانون درگیری بود و حتی با وجود اینکه تنش‌ها - در بیشتر موارد - از طریق توزیع حوزه‌های نفوذ کنترل شد، خصومت متقابل بین ناتو و پیمان ورشو هرگز فروکش نکرد. هم واشنگتن و هم مسکو درک کردند که مناقشه آن‌ها باید به منظور تضمین حفظ ثبات استراتژیک مدیریت شود. با این حال، آمریکایی‌ها و شوروی‌ها معمولاً از طریق سرویس‌های اطلاعاتی و نیروهای نیابتی خود در صحنه‌های حاشیه‌ای «جهان سوم» با یکدیگر جنگیدند. در این درگیری غیرمتعارف، سیا و کا‌گ‌ب در قالب برنامه ریزی کودتا، ترورهای هدفمند، جاسوسی، مأموریت‌های مخفی، عملیات روانی، دسیسه‌های دیپلماتیک، جنگ‌های داخلی، ظهور شبه نظامیان مسلح و انواع «اقدامات فعال» در مکان هایی مانند خاورمیانه، کشورهای جنوب صحرای آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و دریای کارائیب با هم درگیر بودند. در نقطه‌های تنش ویژه - مانند کره، ویتنام و افغانستان - ابرقدرت‌ها مستقیماً مداخله کردند، اما این استثنا بود تا قاعده. این رابطه کم و بیش متوازن نیروها تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ادمه داشت. همانطور که می‌دانیم، این تضاد نه تنها ناشی از منافع ناسازگار، بلکه در نتیجه الگوهای ایدئولوژیک متضاد اقتصاد سیاسی بود.

پایان جنگ سرد یک پیکربندی تک قطبی زودگذر را به ارمغان آورد. تحت «پکس‌ امریکانا» روشنفکران و سیاستگذاران مشتاق تصور می‌کردند که لیبرال دموکراسی، نظم مبتنی بر قوانین، بازارهای آزاد و تصور غربی از حقوق بشر در مقیاس جهانی شکوفا خواهد شد. با این حال، این تصور با آزمون بی امان تاریخ مواجه شد. دومین «بحران بیست ساله» هرج و مرج، آشوب، بلاتکلیفی، خونریزی، جنگ‌های همیشگی و اشکال غیرمتعارف درگیری را به راه انداخته است. چندین منطقه و دولت تحت تأثیر موج ناآرامی‌های متعاقب قرار گرفتند و وابستگی‌های متقابل پیچیده به گسترش تهدیدهای مرتبط با چشم انداز زور، اخلال، تبعیت و تسخیر دامن زده است. تحت این شرایط، شبح رقابت استراتژیک بین قدرت‌های بزرگ طرفدار وضعیت موجود و تجدیدنظر طلب دوباره فعال شده است.

با این حال، این اپیزود لزوماً تکرار مسابقه قبلی نیست. بلکه چیزی به مراتب غیرقابل پیش بینی‌تر، پیچیده‌تر و خطرناک‌تر است. در نظام بین‌الملل چند قطبی امروزی، سه جبهه اصلی وجود دارد که ممکن است در آینده‌ای قابل پیش‌بینی، توازن جهانی قدرت در آن‌ها تغییر کند. هر یک از آن‌ها، بقایای فضای بیش از حد تک قطبی هستند که توسط دولت‌های تهاجمی به چالش کشیده می‌شود.

جنگ اوکراین

اروپای شرقی و فضای پس از شوروی

برای دولت روسیه، انحلال پیمان ورشو و سقوط اتحاد جماهیر شوروی فاجعه بار بود، زیرا مسکو حایل‌های دفاعی را که از قلب اروپایی روسیه محافظت می‌کرد، از دست داد. بدون عمق استراتژیک، مراکز عصبی اصلی سیاسی و اقتصادی دولت روسیه دائماً در معرض نیروهای بالقوه متخاصم خواهند بود. از دیدگاه کرملین، تجزیه یوگسلاوی سابق، گسترش ناتو به سمت شرق و وقوع «انقلاب‌های رنگی» که توسط واشنگتن و بروکسل حمایت می‌شد به عنوان اقدامات عمیقاً تهاجمی تلقی شد. انتظارات قبلی روسیه برای پیوستن به غرب جمعی به عنوان یک شریک درهم شکست. با افزایش حس محاصره، روسیه نیاز به عقب راندن را احساس کرد. تلاش روسیه برای تغییر جزر و مد در استفاده از نیروی نظامی - در مکان‌هایی مانند گرجستان، قزاقستان و اوکراین - منعکس می‌شود، اما شامل موادی مانند تهدید هسته‌ای و جنگ هیبریدی نیز می‌شود. زرادخانه همه کاره روسیه همچنین شامل عملیات‌های مخفی، سلاح‌سازی از منابع انرژی، نفوذ و حملات سایبری است.

اگرچه روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ مدعی (و اغلب غارتگر) رفتار می‌کند، اما اهداف آن محدود است. حتی اگر مسکو بخواهد اروپا را از نظر نظامی تحت سلطه خود درآورد، فاقد اشتهای سیاسی و توانایی مادی برای انجام این کار است. ایده تانک‌های روسی در ورشو کاملاً با واقعیت ارتباط ندارد. در عوض، آنچه کرملین قصد دارد به آن دست یابد، هژمونی منطقه‌ای در به اصطلاح «خارج نزدیک» خود است- اروپای شرقی، بالتیک، ماوراء قفقاز و آسیای مرکزی - و سپس ترسیم مجدد معماری امنیت اروپا به گونه‌ای که در خدمت منافع ملی روسیه باشد. این تلاش‌ها بیشتر به یک منطق دفاعی پاسخ می‌دهند، زیرا انگیزه آنها نیاز به مقابله با ترس از محاصره است.

با این حال، احیای سنت امپریالیستی نو-بیزانسی روسیه نیز نقش کلیدی در تمایل به عقب راندن طرح ژئوپلیتیک آمریکا در اروپای شرقی و فضای پس از شوروی داشته است. علاوه بر این، روسیه همچنین قصد دارد خود را به عنوان یک قطب تمدنی و ایدئولوژیکی تعریف کند که ارزش‌ها، سنت‌ها و جهان‌بینی‌های آن منعکس کننده دکترین‌های جهان وطنی پست مدرنی باشد که در واشنگتن، بروکسل و داووس تبلیغ می‌شود. روزهایی که در آن پیتر کبیر تلاش می‌کرد تا نمایه روسیه را مطابق با استانداردهای اروپایی بازسازی کند، گذشته است. امروزه، چرخش روسیه به سمت شرق با روح تئوری‌های ژئوپلیتیکی که یوگنی پریماکوف و الکساندر دوگین فرموله کرده‌اند، مشترک است.

در این پس‌زمینه، حمله به اوکراین اقدام خطرناکی از سر ناامیدی بود، به دلیل شکست سازمان‌های اطلاعاتی روسیه در تغییر رویکرد استراتژیک کی یف از طریق ابزارهای ظریف‌تر. برای آمریکایی‌ها، این تهاجم فرصتی برای تضعیف قدرت روسیه بدون تعهد نظامی مستقیم فراهم کرد. حقایق روی زمین و توازن اراده نشان می‌دهد که روسیه مصمم است در آنچه که یک درگیری وجودی تلقی می‌شود، پیروز شود، حتی اگر این امر با هزینه‌ها و خطرات بالایی همراه باشد. روسیه حتی توانسته است تأثیر تحریم‌های اقتصادی تنبیهی غرب را کنترل و بر آن غلبه کند. با این وجود، حتی اگر نتیجه این درگیری فرسایشی به نحوی برای مسکو مطلوب باشد - تجزیه اوکراین، تابع کردن آن یا برچیده شدن آن به عنوان یک دولت ملی کارآمد - بعید است که رقابت استراتژیک نامتقارن فروکش کند. یکی از دلایل این امر این است که واشنگتن همیشه نگران روابط نزدیک بین مسکو و برلین بوده است. ترکیبی از منابع طبیعی روسیه، سلاح‌های کشتار جمعی، نیروی انسانی و اطلاعات، علاوه بر ثروت، صنعت و فناوری آلمان، چالش بزرگی برای ایالات متحده خواهد بود. به نوبه خود، روس‌ها تمام توان خود را برای جدا کردن کشورهای اروپایی از کشش گرانشی ناتو به منظور کاهش تسلط استراتژیک آمریکا در حاشیه اروپا انجام به کار خواهد گرفت.

با این حال، از آنجایی که روسیه نمی تواند به عنوان یک مدعی هژمونیک از ایالات متحده پیشی بگیرد، یک راه حل با مذاکره - که شامل مبادلات عملی است - ممکن است یک روش معقول برای کنار آمدن را تضمین کند. به هر حال، واشنگتن دشمنان قدرتمند دیگری در مقابل خود دارد.

فروریزی کاخ ثبات در خاورمیانه

خاورمیانه بزرگ

خاورمیانه به عنوان منطقه‌ای در تقاطع خواسته‌های امپراتوری و مسیرهای تجاری، از لحاظ تاریخی آهنربایی بوده است که قدرت‌های فرامنطقه‌ای را به خود جلب می‌کند. با این حال، دولت‌های محلی قدرتمند نیز سعی کرده‌اند سلطه خود را به اثبات برسانند. در این راستا، ایران از زمان هخامنشیان یک سنت امپراتوری ارگانیک داشته است. ایرانیان باستان با یونانی‌ها، رومی‌ها و بیزانسی‌ها جنگیدند. بعدها، ظهور امپراتوری‌های اروپایی و مشکلات داخلی، ایران را به یک کشور بی‌اهمیت تنزل داد. برای مثال، ایران هیچ نقش فعال معناداری در به اصطلاح «بازی بزرگ» ایفا نکرد که در آن بریتانیا و روس‌ها برای کنترل ژئوپلیتیکی کریدورهای آسیای مرکزی تلاش می‌کردند. در قرن بیستم اهمیت ایران صرفاً به خاطر ذخایر نفتی فراوان آن بود. سرنگونی نخست وزیر ناسیونالیست، محمد مصدق در اوایل جنگ سرد با کمک سیا باعث ایجاد نارضایتی عمومی شد. پس از آن، ایران – همراه با ترکیه و اسرائیل – به عنوان محور نفوذ آمریکا در منطقه و وزنه تعادل استراتژیک علیه کشورهای عربی تحت حمایت شوروی عمل کرد. با این حال، وقوع ناگهانی انقلاب اسلامی بازی را تغییر داد. حکومت جدید به عنوان یک عنصر غیرقابل پیش بینی تلقی می‌شد که به نگرانی‌های استراتژیک در کشورهای همسایه و فراتر از آن دامن می‌زد. بر این اساس آمریکایی‌ها هر دو طرف جنگ ایران و عراق را با این توقع مسلح کردند که همدیگر خونریزی تضعیف کنند. به طور خلاصه، موضوعات زیادی بین واشنگتن و تهران در انتظار حل و فصل است.

از قضا، مداخلات نظامی ایالات متحده در افغانستان و عراق فرصت ارزشمندی را برای تهران به منظور دستیابی به هژمونی منطقه‌ای فراهم کرد. هرج و مرج متعاقب آن نردبانی برای ایران شد تا رد پای خود در منطقه را زیر سایه درگیری‌های فرقه‌ای و خلأهای چندگانه قدرت، گسترش دهد. از آن زمان، ایران منابع زیادی را برای توسعه «هلال شیعی» به‌عنوان یک پروژه ژئوپلیتیکی  سرمایه‌گذاری کرده‌ است. برای هر قصد و هدفی، این طرح در حال پیشرفت بوده است. به لطف قیمومیت استراتژیک گروه‌های غیردولتی همفکر (مانند حزب الله، حماس، حوثی‌ها و گروه‌های عراقی)؛ مشارکت با متحدان محلی (مانند سوریه تحت حکومتی که توسط علویان اداره می‌شود). تهدید به مسدود کردن ترافیک دریایی از طریق تنگه هرمز؛ و با دانش جنگ نامنظم نیروی قدس، نفوذ ایران در شام، بین النهرین، شبه جزیره عربستان، خلیج فارس و آسیای مرکزی احساس می‌شود. ایران بدین وسیله موفق شده است عربستان سعودی و اسرائیل را - که هر دو به طور محکم در مدار دستورکار سیاست خارجی واشنگتن قرار دارند - شدیداً نگران کند.

با این حال، برنامه‌های تهران بدون معارض نمانده است. در واقع، تهران با واکنش شدید واشنگتن، تل‌آویو، ریاض و حتی نیروهای جهادی سنی مانند «دولت اسلامی» مواجه شده است. تا کنون، یک درگیری نظامی مستقیم رخ نداده است، اما شبح شوم جنگ کل منطقه را فراگرفته است، در حالی که پیامدهای گسترده جنگ اسرائیل و حماس مانند آتش در حال گسترش است. در نتیجه حمایت تزلزل ناپذیر آن از اسرائیل، نتایج نظامی و سیاسی این خصومت‌ها هم‌اکنون (ناخواسته؟) ایالات متحده را به عنوان یک هم‌جنگ به نبرد می‌کشاند. این درگیری کم شدت در حال تشدید است و اگر واکنش زنجیره‌ای آن از کنترل خارج شود، می‌تواند یک جنگ جنبشی واقعی را شعله ور کند.

اقدامات دیپلماتیک غرب برای تسهیل تنش زدایی با ایران و همچنین اقدامات خصمانه - که توسط واشنگتن و تل‌آویو انجام شد - برای تضعیف تلاش‌های تهران یا حتی ایجاد فضای تغییر طراحی شده است. با این حال، نه هویج و نه چماق ایران را متقاعد نکرده است که تمایل خود را برای بازسازی توازن قدرت منطقه‌ای یا برنامه هسته‌ای خود را کنار بگذارند، که تهران را قادر می‌سازد به برابری استراتژیک در برابر اسرائیل دست یابد. در واقع، به نظر می رسد که ایران در حال تشدید ریسک است. کارزار تلافی‌جویانه سنگین اسرائیل علیه حماس و طنین اندازی آن در سراسر جهان عرب مسلمان فرصت دیگری را برای تهران فراهم می‌کند تا منافع خود را پیش ببرد و همچنین به عنوان راهی برای تضعیف دشمنانش استفاده کند.

هند و اقیانوس آرام

ادامه دارد...