با نگاهی به آثار جوئل موکر (Joel Mokyr)، اقتصاددان هلندی که امسال (2025) یکی از سه برنده و درواقع برندۀ اصلی جایزۀ نوبل اقتصاد شد، ارجاعات فراوانی به آثار جامعهشناسان و مورخان به چشم میخورند. پژوهشهای موکر را میتوان ادامۀ پژوهشهای جامعهشناسان بزرگی مانند ماکس وبر و رابرت مرتون تلقی کرد. او در بخش بزرگی از آثار خود به دنبال تبیین مسئلهای است که از قرن نوزدهم به اینسو بسیار بر روی آن کار شده است. مسئلهای که گاه بهطور مختصر «شکاف بزرگ» (Great Divergence) خوانده شده است؛ یعنی شکاف میان غرب و شرق که شاید بتوان مبدأ آن را سال 1500 میلادی تعیین کرد، ولی لااقل از سال 1800 میلادی پیامدهای بسیار دامنهدار سیاسی پیدا کرد.
چرا انقلاب صنعتی در تمدن اروپا اتفاق افتاد و نه در تمدن چین، هند و اسلام؟ چرا در طول قرن نوزدهم کالاهای صنعتی انگلیسی و فرانسوی به بازارهای هند و چین و عثمانی سرازیر شدند و نه برعکس؟ معادل همین پرسش در حوزۀ فلسفه و تاریخِ علم با عنوان «پرسش نیدهام» (Needham Question) مطرح میشود که ژوزف نیدهام متخصص تاریخ علم در چین مطرح کرد: چرا باآنکه قطبنما، چاپ، باروت و چند ابزار دورانساز دیگر اختراعات چینی بودند، این اروپا بود که جهان را فتح کرد؟ چرا باآنکه کشتیهای چینی در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی بهمراتب بزرگتر از کشتیهای اروپایی بودند و تا سیلان، شرق آفریقا و حتی احتمالاً تا شمال استرالیا رسیده بودند، باز یگانه بازیگران عصر اکتشافات دریایی اروپاییها با کشتیهای بهمراتب کوچکتر و دربارهای بهمراتب فقیرترشان بودند؟ مشابه این پرسش را ما نیز میتوانیم مطرح کنیم: چرا باآنکه خواجهنصیرالدین توسی و ابوریحان بیرونی دستاوردهای خیرهکنندهای در تبیین جهان فیزیکی و اجتماعی داشتند، باز نه نام آنها بلکه نام کوپرنیک و وسالیوس و کپلر بر تارک انقلاب علمی میدرخشد؟
موکر با پیشینۀ پژوهشی طولانی خود از جمله متأخرترین پژوهشگرانی به شمار میرود که در طول دو سدۀ گذشته کوشیدهاند به این پرسشها پاسخ دهند. برای نمونه ماکس وبر در اثر کلاسیک خود که در اوایل سدۀ بیستم با عنوان «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» منتشر کرد، کوشید ارتباطی را میان ملکۀ ذهن شدن بعضی عادات رفتاری در شماری از فرقههای پروتستانی با پیدایش سرمایهداری در شمال اروپا نشان دهد. البته امروزه نقدهای بسیاری به نتیجهگیریهای وبر وارد است. برای نمونه موری روتبارد، اقتصاددان آنارکوکاپیتالیست آمریکایی، به این واقعیت اشاره میکرد که پیشینۀ پیدایش «روحیۀ سرمایهداری» مدتها پیش از پیدایش و گسترش فرقههای گوناگون پروتستانی در دولتشهرهای ایتالیایی دورۀ رنسانس یا در شهرهای نیمهمستقل شمال اروپا و عضو اتحادیۀ هانسیاتیک وجود داشت. بااینوجود وبر در آن کتاب نوعی بینش روششناختی ارزشمند را در تبیین پدیدههای اجتماعی مطرح کرد. بینشی که در علوم اجتماعی برای توصیف آن از مفهومی به نام Hbitus استفاده میشود. مذهب و جهانبینی هر گروه از انسانها میتواند الگوهای رفتاری و آرمانهای به خصوصی را بهتدریج در انسانهای باورمند پدید بیاورند. ممکن است نسلهای بعدی حتی دیگر به آن مذهب خاص باور نداشته باشند، اما کماکان Habitusهایی که سرچشمۀ پیدایش آنها همان مذهب بود در شماری از الگوهای رفتاری آن مردم مشاهده میشود؛ و این الگوهای رفتاری و آرمانها بهنوبۀ خودشان اندکاندک منجر به پیدایش نهادهای اجتماعی معینی میشوند. چهبسا خود آن مردم نهتنها متوجه ریشۀ آن الگوی رفتاری در یک عقیدۀ مذهبی کهن نباشند، بلکه حتی متوجه این نکته نباشند که الگوی رفتاری مشخصی را تکرار و بازتولید میکنند. مردم اعمالی را بهطور ناخودآگاه انجام میدهند، ولی این کار پژوهشگر اجتماعی است که با مطالعۀ تاریخی و مشاهدۀ میدانی اینگونه روابط را کشف میکند. وبر در اثر کلاسیک خود کوشید با همین شیوه میان پیدایش سرمایهداری در غرب و شماری از الگوهای رفتاری که بعضی فرقههای پروتستانی در پیروان خود ایجاد کرده بودند ارتباط برقرار کند. رابرت مرتون، جامعهشناس آمریکایی که در حوزۀ مطالعات علم و فناوری فعالیت میکرد، پژوهشگر دیگری بود که میکوشید یک تبیین نهادی و اجتماعی از بروز انقلاب علمی در انگلستان سدۀ هفدهم به دست دهد و موکر در آثار خود به او نیز ارجاع داده است. ما در اینجا اشارههایی به مباحث موکر در یکی از آثار شاخص او میکنیم؛ کتابی با عنوان «یک فرهنگ پیشرفت: سرچشمههای اقتصاد مدرن (1)».
موکر در این کتاب به بازۀ زمانی میان سالهای 1500 تا 1700 میلادی اروپا باز میگردد که در آن «بنیانهای فرهنگی اروپای مدرن» تکوین یافتند (Mokyr 2017, 6). او نیز همانند مککلوسکی، اقتصاددان لیبرتارین آمریکایی که علایق پژوهشی بسیار مشابه موکیر دارد، به آن رشد اقتصادی اشاره میکند که اروپا (مشخصاً انگلستان) از سدۀ هجدهم به اینطرف بهطور پیوسته تجربه کرده است و در نتیجۀ آن سطح رفاه بشر در مقیاسی بیسابقه در تاریخ بهبود یافت. مککلوسکی در اثر پژوهشی عظیم سهگانهای که منتشر کرد این رشد را به «فضیلت بورژوازی» نسبت میدهد. موکیر در کتاب خود میخواهد بگوید که عامل فرهنگیِ «اندیشۀ روشنگری» سبب شد که هم رویکرد اروپاییان به طبیعت در راستای رشد اقتصادی باشد و هم نهادهای اجتماعی انباشتکنندۀ «دانش مفید» (Useful Knowledge) را نیرومند گرداند. بهعبارتدیگر نه آگاهی نخبگان یک تمدن از دانش نظری بهخودیخود منجر به پیشرفت و پیدایش صنعت و رشد اقتصادی میگردد و نه دانش میتواند بدون نهادهایی که انباشت و بازنگری در آن را تضمین کنند به رشد خود ادامه دهد.
آن باورهای فرهنگی که موکر معتقد است از اواخر سدههای میانه در اروپا شیوع یافتهاند و پیشرفت فناوری و رشد اقتصادی را تشویق کردهاند دارای سه مؤلفهاند: نخست، پذیرش اینکه پیشرفت امکانپذیر است؛ دوم، پذیرش اینکه پیشرفت و افزایش رفاهِ اینجهانی اموری مطلوب هستند؛ و سوم اینکه باید در راستای این پیشرفت تمهیداتی اندیشید و نهادهای اجتماعی متناسب با این پذیرشها را به وجود آورد (Mokyr 20). پس باورهای فرهنگی مشخصی که شاید امروزه برای ما بدیهی به نظر میرسند، در آن زمان در اروپا به ایجاد نهادهای اجتماعی متناسب منجر شدند.
موکر البته بحثی در این رابطه نکرده است، اما بد نیست در اینجا این پرسش در نسبت با تحولات تاریخی ایران و خاورمیانه مطرح گردد که آیا برای نمونه در دورۀ خواجه نصرالدین توسی باوری مبنی بر اینکه رفاه اینجهانی امری مطلوب است و باید در راستای آن کوشید وجود داشت؟ آیا اصلاً تصوری از اینکه پیشرفت مادی و اینجهانی چیست وجود داشت؟ اگر پاسخ منفی باشد، آنگاه میتوان در پرتو مباحث موکر درک کرد که چرا دانش نظری امثال خواجهنصیر - که بهاحتمال فراوان کوپرنیک مستقیم یا غیرمستقیم از آن متأثر بود – منجر به یک انقلاب علمی و سپس صنعتی نشد. در بستر اجتماعی فاقد نهادهای اجتماعی مستقل از رفتوآمد و ارادۀ فرمانروایان و کشورگشایان، امکان انباشت علمی نیز منتفی میشود. در غیاب نهادهای اجتماعی بادوام که پرداختن به علم را دههها و سدهها ادامه دهند از تکستارههایی همچون خواجهنصیر، ابوریحان و ابنخلدون نه انقلاب علمی بلکه صرفاً نامهایی بر جای ماندند که تنها به کار تفاخر ملی و تمدنی ملتهای فقیر در قرن بیستم و بیستویکم میآیند.
(1) Mokyr, Joel. 2017. A Culture of Growth: The Origins of the Modern Economy. Princeton: Princeton University Press.
کتاب «یک فرهنگ پیشرفت: سرچشمههای اقتصاد مدرن» نوشته جوئل موکر