به تازگی و در ماه جاری میلادی مقاله‌ای با عنوان «آنچه مرکانتیلیست‌ها درست فهمیدند» (What the Mercantilists Got Right) نوشته دنی رودریک، اقتصاددان، منتشر شده است. اکوایران این مقاله را مورد نقد قرار داده است.

 آنچنان که از عنوان مقاله؛ «آنچه مرکانتیلیست‌ها درست فهمیدند»*  پیداست، نویسنده در پی دفاع از مرکانتیلیسم است. تلاشی که گرچه با نثری فریبنده و ارجاع به نمونه‌های ظاهراً موفقیت‌آمیز صورت می‌گیرد، اما در نهایت بر پایه‌ی یک درک ناقص از چگونگی عملکرد اقتصاد و فرآیندهای اجتماعی استوار است.

مقاله رودریک  یک «Working Paper»  یا مقاله پیش نویس است که توسط موسسه  NBER (دفتر ملی تحقیقات اقتصادی) در اکتبر 2025 منتشر شده است. 

این مقاله، که ادعا می‌کند در پی نقد «بنیادگرایی بازار» و میراث ساده‌سازی‌شده‌ی آدام اسمیت است، خود در دام مغالطاتی می‌افتد که بسیار بنیادین‌تر از آن چیزی است که به اسمیت و جریان اصلی اقتصاد نسبت می‌دهد. 

title


دست مرئی دولت

رودریک معتقد است تفکر اقتصادی «مرکانتیلیستی»  حاوی بینش‌های عمل‌گرایانه و درستی است که برای موفقیت‌های اقتصادی تاریخی حیاتی بوده‌اند و هنوز هستند. استدلال‌های رودریک نه تنها راهگشا نیستند، بلکه بازگشتی خطرناک به همان «تکبر معرفتی» -به تعبیر هایک «غرور مهلک»- هستند که مشخصه‌ی تمام نظام‌های مبتنی بر برنامه‌ریزی مرکزی و مداخله‌گرایی است. می‌توان نشان داد که رودریک در تفسیر مثال‌های کلیدی خود (به ویژه چین و شرق آسیا) دچار خطای فاحش «پسینی‌نگری» شده و موفقیت‌های اقتصادی را که علی‌رغم مداخلات مرکانتیلیستی و به دلیل نفوذ عناصر بازار آزاد رخ داده، به اشتباه به عنوان محصول آن مداخلات معرفی می‌کند.

رودریک استدلال خود را با اشاره به داستان معروف «مداد» میلتون فریدمن آغاز می‌کند که در آن فریدمن از یک مداد ساده برای نشان دادن «جادوی بازار» و «دست نامرئی» آدام اسمیت استفاده کرد. رودریک سپس این مثال را به‌روز می‌کند و اشاره می‌کند که امروزه، بخش عمده‌ای از مدادهای جهان در چین ساخته می‌شوند؛ موفقیتی که به گفته او، نه فقط با نیروهای بازار آزاد، بلکه با «دست مرئی» دولت چین (شامل یارانه‌ها، مدیریت ارز و شرکت‌های دولتی) به دست آمده است.

اولویت تولید بر مصرف؟

خطای بنیادین رودریک از همان آغاز، یعنی در پذیرش اولین «اصل» مرکانتیلیستی که آن را «درست» می‌پندارد، آشکار می‌شود: «اولویت تولید و اشتغال بر مصرف». این ادعا، که رودریک آن را در تقابل با گزاره‌ی اسمیت مبنی بر اینکه «مصرف، تنها هدف و مقصود تمام تولید است» قرار می‌دهد، چیزی جز وارونه کردن کامل منطق اقتصادی نیست. «تولید» فی‌نفسه هیچ ارزشی ندارد. تولید، «وسیله» است؛ «هدف» همواره ارضای خواسته‌های «فردی» و «ذهنی» مصرف‌کنندگان است. این مصرف‌کنندگان هستند که در بازار به طور مستمر به کارآفرینان سیگنال می‌دهند که چه چیزی، چه مقدار، و با چه کیفیتی باید تولید شود. جدا کردن «تولید» از «مصرف» و اعطای اصالت به آن، به معنای جایگزین کردن اهداف واقعی و ذهنی میلیون‌ها انسان با اهداف انتزاعی و دلبخواهی یک برنامه‌ریز یا بوروکرات است.

دنی رودریک

دنی رودریک متولد ۱۴‌ آگست ۱۹۵۷  در استانبول  -ترکیه- است. او فارغ‌التحصیل دانشگاه پرینستون در  ایالات‌متحده آمریکا است. او اقتصاددان و استاد پیشین اقتصاد سیاسی در کالج کندی دانشگاه هاروارد است. کتاب‌های دنی رودریک در زمینه‌های اقتصاد بین‌الملل، توسعه اقتصادی و اقتصاد سیاسی هستند.

مغالطه رودریک

وقتی رودریک می‌گوید «چه چیزی و چگونه تولید می‌کنید اهمیت دارد» و به تمایز مرکانتیلیستی میان «کالاهای تمام‌شده» و «مواد خام» اشاره می‌کند، او در حال قضاوت ارزشی از جانب یک مرجع بیرونی است. او چگونه «می‌داند» که تولید «تراشه‌های کامپیوتری» ذاتاً برای جامعه «بهتر» از «چیپس سیب‌زمینی» است؟ تنها معیار عقلانی برای چنین قضاوتی، تمایل داوطلبانه‌ی مصرف‌کنندگان برای پرداخت بهای آن کالاهاست که در نظام قیمت‌ها منعکس می‌شود. اولویت دادن به «تولید» به معنای هدر دادن منابع کمیاب برای تولید چیزهایی است که مردم واقعاً نمی‌خواهند، و این دقیقاً تعریف «ناکارآمدی» و «فقر» است، نه «توسعه».

این مغالطه مستقیماً به بحث «اشتغال» نیز تسری می‌یابد. رودریک اشاره می‌کند که جریان اصلی اقتصاد (و اسمیت) در درک اهمیت اجتماعی و روانی «شغل» (فراتر از درآمد صِرف) ضعیف عمل کرده و همین امر به «واکنش شدید علیه جهانی‌شدن» دامن زده است. این یک نقد فرهنگی است، اما راه‌حل مرکانتیلیستی (اولویت دادن به «شغل») از نظر اقتصادی فاجعه‌بار است. شغل نیز مانند تولید، یک «وسیله» (یا به تعبیر دقیق‌تر، یک «هزینه») برای رسیدن به «هدف» (یعنی ارضای نیازها) است. هدف اقتصاد، خلق «شغل» نیست، بلکه خلق «ارزش» با کمترین «هزینه» (از جمله کمترین کار نامطلوب) است. اگر «شغل» به خودی خود هدف باشد، منطقی‌ترین سیاست، تخریب ماشین‌آلات و بازگشت به روش‌های تولیدی بدوی و پرزحمت است. «شوک چین» که رودریک به آن اشاره می‌کند، نه یک شکست بازار آزاد، بلکه پیامد دردناک (اما ضروری) فرآیند «تخریب خلاق» شومپیتری در مقیاس جهانی بود. مشکل این نبود که «تجارت» صورت گرفت؛ مشکل در «انسدادهای» نهادی در بازار کار داخلی (ناشی از مداخلات دولتی مانند قوانین حداقل دستمزد، مقررات دست‌وپاگیر، یا سیستم‌های رفاهی که تحرک نیروی کار را مختل می‌کنند) بود که مانع از «سازگاری» سریع کارگران با ساختار جدید تقاضا می‌شد. راه‌حل، نه در «حمایت‌گرایی» مرکانتیلیستی (که به بهای فقیرتر کردن «کل» مصرف‌کنندگان، چند شغل ناکارآمد را به صورت موقت حفظ می‌کند)، بلکه در آزادسازی بازارها برای تسهیل این «سازگاری» پویا بود. رودریک، با تمرکز بر «شغل» به عنوان یک هدف، در حال ترویج «سکون» اقتصادی به جای «پویایی» کارآفرینانه است.

محاسبه انگلی

پاشنه آشیل مقاله رودریک جایی است که او بزرگترین «موفقیت‌های» مرکانتیلیسم را معجزات شرق آسیا و به ویژه چین معرفی می‌کند. استدلال رودریک این است که برای مثال، تسلط چین بر تولید مداد را «نمی‌توان تنها با نیروهای بازار غیرمتمرکز» توضیح داد و این امر نیازمند «دست مرئی دولت» (یارانه‌ها، مدیریت ارز، شرکت‌های دولتی) بوده است. این ادعا، نمایانگر نادیده گرفتن کامل «مشکل محاسبه اقتصادی» میزس است. بیایید فرض کنیم برنامه‌ریز چینی تصمیم گرفته که چین باید «سلطان مداد» جهان شود. او از کجا «می‌دانست» که این یک هدف «عقلانی» است؟ او چگونه «محاسبه» کرد که منابع کمیاب (سرمایه، نیروی کار، چوب، گرافیت) که برای تولید مداد صرف می‌شوند، در صورت استفاده در تولید کفش، اسباب‌بازی، یا نرم‌افزار، «ارزش» بیشتری (یعنی رضایت بیشتری برای مصرف‌کنندگان) ایجاد نمی‌کنند؟ پاسخ این است: او «نمی‌توانست» محاسبه کند. در غیاب مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و نظام قیمت‌های واقعی ناشی از مبادله‌ی داوطلبانه‌ی آن ابزار، هیچ معیار عقلانی برای «تخصیص» منابع وجود ندارد.

آنچه رودریک به عنوان «موفقیت» سیاست صنعتی چین می‌بیند، در واقع یک نمونه‌ی کلاسیک از «محاسبه‌ی انگلی» است. برنامه‌ریزان چینی (و کره‌ای و تایوانی قبل از آن‌ها) قادر به «محاسبه» بودند، نه به این دلیل که نظام مرکانتیلیستی آن‌ها برتر بود، بلکه «تنها» به این دلیل که آن‌ها می‌توانستند به «نظام قیمت‌های جهانی» که توسط اقتصادهای نسبتاً آزادتر (آمریکا، اروپا، ژاپن) ایجاد شده بود، نگاه کنند. آن‌ها می‌دانستند که باید مداد یا نیمه‌هادی تولید کنند، زیرا «بازار جهانی» به آن‌ها سیگنال می‌داد که این کالاها «سودآور» هستند. آن‌ها فناوری، روش‌های مدیریت، و ساختارهای سرمایه‌ای را کپی کردند که همگی محصول فرآیندهای «کشف» کارآفرینانه در بازارهای آزاد بودند. «دست مرئی دولت» چین، در واقع، دست یک دولت کور بود که صرفاً مسیر «دست نامرئی» بازار جهانی را دنبال می‌کرد. موفقیت این کشورها نه به دلیل مرکانتیلیسم، بلکه علی‌رغم آن و دقیقاً به میزانی بود که آن‌ها «عناصر» بازار آزاد (کارآفرینی خصوصی، حقوق مالکیت هرچند ناقص، و مهم‌تر از همه، «ادغام» در نظام قیمت‌های جهانی از طریق صادرات) را پذیرفتند. رودریک با ستایش از این مدل، به اشتباه، «انگل» را علت سلامتی «میزبان» معرفی می‌کند.

مغالطه قاعده و استثنا

رودریک همچنین با بی‌اهمیت جلوه دادن هنگ کنگ به عنوان یک «استثنا»، مرتکب یک خطای روش‌شناختی آشکار می‌شود. هنگ کنگ (حداقل تا پیش از تحولات اخیر) «استثنا» نبود، بلکه «قاعده» بود. هنگ کنگ، با کمترین منابع طبیعی و اتکای تقریباً کامل به بازار آزاد، به یکی از ثروتمندترین نقاط جهان تبدیل شد. این «آزمایشگاه» طبیعی نشان می‌دهد که «دستورالعمل» بازار آزاد کار می‌کند. در مقابل، کشورهایی مانند کره جنوبی که رودریک می‌ستاید، مملو از «تخصیص‌های ناکارآمد» منابع بودند (مانند صنایع سنگین زیان‌ده که با اعتبار ارزان دولتی سرپا ماندند) و بحران مالی ۱۹۹۷ آسیا دقیقاً پیامد همین «سرمایه‌داری رفاقتی» بود که از دل مداخلات مرکانتیلیستی بیرون آمد. رودریک موفقیت‌ها را به «دولت» و شکست‌ها (که به ندرت ذکر می‌شوند) را یا نادیده می‌گیرد یا استثنا قلمداد می‌کند. این در حالی است که موفقیت‌ها ناشی از کارآفرینانی بودند که در چارچوب سیگنال‌های قیمت جهانی عمل می‌کردند و شکست‌ها مستقیماً ناشی از «تحریف» آن سیگنال‌ها توسط «دست مرئی دولت» بود.

همکاری دولت و کسب‌وکارها

این ما را به دومین «اصل» مرکانتیلیستی مورد ستایش رودریک می‌رساند: «ترجیح برای رابطه‌ی نزدیک و مشارکتی بین کسب‌وکار و دولت». رودریک این را در برابر دیدگاه اسمیت مبنی بر خطر «تسخیر» و «رانت‌جویی» قرار می‌دهد و با پیشنهاد «همکاری دولت و کسب وکارها»  آن را «حکمرانی تجربی» می‌نامد که به دولت اجازه «یادگیری» و کسب «اطلاعات لازم» را می‌دهد. این استدلال، هسته‌ی اصلی «مشکل دانش» هایک را نادیده می‌گیرد. هایک نشان داد که دانش لازم برای هماهنگی اقتصادی، ذاتاً «پراکنده»، «محلی» و اغلب «ضمنی» است. این دانش هرگز نمی‌تواند در یک ذهن واحد یا یک «کمیته‌ی مرکزی» متمرکز شود.

آنچه رودریک «یادگیری» می‌نامد، در واقع «لابی‌گری» است. وقتی دولت و کسب‌وکار «همکاری» می‌کنند، دانش منتقل‌شده، دانشِ «واقعی» بازار (یعنی ترجیحات مصرف‌کنندگان) نیست، بلکه دانشِ «سیاسی» است: یعنی چگونه می‌توان رقیب را از میدان به در کرد، چگونه می‌توان یارانه گرفت، چگونه می‌توان تعرفه‌ای برای جلوگیری از واردات وضع کرد.

«حکمرانی تجربی» رودریک، در عمل، به معنای «کارتلی کردن» اقتصاد است. دولت، به جای اینکه یک داور بی‌طرف (حافظ حقوق مالکیت و اجرای قراردادها) باشد، به یک «بازیکن فعال» تبدیل می‌شود که امتیازات انحصاری توزیع می‌کند.

«فرآیند کشف»  واقعی بازار، که از طریق رقابت کارآفرینانه و سیگنال‌های سود و زیان عمل می‌کند، با این «همکاری» متوقف می‌شود. این «همکاری»، به جای حل «عدم تقارن اطلاعاتی»، آن را تشدید می‌کند، زیرا اطلاعاتی که به دولت می‌رسد، فیلتر شده، گزینشی، و در جهت منافع بنگاه‌های «متصل» است، نه در جهت منافع مصرف‌کننده یا کارآفرین «تازه‌وارد». بنابراین، آنچه رودریک به عنوان راه‌حلی برای «خطر تسخیر» ارائه می‌دهد، در واقع «نهادینه کردن» خودِ آن تسخیر است. «سرمایه‌داری رفاقتی» یک «خطر» یا «اثر جانبی» این مدل نیست، بلکه «پیامد منطقی و اجتناب‌ناپذیر» آن است.

گذار سبز

در نهایت، به ستایش رودریک از «سیاست‌های صنعتی سبز»، به ویژه در چین، به عنوان جایگزینی موفق برای «راه‌حل‌های بازار» (مانند مالیات کربن) می‌رسیم. رودریک ادعا می‌کند که این «مرکانتیلیسم زیست‌محیطی» بوده که هزینه‌ی انرژی‌های تجدیدپذیر را به شدت کاهش داده است. این استدلال نیز به شدت گمراه‌کننده است. اولاً، «شکست» راه‌حل‌های مبتنی بر قیمت (مانند مالیات یا تجارت کربن) نه به دلیل نقص ذاتی بازار، بلکه به دلیل طراحی «سیاسی» و «مداخله‌گرایانه» خود آن سیستم‌ها بود. این‌ها بازارهای واقعی نبودند، بلکه شبه‌بازارهای ایجاد شده توسط بوروکرات‌ها بودند که مملو از تخصیص رانت و معافیت‌های سیاسی بودند.

ثانیاً، «موفقیت» چین در کاهش قیمت پنل‌های خورشیدی، بار دیگر، یک مشکل «محاسباتی» عظیم را پنهان می‌کند. دولت چین با تزریق یارانه‌های هنگفت، اعتبارات دستوری، و ایجاد «ظرفیت مازاد» (که رودریک به آن اذعان دارد)، قیمت «پولی» این کالاها را در بازار جهانی پایین آورد. اما «هزینه‌ی واقعی» (هزینه‌ی فرصت) این اقدام چیست؟ این هزینه‌ی واقعی، تمام آن سرمایه و نیروی کاری است که می‌توانست صرف تولید کالاهای باارزش‌تر دیگری شود که مصرف‌کنندگان «واقعاً» می‌خواستند. این «موفقیت» از طریق «دامپینگ» مبتنی بر اتلاف عظیم منابع داخلی به دست آمده است. آیا این یک تخصیص «عقلانی» منابع است؟ بدون نظام قیمت‌های آزاد، پاسخ به این سوال «غیرممکن» است. چین ممکن است جهان را با پنل‌های خورشیدی ارزان غرق کرده باشد، اما این کار را به بهای فقیرتر کردن شهروندان خود (از طریق تخصیص نادرست سرمایه) انجام داده است. این یک پیروزی برای «گذار سبز» نیست، بلکه یک نمونه‌ی کلاسیک از «تراژدی تخصیص نادرست» در مقیاس بزرگ است.

استدلال «سیاسی» رودریک مبنی بر این است که «هویج» یارانه‌ها از «چماق» مالیات‌ها بهتر عمل می‌کند. اما یارانه‌ها در واقع از نظر سیاسی جذاب‌ترند، زیرا «هزینه‌های» آن‌ها «پنهان» و «پراکنده» است (از طریق تورم، مالیات‌های آتی، یا فرصت‌های از دست رفته)، در حالی که «منافع» آن‌ها «آشکار» و «متمرکز» (برای صنایع دریافت‌کننده‌ی یارانه) است. رودریک در واقع در حال ستایش سیاستی است که به دلیل «فریبنده» بودن و «پنهان کردن» هزینه‌های واقعی‌اش، از نظر سیاسی قابل قبول‌تر است. این، نه یک بینش اقتصادی، بلکه یک محاسبه‌ی سیاسی است که شفافیت و عقلانیت اقتصادی را قربانی مصلحت‌اندیشی سیاسی می‌کند.

 

*Rodrik, D. (2025). What the mercantilists got right (NBER Working Paper No. 34353).National Bureau of Economic Research.