• بحثی که درخصوص همین قطب شدن چین می‌شود مثالش را شاید گسترش یوآن و حضور یوآن در حساب ارزی کشورها می‌دانند. این نشانه ی خوبی می‌تواند باشد؟ حالا با توجه به این صحبت شما که هنوز این مبادلات انگار با دلار انجام می شود.

اتفاقی که دارد می‌افتد این هست که به‌تدریج دارد سهم دلار از این مبادلات تغییر میکند، چون درواقع ما چهار تا نقش متفاوت می توانیم برای دلار تعریف کنیم؛

1) یکی در transaction FX هاست؛ یعنی فرض کنید من می‌خواهم دلارم را جابه‌جا کنم و تبدیل به یورو کنم و یورو را تبدیل به یوآن کنم.

2) یکی در رزرو بانک‌های مرکزی هست که این پرتفولیویی که این بانک مرکزی دارد چقدر می‌خواهد دلار نگه دارد و چقدر می‌خواهد یورو نگه دارد و مثلا فرض کنید چقدر پول کره جنوبی را نگه دارد. در آنجا ما می‌بینیم که بله، دارد میزان ذخایر ارزی کشورها که به دلار هست، به تدریج دارد کاهش پیدا می‌کند و یوآن نقش بیشتری را دارد ایفا می‌کند. کشوری که بیش از همه یوآن را در پرتفوی ارزی بانک مرکزی‌اش افزایش داده، روسیه هست. ولی حتی مثلا فرض کنید عربستان سعودی هم در سالهای اخیر برنامه‌ریزی کرده که سهم یوآن را در ذخایر ارزی‌اش افزایش بدهد. بله؛ این ترندی هست که ما در طول زمان داریم می‌بینیم و خب ترندی هست که احتمالا در سال‌های آینده می‌بینیم یوآن نقش مهم‌تری را در نظام پرداخت‌های بین المللی هم بازی بکند؛ ولی این شاید ترندی هست که ما طی 10 سال آینده شاهد این ترند باشیم.

در اینجا یک سوال خیلی مهم مطرح می‌شود که چین که در این همه در حوزه های تکنولوژی، در حوزه‌های تجارت و در حوزه‌های مختلف این همه رشد کرد، چرا یوآنش هنوز انقدر رشد نکرده است؟ دلایل مختلفی می شود راجع به آن صحبت کرد که یکی‌اش بحث توسعه بازار مالی داخل خود چین هست. یکی این هست چین برنامه اینترنشنال کردن یوآن را در سال 2000 داشت که تا سال 2015 هم خیلی با سرعت داشت به سمت این برنامه حرکت کرد. یکی از ملزومات اینترنشنال کردن یوآن (حداقل در نظام سابق) این بود که شما Capital Accountتان را باز کنید. به این معنا که اگر کسی خواست بدون اینکه کالایی جابه‌جا کند و فقط پولی به خارج از چین ارسال بکند یا وارد چین بکند، محدودیتی روی آن پول نباشد. وقتی اینها خواستند Capital Accountشان را باز کنند، یک نتایجی داشت مثلا فرض کنید تقاضا برای خروج سرمایه جدی اتفاق افتاد و در سال 2015 چین حدود یک تریلیون دلار از ذخایر ارزی خودش را از دست داد (در بازه سال‌های 2014 تا 2016) و در آن مقطع چین به این نتیجه رسید که هنوز آن آمادگی را برای اینترنشنال کردن یوآن ندارد. این از بُعد فنی قضیه بود.

بعد از آن شروع کرد به‌تدریج بهبود نهادهایی که می‌تواند به اینترنشنال کردن یوآن کمک کند؛ مثل افزایش تعداد سوآپ‌لاین‌هایی که با بانک‌های مرکزی مختلف کشورهای دنیا دارد؛ مثل افزایش تراکنش هایی که از طریق بانک‌های چین در کشورهای مختلف دارد انجام می‌شود از طریق بانک توسعه چین؛ اگزیم بانک چین.

ولی به نظر من یک دلیل سیاسی خیلی مهم هم داشت که یوآن در حال حاضر نقش خیلی مهمی در مبادلات بین المللی ایفا نکرده ولی شاید در ادامه این نقش خیلی افزایش پیدا کند و آن این هست که چین حداقل تا چند سال گذشته علاقه خیلی زیادی داشته که به آمریکا حداقل این سیگنال را بدهد که من اصلا به دنبال چلنچ کردن قدرت تو نیستم. این چرا برایش مهم بوده؟ برای اینکه شما ببینید از زمانی که چین به WTO محلق می‌شود و حتی از قبل از آن، به هر حال بازار آمریکا و بازار اروپا خیلی برای چین جذاب بوده و چین خیلی علاقه داشته که محصولات بیشتری را به این بازار صادرات کند. برای چه؟ برای اینکه مخصوصا در بازه سال‌های 2000 تا 2010 و حتی قبل از آن از سال‌های 95 به بعد بگوییم، چین حجم خیلی بالایی واردات کالای سرمایه‌ای داشته است یعنی چین به هر حال می‌خواسته صنایع خودش را بهبود بدهد. صنایع خودشان را چطور بهبود می‌دهند؟ از آلمان و ژاپن به طور خاص حجم بسیار بالایی کالای تکنولوژیک وارد کرده است. خب! وقتی شما می‌خواهید کالای تکنولوژیک وارد کنید، یعنی باید درآمد ارزی خیلی خوبی داشته باشید که بتوانید با آن کالای تکنولوژیک وارد کنید و اصلا خود دسترسی به بازار و آن مقیاسی که به شما می‌دهد که شما بتوانید در مقیاس خیلی بالا تولید کنید و آن مقیاس خیلی بالا هزینه‌های تولید شما را کاهش بدهد، خب این را بزرگ‌ترین بازارهای دنیا بازار آمریکا بوده و بازار اروپا. پس در بازه‌ی حداقل تا قبل از بحران مالی آمریکا، مهم ترین دغدغه چین شاید در حوزه بین الملل، نفوذ به بازار آمریکا و اروپا بوده است و در این فضا اصلا شما می‌خواهید بگویید که من نمی‌خواهم اصلا شما را چلنج کنم و فقط می‌خواهم هزینه‌ی کالا را در کشور شما کاهش دهم و می‌خواهم رفاه خانوار شما را افزایش دهم. پس این می‌شود قصه‌ی تا قبل از بحران مالی.

در بحران مالی، حجم مبادلات بین‌المللی نسبتا کاهش جدی پیدا کرد و این به این معنی نیست که هم جذابیت بازار آمریکا و اروپا برای چین کاهش پیدا کرد؛ ولی به هر حال چین به این نتیجه رسید که باید بازار داخلی خودش را توسعه خیلی بیشتری بدهد یعنی نمی‌تواند برای رشد 10 درصد فقط روی تقاضای بین المللی حساب بکند. به همین دلیل از سال های 2009 به بعد شما می بینید که انواع بسته های محرک برای توسعه زیرساخت‌های داخل خود چین داشتند یعنی محرک رشد اقتصادی داخل چین را همان تقاضای داخلی خود چین گذاشتند. ولی چین همچنان یک نیاز خیلی مهمی به آمریکا و اروپا داشت (خیلی بیشتر به آمریکا) و آن نیاز تکنولوژیک بود. شما ببینید در حوزه های بسیار مهم تکنولوژیک مثل حوزه های ارتباطات و از آن شاید مهم‌تر حوزه باطری‌ها و خودروهای الکترونیک و انرژی‌های نوین و خیلی حوزه های دیگر که ما هنوز اطلاع نداریم. به هر حال چین از لحاظ تکنولوژیک شاید اصلا قابل مقایسه با آمریکا و اروپا نبود.

خب! کاری که چین باید در این بازه می‌کرد این بود که اولا از لحاظ داخلی، میزان R&D خودش را روی این حوزه ها به شدت افزایش داد و به همین دلیل ما واقعا شاهد یک نوع جهش تکنولوژیک در برخی از این حوزه ها هستیم که می بینیم چین میزان سرمایه گذاری R&D در این حوزه ها را خیلی افزایش داد؛ ولی شاید از آن خیلی مهم‌تر این باشد که چین به صورت یا قانونی و یا غیرقانونی انتقال تکنولوژی زیادی از آمریکا به خود چین انجام داد. به چه صورت؟

به این صورت که یک شرکت چینی می‌آمد به صورت یک استارت‌آپ و به صورت یک جوینت ونچر در سیلیکون ولی در یک جایی از آمریکا مستقر می‌شد. بعد از روی شبکه‌ی نیروی انسانی چینی که مثلا فرض کنید در شرکت‌های برتر آمریکایی مثل تسلا، گوگل و فیس‌بوک داشتند، می‌آمد نیروهای خوب آن شرکت‌ها را استخدام می‌کرد. از روی آن نیروها، شبکه انسانی غیرچینی که در آن شرکت ها بودند را خیلی راحت می‌توانست شناسایی کند و بعد آن نیروها را با مزایای خیلی بهتر شرکت‌های آمریکایی استخدام کند. یک جورهایی از طریق جابجایی نیروی انسانی کسب اطلاعات کند و یک یادگیری خیلی سریع برای خودش داشته باشد و این انتقال تکنولوژیک با سرعت بیشتری برایش اتفاق بیفتد. پس شاید در بازه‌ی سال‌های 2010 تا 2020 هم اولویت اول چین این بود که همچنان به آمریکا نشان بدهد که من اصلا نمی‌خواهم تو را چلنج بکنم ولی انتقال تکنولوژیک اتفاق افتاد.

شاید از حدود سال‌های 2015-2016 دیگر برای آمریکا خیلی مسجل شد که این انتقال تکنولوژیک در سطح بالایی دارد اتفاق می‌افتد و شروع به اجرای محدودیت‌های خیلی جدی‌تری کرد روی اینکه خب اگر یک شرکت چینی مثلا در سیلیکون ولی هست، خیلی حساسیت روی آن بیشتر بود که این انتقال تکنولوژیک اتفاق نیافتد. به نظر می‌آید در این پروژه، یعنی فاز اول پروژه Market Access بود و فاز دوم پروژه دسترسی به تکنولوژی بود. این دو تا پروژه تا حد خوبی انجام شد؛ یعنی در خیلی از حوزه‌های تکنولوژی مهم الان قدرت تکنولوژیک چین با قدرت تکنولوژیک آمریکا برابری می‌کند. احتمالا فاز سوم این می‌شود که حالا من که می‌خواهم خودم را به عنوان یک قدرت اقتصادی در دنیا مشخص کنم، بیایم نظام پرداخت هایم را مستقل از نظام پرداخت آمریکا بکنم. چرا؟ برای اینکه اگر من این کار را نکنم، آسیب‌پذیری من همیشه خیلی زیاد هست و همیشه آمریکا می‌تواند من را تحریم کند و شاید حتی از آن مهم‌تر، اطلاعات تراکنش های من همیشه در آمریکا هست و این یعنی من همیشه باید نگران باشم که اطلاعات اینکه مشتری های من چه کسانی هستند، همیشه پیش رقیب من هست.

پس به احتمال زیاد پروژه‌ی بسیار مهم 10 سال آینده چین توسعه‌ی نظام پرداخت‌های بین الملل او هست به نوعی که بتواند آسیب‌پذیری خودش را در برابر آمریکا کاهش دهد. ضرر این اتفاق برای چین چیست؟ اینکه دیگر شما نمی‌توانید وارد همان فاز قبلی باشید که نشان دهید من خیلی تمایلی به چلنج قدرت اقتصادی تو ندارم؛ یعنی ما به نوعی وارد آن فاز جدید شدیم که نه، دیگر خیلی عیان است این دو تا قطب اقتصادی دارند با هم رقابت اقتصادی می‌کنند و آن وقت در این رقابت اقتصادی شروع می شود انواع رفتارهای متفاوت که باید انجام دهند. نظام‌ پرداخت‌ها یکی‌اش هست، توسعه مثلا راه‌های مبادلات کالا یکی دیگر از آن بحث‌ها هست که می‌توانیم در ادامه وارد آن شویم. بحث تولید در مناطق مختلف دنیا به نوعی که اگر من آسیب‌پذیری‌ام از اینکه حالا اگر در یک قسمتی از دنیا دچرا بحران شد، در قسمت‌های دیگری از دنیا بتوانم تولیدم را انجام دهم یک بخشی از این هست. یعنی این گذار از جهان تک قطبی به جهان چند قطبی پیامدهای خیلی مهم دارد که دیگر خیلی واضح است که این دو تا قطب اقتصادی می‌خواهند با هم رقابت اقتصادی خیلی جدی انجام دهند.