به گزارش اکوایران، هل بِرندز، استاد مسائل بین‌الملل دانشگاه جان هاپکینز در مقاله‌ای برای وبگاه فارن افرز به جایگاه اخلاقیات، ارزش‌ها و اصول لیبرالیسم در سیاست خارجی ایالات متحده پرداخته و از لنز واقع‌گرایی، جایگاه آن‌ها را در شکل‌دهی جهان به دلخواه آمریکا را مورد بررسی قرار داده است. بخش اول این مقاله با عنوان «آیا آمریکا می‌تواند نظم لیبرال را با ابزار غیرلیبرال نجات دهد؟» توسط اکوایران ترجمه و منتشر شده و اکنون قسمت دوم آن تقدیم خوانندگان می‌گردد.

دوستان جنجالی

وضعیت اروپا را در نظر بگیرید. ناتو عمدتاً ائتلافی از دموکراسی‌هاست. اما برای حفظ این پیمان در طول جنگ اوکراین، بایدن مجبور شد تمایلات غیردموکراتیک دولت لهستان را کم‌اهمیت جلوه دهد؛ دولتی که تا شکست انتخاباتی اکتبر، به طور سیستماتیک در حال تضعیف کنترل و توازن قوا بود. پذیرش فنلاند و سوئد در ناتو جهت تأمین امنیت جناح شمالی اروپا مستلزم سازش دیپلماتیک با رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور ترکیه بوده که علاوه بر تضعیف چندباره منافع آمریکا، کشورش را به سمت حکومتی خودکامه سوق داده است.

در آسیا، دولت بایدن در بخش زیادی از سال‌های ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ با دقت روابط ایالات متحده را با فیلیپین تحت رهبری رودریگو دوترته، مردی که جنگ مواد مخدرش جان هزاران نفر را گرفته بود، حفظ کرد. بایدن با جدیت همکاری هند را به عنوان دژی در برابر چین جلب کرد؛ حتی با وجود اینکه دولت نارندرا مودی، نخست‌وزیر این کشور آزادی بیان را محدود کرده، رهبران مخالف را مورد آزار و اذیت قرار داده، به اختلافات مذهبی دامن زده و حتی ادعا شده که دستور ترور مخالفان در خارج از کشور را صادر کرده است. پس از سفر سپتامبر ۲۰۲۳ از دهلی‌نو، بایدن برای امضای «مشارکت استراتژیک جامع» با رژیم تک‌حزبی ویتنام به هانوی سفر کرد. ایالات متحده دوباره مجبور شده از برخی کمونیست‌ها برای مهار برخی دیگر استفاده کند.

سپس نوبت به خاورمیانه رسید؛ جایی که ائتلاف «جهان آزاد» بایدن به گروهی ناهمگون تبدیل شده است. در سال ۲۰۲۰، بایدن عربستان سعودی را به دلیل قتل جمال خاشقجی (روزنامه‌نگار عربستانی واشنگتن‌پست) به «منزوی‌کردن» تهدید کرد. تا سال ۲۰۲۳، دولت او که از نفوذ چین و افزایش قیمت گاز وحشت‌زده شده بود، سعی کرد عربستان را به جدیدترین متحد واشنگتن تبدیل کند. این ابتکار همچنین بخشی از مفهومی بود که از دولت ترامپ به ارث رسیده است؛ مفهومی که بر اساس آن، ثبات منطقه‌ای در گرو نزدیکی خودکامه‌های عربی و اسرائیل به شمار می‌رود؛ در حالی که آرمان فلسطینیان عمدتاً به حاشیه رانده می‌شود. جای تعجب نیست که حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی در روابط با کشورهایی از مصر گرفته تا امارات متحده عربی کاهش یافته است. بایدن همچنین برای نجات دموکراسی تونس کار چندانی انجام نداد؛ همانطور که او عملاً تصمیم گرفت دموکراسی در معرض خطر افغانستان را در سال ۲۰۲۱ رها کند.

در واقع، اگر سال ۲۰۲۲ سال اوج‌گرفتن لفاظی‌های پرطمطراق به شمار می‌آید، سال ۲۰۲۳ سال سازگاری‌های ناخوشایند بود. گام‌های بزرگی که دولت آمریکا برداشت در تضاد با توصیف بایدن از جهان (نبرد بین دموکراسی و خودکامگی) قرار گرفت. پست‌های کلیدی مرتبط با حقوق بشر در کاخ سفید و وزارت امور خارجه خالی ماند. دولت تحریم‌ها علیه ونزوئلا را لغو کرد؛ ابتکاری که به طور علنی تلاشی برای تضمین انتخابات آزادتر و عادلانه‌تر توصیف شد، اما عمدتاً تلاشی برای توقف ارسال پناهندگان به آمریکا و شروع صادرات بیشتر نفت از سوی یک رژیم سرکوبگر بود. هنگامی که کودتایی نظامی دولت منتخب نیجر را سرنگون ساخت، مقامات واشنگتن بیش از دو ماه برای اینکه کودتا را کودتا بنامند، طول دادند؛ زیرا از قطع کمک‌های آمریکا و در نتیجه، سوق‌دادن رژیم جدید به آغوش مسکو می‌ترسیدند. چنین سازش‌هایی همیشه بخشی از سیاست خارجی بوده‌اند. اما امروزه، آن‌ها گویای پویایی‌هایی کلیدی هستند که مقامات آمریکایی مجبورند با آن رودررو شوند.

دهه سرنوشت‌ساز

بخش اول به محاسبات بی‌رحمانه ژئوپلیتیک اوراسیا اختصاص دارد. دموکراسی‌های پیشرفته جهان از قدرت غالب برخوردارند، اما در هر منطقه حساس، حفظ خط مقدم مستلزم مجموعه‌ای متنوع‌تر و گاهی ناهمگون است.

لهستان با مشکلات داخلی مواجه بوده، اما همچنین ستون لجستیکی ائتلافی است که از اوکراین حمایت می‌کند. ترکیه از لحاظ فضای سیاسی محدودی داشته و اغلب غیرمفید است. با این حال، تقاطع دو قاره و دو دریا را در اختیار دارد.

در جنوب و جنوب شرق آسیا، مانع اصلی برتری چین، خطی از شرکای نه‌چندان ایدئال (از هند تا اندونزی) امتداد دارد. در خاورمیانه، یک ابرقدرت مشکل‌پسند ابرقدرتی تنها باقی خواهد بود. همبستگی دموکراتیک عالی است، اما اهمیت جغرافیایی نیز حرف خود را می‌زند. در سراسر اوراسیا، واشنگتن برای محدودساختن دشمنان غیردموکرات، به دوستان غیردموکرات نیاز دارد.

عرصه نبرد ایدئولوژیک نیز به شکلی نامطلوب تغییر کرده است. در طول جنگ سرد، ضدیت با کمونیسم به عنوان چسب ایدئولوژیک میان ابرقدرت دموکراتیک و متحدان خودکامه آن عمل می‌کرد، زیرا دسته دومی می‌دانست که در صورت پیروزی اتحاد جماهیر شوروی، کارش تمام است. اما اکنون، دشمنان ایالات متحده شکلی از خودکامگی را دشمن جلوه داده که برای غیردموکراسی‌های دیگر کمتر از لحاظ وجودی تهدیدآمیز به نظر می‌رسد. می‌توان گفت قدرتمندان خلیج فارس یا مجارستان و ترکیه اشتراکات بیشتری با شی جین‌پینگ و پوتین دارند تا با بایدن. شکاف میان اقتدارگرایان «خوب» و «بد» از گذشته باریک‌تر شده که باعث می‌شود ایالات متحده برای حفظ شرکای غیردموکرات در کنار خود، دشواری بیشتر و هزینه‌های بالاتر متحمل شود.

زمانه دشوار نیازمند انعطاف‌پذیری اخلاقی هست. وقتی پس از جنگ سرد، واشنگتن با هیچ چالشگر استراتژیک جدی روبرو نبود، هزینه کمتری برای اولویت‌دادن به ارزش‌های خود پرداخت کرد. با کاهش حاشیه امنیتی، بده‌بستان میان قدرت و ارزش‌ها بیشتر می‌شود. همین حالا، جنگ یا سایه آن شرق آسیا، اروپا و خاورمیانه را تهدید می‌کند. بایدن می‌گوید دهه ۲۰۲۰ «دهه تعیین‌کننده» برای جهان خواهد بود. همانطور که وینستون چرچیل در سال ۱۹۴۱ به کنایه بیان کرد: «اگر هیتلر به جهنم حمله می‌کرد، من حداقل از شیطان در مجلس عوام تعریف می‌کردم». وقتی تهدیدها جدی می‌شوند، دموکراسی‌ها هر کاری که برای جمع‌کردن ائتلاف‌ها و جلوگیری از نفوذ دشمن لازم باشد، انجام خواهند داد. بنابراین، طنز اصلی رویکرد واشنگتن به رقابت با خودکامه‌ها این بوده که همان چالش‌هایی که انگیزه‌دهنده ایدئولوژیک ایالات متحده است، پاکی دیپلماسی آن را دشوارتر می‌سازد.

تاکنون، سازش‌های اخلاقی سیاست‌های ایالات متحده امروز در مقایسه با جنگ جهانی دوم یا جنگ سرد ناچیز بوده است؛ تا حدی به این دلیل که محدودیت‌های اخلاقی قوی‌تر از زمانی هستند که هیتلر و استالین در جهان حضور داشتند. اما با تغییر شرایط یک کشور، قوانین و هنجارها نیز می‌توانند تغییر کنند. بنابراین ممکن است بایدن و جانشینانش به زودی با یک واقعیت ترسناک روبرو شوند؛ رقابت‌های پرخطر کشورها و رهبران را به جاهایی می‌کشاند که هرگز فکرش را هم نمی‌کردند.

با شروع جنگ سرد، کمتر مقاماتی تصور می‌کردند که واشنگتن به مداخلات پنهان در کشورهای دیگر (از افغانستان گرفته تا آنگولا) دست بزند. تنها سه سال پیش، تقریباً هیچ‌کس پیش‌بینی نمی‌کرد که ایالات متحده به زودی در جنگی نیابتی برای از بین بردن ارتش پوتین در اوکراین بجنگد. با تشدید رقابت‌های کنونی، تاکتیک‌های به کار رفته برای پیشبرد آن‌ها می‌تواند افراطی‌تر شود.

اگر نتیجه محتمل انتخابات برخی کشورهای کلیدی به معنی روی‌آوردن شدید آن‌ها به سمت مسکو یا پکن باشد، ممکن است واشنگتن خود را در حال دست‌کاری پنهانی در انتخابات این کشورها ببینید. شاید واشنگتن از اجبار برای دور نگه داشتن تشکیلات نظامی و سایر زیرساخت‌های حیاتی آمریکای لاتین از دست چینی‌ها استفاده کند. اگر در حال حاضر، ایالات متحده در مورد تأیید کودتا در کشورهای دورافتاده مردد است، شاید جنایات بسیار بزرگ‌تری که توسط شریک مهمی در مکان مهم‌تری انجام شده است را موجه بداند.

کسانی که هنوز باور نمی‌کنند که واشنگتن حاضر است به حقه‌های کثیف متوسل شود، حافظه‌ای کوتاه و تخیلی محدود دارند. اگر به معنای واقعی کلمه، رقابت‌های امروزی سرنوشت بشریت را رقم می‌زند، پس چه چیزی یک ابرقدرت هوشیار را از انجام تقریباً هر کاری جهت کسب و حفظ برتری خود باز خواهد داشت؟

خود را گم نکن

هیچ دلیلی برای شرمساری افراطی در این موضوع وجود ندارد. کشوری که اعتمادبه‌نفس دفاع از منافع خود را ندارد، قدرت دستیابی به هیچ هدف بزرگ جهانی را نیز نخواهد داشت. به بیان دیگر، آسیبی که ایالات متحده از درگیرشدن با متحدان غیرقابل‌اعتماد و رفتارهای سؤال‌برانگیز به ارزش‌های خود وارد می‌سازد، مطمئناً کمتر از آسیب روسیه‌ای بسیار تهاجمی‌تر یا گسترش نفوذ چین نئوتوتالیتر در اوراسیا و فراتر از آن است. همانطور که در دوران جنگ سرد، ایالات متحده نهایتاً توانست بی‌اخلاقی‌هایی که طی مبارزه‌ای طولانی متحمل شد را جبران کند؛ زیرا موفق شد که سیستمی را حفظ کند که در آن، دموکراسی شکوفا و دشمنانش آن سرکوب شکست می‌خورند.

با این حال، پذیرش نگرش صرفاً «هدف وسیله را توجیه می‌کند» نیز خطرناک است؛ زیرا همیشه نقطه‌ای وجود دارد که ابزارهای ناپاک، اهداف عادلانه را فاسد می‌سازند. حتی بدون رسیدن به آن نقطه، بی‌اخلاقی زنجیره‌ای از نظر سیاسی نیز مخرب خواهد بود. کشوری که مردم آن برای دفاع از ارزش‌ها و همچنین منافع خود بسیج شده‌اند، از استراتژی که ظاهراً در تضاد این ارزش‌ها قرار دارد، تا ابد حمایت نخواهد کرد. در نهایت، بزرگترین نقص چنین استراتژی این است که برتری ایالات متحده را از بین می‌برد.

طی جنگ جهانی دوم، همانطور که ریچارد اووری، مورخ استدلال می‌کند، هدف متفقین به طور گسترده‌ای عادلانه‌تر و انسانی‌تر از هدف متحدین تلقی می‌شد که یکی از دلایلی بود که متفقین کشورهای بسیار بیشتری را نسبت به متحدین جذب کردند. طی جنگ سرد، این احساس که ایالات متحده (اگرچه به طور ناقص) حامی حقوق اساسی و آزادی‌هایی بود که کرملین سرکوب می‌کرد، به واشنگتن کمک کرد تا به جوامع دموکراتیک دیگر و حتی به مخالفان درون بلوک شوروی نفوذ کند. تاکتیک‌های رقابت قدرت‌های بزرگ نباید مسئله اصلی آن رقابت را پنهان کند. اگر جهان رقابت‌های امروز را به عنوان مبارزات بدون مبنای اخلاقی ببیند، ایالات متحده برتری مشروعیت را خود از دست خواهد داد.

با این حال، به درستی یا اشتباه، بخش‌های بزرگی از نیم‌کره جنوبی جنگ غزه را گواهی بر استانداردهای دوگانه آمریکا می‌بینند؛ مخالفت با اشغال و تصاحب سرزمین‌های خارجی توسط روسیه اما نه توسط اسرائیل و ارزش قائل‌شدن برای جان و آزادی اسرائیلی‌ها بیش از فلسطینیان. پروپاگانداگرهای روس و چینی در حال گسترش این پیام‌ها جهت ایجاد شکاف بین واشنگتن و کشورهای در حال توسعه هستند. از همین روی که دولت بایدن سعی کرده و گاهی اوقات به درب بسته خورده که حمایت از اسرائیل را با تلاش برای کاهش آسیب‌های این جنگ متعادل سازد و به این دلیل است که اگرچه فعلاً این موضوع غیرقابل‌تصور به نظر می‌رسد، اما جنگ غزه می‌تواند نشانگر تمرکز مجدد ایالات متحده بر روند صلح با فلسطینیان باشد. پیام اخلاقی ماجرا این بوده که اگرچه در مورد خوبی و بدی یک مسئله اختلاف نظر وجود داشته باشد، اما برای ابرقدرتی که ارزش‌های خود را به طور آشکارا بیان می‌کند، تصور عمومی از ریاکاری آن بسیار واقعی است.

قواعد رقابت

برای موفقیت در این رقابت، باید سازش‌های اخلاقی ذاتی در سیاست خارجی را با یافتن اخلاقیاتی که به طور همزمان بی‌رحمانه و واقع‌بینانه باشد، تنظیم کرد. اگرچه هیچ فرمول دقیقی برای این کار وجود نداشته و تناسب هر اقدامی به شرایط آن بستگی دارد؛ اما برخی از توجه به برخی اصول می‌تواند مفید باشند.

اول، اخلاق یک قطب‌نماست، نه یک محدودکننده. برای پایداری سیاسی و منافع استراتژیک خود، سیاست‌گذاری آمریکا باید به سمت جهانی پیش برود که با ارزش‌های آن سازگار باشد. اما ایالات متحده نمی‌تواند خود را با تلاش برای تجسم کامل آن ارزش‌ها در هر تصمیم تاکتیکی فلج کند. حتی زمانی که دموکراسی آمریکا نیز با تهدیدهای داخلی مواجه است، نباید قبل از اعمال نفوذ سازنده در خارج از کشور بر پاکیزگی خود در داخل اصرار کند. اگر این کار را انجام دهد، رژیم‌هایی که بی‌رحمانه‌تر بوده و کمتر تحت‌الشعاع نقص‌های خودشان قرار می‌گیرند، سیستم جهانی را شکل خواهند داد.

ایالات متحده همچنین باید از مغالطه جایگزین‌های نادرست دوری بجوید. این کشور باید انتخاب‌ها و شرکای خود را با در نظر گرفتن احتمالات، نه بر اساس آرمان‌های اتوپیایی، ارزیابی کند. ممکن است جایگزین واقع‌بینانه برای حفظ روابط با یک رژیم نظامی در آفریقا، تماشای پُر شدن خلأ توسط مزدوران خونخوار روس باشد. جایگزین واقع‌بینانه برای تعامل با هند تحت سلطه مودی می‌تواند گسترش هرچه سایه چین بر آسیای جنوبی باشد که به طور مداوم، رویکرد نامساوات‌طلبی را صادر می‌کند. به طور مشابه، نزدیکی به رژیم سعودی که منتقدان خود را به معنای واقعی کلمه تکه‌تکه می‌کند، بسیار ناراحت‌کننده است. اما جایگزین واقعی محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی احتمالاً رژیمی خواهد بود که کاملاً سرکوبگر باقی مانده و کمتر به توانمندسازی زنان، مهار تعصب‌های مذهبی و تبدیل کشور به مکانی بازتر و تحمل‌پذیرتر متعهد است. در دنیایی مملو از گزینه‌های دشوار، اغلب سؤال اساسی این است: دشوار در مقایسه با چه چیزی؟

دوم، همه چیزهای خوب با هم به دست نمی‌آیند. سیاست‌گذاران دوران جنگ سرد گاهی اوقات کودتا و حمایت از رژیم‌های سرکوبگر را با این استدلال توجیه می‌کردند که جلوگیری از تبدیل کشورهای جهان‌سوم به کمونیست، امکان دموکراتیک‌شدن آن‌ها در آینده را حفظ می‌کرد. این منطق به شکل عجیبی آسان به نظر می‌رسید و در بسیاری از موارد درست بود. کشورهای آمریکای لاتین و سایر مناطق در حال توسعه سرانجام با رسیدن به سطوح بالاتر توسعه، گشایش‌های سیاسی را تجربه کردند و ارزش‌های دموکراتیک از غرب به بیرون سرایت کرد.

امروزه، گاهی اوقات سازش‌های دشوار می‌تواند به نتایج بهتری منجر شود. ایالات متحده با قطع‌نکردن روابط با فیلیپین در طول جنگ مواد مخدر دوترته، توانست تا زمانی که دولتی همراه‌تر و میانه‌روتر روی کار بیاید، این رابطه را حفظ کند. با حفظ رابطه نزدیک با دولت لهستان که رویکردهای نگران‌کننده‌ای دارد، ایالات متحده تا اواخر سال گذشته که رأی‌دهندگان آن کشور ائتلافی برای تقویت نهادهای دموکراتیک برگزیدند، زمان خرید. همین استدلال را می‌توان برای حفظ تعامل با سایر کشورهایی که گرایش‌های خودکامه در آن‌ها مشهود بوده، اما سازوکارهای انتخابات همچنان دست‌نخورده باقی مانده است (مانند مجارستان، هند و ترکیه)، به کار برد. در مقیاس وسیع‌تر، به احتمال زیاد لیبرالیسم در سیستم جهانی به رهبری یک دموکراسی شکوفا می‌شود. بنابراین، پیشگیری از ظهور خودکامگی‌های قدرتمند نهایتاً می‌تواند به گسترش ارزش‌های دموکراتیک به مکان‌هایی که روی خوبی به آن‌ها نشان نمی‌دادند، کمک کند.

همچنین ایالات متحده باید به خاطر داشته باشد که نگاه جامعه به اندازه نگاه بلندمدت ضروری است. حمایت از دموکراسی و حقوق بشر انتخاب بین «همه یا هیچ» نیست. همانطور که سیاست خارجی بایدن نشان داده، تعاملات تجاری با دیکتاتورها می‌تواند استراتژی که بر همکاری دموکراتیک تأکید دارد را تکمیل کند. علاوه بر این، احترام به ارزش‌های آمریکایی فراتر از توبیخ رژیم‌های سرکوبگر است. سیاست خارجی که از طریق تجارت، رسیدگی به مشکلات جهانی مانند ناامنی غذایی و جلوگیری از جنگ قدرت‌های بزرگ سطح زندگی همه مردم جهان را بالا می‌برد، به خوبی در خدمت آرمان کرامت انسانی است. ممکن است استراتژی که بر چنین تلاش‌هایی تأکید دارد، در واقع برای کشورهایی از جمله دموکراسی‌های در حال توسعه (از برزیل گرفته تا اندونزی) که در برابر چهارچوب‌بندی دموکراسی در مقابل خودکامگی مقاومت می‌کنند، جذاب‌تر باشد. زیرا نمی‌خواهند درگیر یک مبارزه دوقطبی شوند.

البته شاید به نظر برسد که این اصول تنها دستورالعملی برای توجیه ناپسندترین رفتارها با ادعای خدمت به آرمانی بزرگ‌تر هستند. بنابراین، اصل مهم دیگری که باید به آن توجه کرد، یادآور جمله همیلتون است که می‌گوید: «وسیله باید با شر متناسب باشد». هر چه سازش بزرگ باشد، پاداش آن (یا آسیبی که از آن اجتناب می‌شود) نیز باید بیشتر باشد.

با در نظر گرفتن این معیار، حکم همکاری با کشورهایی مانند هند یا لهستان کاملاً مشخص است. این کشورها دموکراسی‌هایی ناقص اما قابل ستایشی هستند که نقضی حیاتی در رقابت‌های شدید با خودکامه‌ها ایفا می‌کنند. تا زمانی که لیبرال‌دموکراسی جهان را در بر نگیرد، واشنگتن نمی‌تواند از اتحاد با چنین کشورهای بپرهیزد.

با این حال، ایالات متحده در مورد جلب رضایت کشورهایی که به طور منظم درگیر همان اقداماتی هستند که در نظر آمریکا به نظم لیبرال آسیب می‌رساند، باید محتاط‌تر رفتار کند؛ اقداماتی مانند شکنجه یا قتل سیستماتیک مردم خود، ارعاب همسایگان یا صادرات سرکوبگری به فراتر از مرزها. برای نمونه، عربستان سعودی که هر از چند گاهی درگیر چنین اعمالی می‌شود، شریکی مشکل‌ساز برای امریکاست. عربستان که به طور آشکار و مداوم به چنین خطاهایی دست می‌زند، در خطر نابودی مبنای اخلاقی و دیپلماتیک روابط خود با ایالات متحده قرار دارد. مقامات آمریکایی همچنان باید در تحریف یا بی‌ثبات‌کردن سیاست سایر کشورها، به ویژه سایر دموکراسی‌ها، برای منافع استراتژیک تردید بیشتری به خرج دهند. اگر واشنگتن قصد دارد دوباره به راه‌انداختن کودتا در آمریکای لاتین یا جنوب شرقی آسیا بازگردد، باید در راستای جلوگیری از تهدیدی باشد که واقعاً جدی است تا بتواند سیاست‌هایی که به طور آشکار با ارزش‌های ادعایی ایالات متحده در تضاد قرار دارند را توجیه کند.

دورکردن آسیب به این ارزش‌ها مستلزم رعایت اصل دیگری به نام «اهمیت بهبود حاشیه‌ای» است. واشنگتن از رهبران ترکیه، امارات متحده عربی یا ویتنام نخواسته با رهاکردن الگوی داخلی خود، به خودکشی سیاسی دست بزنند. اما در این روابط، نفوذ دوطرفه عمل می‌کند. کشورهایی که در خط مقدم قرار دارند، به همان اندازه نیازمند حمایت یک ابرقدرت هستند که آن ابرقدرت به آن‌ها نیاز دارد. مقامات ایالات متحده می‌توانند از این اهرم برای جلوگیری از سرکوب فراسرزمینی، درخواست آزادی زندانیان سیاسی، برگزاری عادلانه و آزادتر انتخابات یا ایجاد تغییرات کوچک اما معنادار استفاده کنند. شاید انجام این کار بهای حفظ این روابط باشد تا طرفداران حقوق بشر و دموکراسی در کنگره را متقاعد سازد که کاخ سفید چنین دغدغه‌هایی را کاملاً فراموش نکرده است.

این به اصل دیگری نیز مربوط می‌شود. ایالات متحده باید کاملاً با خود صادق باشد. مقامات آمریکایی باید این واقعیت را بپذیرند که متحدان غیرلیبرال، متحدانی مشکل‌پسند یا غیرقابل‌اعتماد خواهند بود؛ زیرا الگوهای داخلیشان آن‌ها را در تضاد با هنجارهای مهم نظم لیبرال قرار داده و معمولاً میل به ایجاد نارضایتی و رنجش دارند که می‌تواند نهایتاً زیر همه چیز بزند. از همین رو، ممکن است مشکل قوانین الزام‌آور قطع کمک به کودتاگران این باشد که مقامات را به خودفریبکاری وا خواهد داشت. در مواردی که واشنگتن از عواقب استراتژیک قطع روابط واهمه دارد، مقامات آمریکایی انگیزه دارند تا وانمود کنند که کودتایی رخ نداده است. رویکرد بهتر، مطابق با اصلاحاتی است که کنگره در دسامبر ۲۰۲۲ تأیید کرد؛ یعنی چهارچوبی که اجازه می‌دهد رؤسای جمهور قانون توقف کمک‌ها را به دلایل امنیت ملی لغو کنند، اما همچنین آن‌ها را مجبور می‌کند تا تصمیم خود را تأیید و توجیه کنند. کار ترازوی منافع اخلاقی در سیاست خارجی با پذیرش وجود این ترازوها آغاز می‌شود.

برخی از این اصول با یکدیگر در تضاد هستند؛ به این معنی که کاربرد آن‌ها در موارد خاص همیشه باید بر اساس قضاوت باشد. اما مسئله آشتی‌دادن مخالفان به اصل نهایی مربوط است؛ آرمان‌گرایی فزاینده و واقع‌گرایی بی‌رحمانه می‌توانند همزیستی داشته باشند. طی دهه ۱۹۷۰، مناظره‌های اخلاقی اجماع جنگ سرد را درهم شکست. طی دهه ۱۹۸۰، رونالد ریگان، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده با ترکیب انعطاف‌پذیری تاکتیک‌ها و روشن‌سازی اهداف، این اجماع را به طور کافی ترمیم کرد؛ اما هرگز به طور کامل آن را باز نگرداند.

ریگان از دیکتاتورهای وحشتناک، ارتش‌های قاتل و «جنگجویان آزادی‌خواه قلدر» در جهان سوم حمایت کرد که گاهی اوقات مشکوک یا صرفاً غیرقانونی بودند. با این حال، او همچنین از جنبش‌های دموکراتیک (از شیلی گرفته تا کره جنوبی) حمایت کرد؛ او محکومیت‌های لفظی علیه کرملین را با تأیید رسای آرمان‌های غرب همراه ساخت. پس این‌گونه نتیجه می‌گیریم که اگر تدابیر تُند بخشی از بسته‌ای بزرگ‌تر بوده که مؤکد پایبندی ایالات متحده به ارزش‌هایش در قبال جهان است، تحمل آن‌ها راحت‌تر می‌شود. برخی این را تشدید ریاکاری می‌دانند. در واقع، این بهترین راه برای حفظ تعادل سیاسی، اخلاقی و استراتژیک است که یک ابرقدرت دموکراتیک به آن نیاز دارد.