جان لاک

جان لاک در سال 1632 میلادی زاده شد و در دانشگاه آکسفورد به تحصیل فلسفه پرداخت. او همانند دیگر اندیشمندان عصر خود شیفته و متأثر از یافته‌های جدید علوم تجربی بود. جان لاک از 1672 در سیاست شاغل شد. در 1675 مدتی به فرانسه رفت و در بازگشت، به تدریس در آکسفورد پرداخت؛ اما پس از چندی به هلند رفت و تا یک سال بعد از انقلاب شکوهمند سال 1689 به انگلستان بازنگشت.

در هلند، او آثار مهم خود را نوشت. در ابتدای سال 1686 رساله معروف «نامه‌ای درباره رواداری» را به لاتین نوشت. همچنین در هلند، رساله مهم معرفت‌شناختی خود به نام «درباره معرفت انسانی» را به رشته تحریر درآورد و در سال 1690 «دو رساله در باب حکومت» را نوشت که اثری ماندگار و اثرگذار در حوزه فلسفه سیاسی است. 

اهمیت کارهای فلسفی لاک در پیشبرد نظریات معرفت شناختی است. او را فیلسوفی تجربه‌گرا می‌شناسند که معتقد است منشأ شناخت و معرفت حس و تجربه بشری است. او جمله معروفی دارد که می‌گوید: «هیچ چیز در ذهن ما نیست که از راه حواس نیامده باشد.» کارهای لاک در کنار آثار دیوید هیوم و جرج برکلی راه را برای ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی، باز کرد تا باب‌های جدیدی در حوزه معرفت‌شناسی باز کند. لاک مفروض می‌دانست که بشر به صورت لوح سفیدی متولد می‌شود و آموزش و تجربه بر آن حک می‌شود. از دید لاک، عقل و میانه‌روی و مصالحه فضایل روابط انسانی هستند، ایده‌هایی که شالوده فلسفه لیبرال را می‌سازند.

فلسفه سیاسی لاک

«دو رساله در باب حکومت»، اثر سترگ جان لاک در حوزه فلسفه سیاسی است که موجب شده او را پدر لیبرالیسم کلاسیک یا پدر لیبرالیسم سیاسی بنامند. در رساله اول لاک به رد عقاید فردی به نام رابرت فیلمر پرداخته که معتقد بود پادشاه حقوق الهی دارد و مدافع سلطنت بود. اما ایده‌های اصلی لاک در رساله دوم منعکس شده است. این رساله با وصف وضع طبیعی آغاز می‎‌شود، یعنی وضعیتی که انسان‌ها قبل از تشکیل حکومت داشتند. در این وضعیت انسان‌ها آزاد و برابر بودند، اما به علت سختی‌ها و مشقاتی که داشتند این وضع را ترک کردند و با تأسیس حکومت بخشی از آزادی‌ها و مسئولیت‌های خود را به حکومت دادند. لاک معتقد بود، در وضع طبیعی، هرچند انسان‌ها آزاد هستند اما آزادی آن‌ها مطلق نیست و نمی‌توانند به دیگران آسیب بزنند. زیرا در این وضع، قانون طبیعت که قانونی است اخلاقی و عقلانی بر افراد حاکم است.

لاک می‌نویسد: «قانون طبیعت افراد را مجبور می‌کند و عقل که همان قانون است به افراد می‌آموزد که چون همه انسان‌ها آزاد و برابرند، هیچ‌کس نمی‌تواند به جان، آزادی و مال دیگری آسیبی برساند.» لاک ریشه ایده خود را در این می‌داند که خداوند یکتا همه انسان‌ها را برابر آفریده است.

تفاوت وضع طبیعی لاک و هابز

وضع طبیعی لاک با وضع طبیعی توماس هابز متفاوت است. از این جهت که در نظر هابز، بشر موجودی خودخواه و سودجو است که در وضع طبیعی مشغول نزاع بوده و به تعبیر او، انسان گرگ انسان بود. در نظر هابز قانون طبیعت قاعده کلی عقلی است که انسان چون بهره‌مند از عقل است، به آن رسیده است. به موجب این قانون عقلی، انسان از آنچه به جان و بقای او لطمه می‌زند اجتناب می‌کند. اما وضع طبیعی لاک وضعیتی نیست که در آن هر فرد با فرد دیگر در جنگ است. لاک به قانون طبیعی به مثابه امری اخلاقی اعتقاد دارد. در نتیجه معتقد است در لحظه تاسیس حکومت، قدرت حکمرانی کسی که مردم حکومت را به او اعطا می‌کنند مطلق نیست، در حالی که هابز قدرت حاکم را مطلق تلقی می‌کرد. 

لاک معتقد است افراد نمی‌توانند به حکمران قدرت مطلق بدهند چون خود در وضع طبیعی - به‌واسطه قانون طبیعی - قدرت مطلق نداشتند. بنابراین کسی نمی‌تواند به دیگری چیزی را بدهد که خود دارا نیست. لاک اعتقاد داشت که اجتماع سیاسی تنها با موافقت و رضایت مردم ایجاد می‌شود. وجود قدرت حکمرانی مخالف آزادی فرد نیست. اگر آزادی را مطلق فرض بگیریم، این آزادی در وضع طبیعی نیز وجود نداشته است. لاک می‌نویسد: «آزادی طبیعی انسان آن است که در روی زمین تابع قدرتی برتر از خود نباشد و بر او قانونی که بشر ساخته است حکومت نکند و تنها حاکم بر او قوانین طبیعت باشد.» 

لاک معتقد بود وقتی انسان‌ها جامعه سیاسی تشکیل می‌دهند، هنوز آزادند؛ به شرطی که «قوانین پابرجا و استواری وجود داشته باشد که بر طبق آن زندگی کنند و این قوانین برای همه یکسان باشد و توسط قدرت مقننی که افراد انتخاب کرده‌اند وضع شده باشند.» 

در واقع لاک آزادی سیاسی را به این معنی می‌دانست که فرد تحت اراده متغیر، نامعلوم، غیرقابل پیش‌بینی و خودسرانه فرد دیگر نباشد. او می‌نویسد: «منظور از قانون، منع کردن و مقید کردن افراد نیست، بلکه افزایش آزادی آنان است؛ زیرا آزادی یعنی ایمنی از اجبار و تجاوز دیگران و این ایمنی جایی که قانون نباشد، موجود نیست»؛ بنابراین لاک قانون و آزادی را ممزوج هم می‌داند و وجود قانون را برای آزادی ضروری می‌بیند. 

محدودیت قدرت دولت

جان لاک قدرت دولت را محدود می‌داند. همانگونه که هیچ فردی حق ندارد آنچه می‌خواهد انجام دهد، هیچ دولتی نیز نمی‌تواند به دلخواه حکومت کند. فرد و دولت هر دو با قوانین اخلاقی (طبیعی) محدودند. گفته می‌شود که لاک رساله دوم را در حمایت از انقلاب 1688 نوشته است. این انقلاب برای همیشه نظریه حقوق الهی پادشاه را کنار گذاشت و حکمرانی پارلمانی را در انگلستان برقرار کرد. 

همچنین لاک با آنکه معتقد است اجتماع سیاسی در اثر قرارداد بین افراد به وجود آمده است اما رابطه بین دولت و افراد را ذیل عنوان قرارداد نمی‌آورد و از مفاهیم امانت و امانت‌داری استفاده می‌کند. نکته جالب توجه اینکه در عصر مشروطه در ایران نیز عده‌ای از علمای شیعه رابطه حاکم و مردم را امانت می‌دانستند و از این جهت معتقد بودند چون می‌توان به زنان امانت داد، زنان نیز می‌توانند وکیل مجلس شوند. 

 بنابراین مطابق ایده جان لاک، چون قدرت امانتی است که مردم به دولت واگذار می‌کنند، دولت باید آن را به نفع مردم به کار ببرد و در دستگاه حکومت، قوه مقنن (قانونگذار) از همه برتر است. از سوی دیگر چون قدرت حاکمیت به صورت امانت به حکومت اعطا می‌شود، افراد در مقابل می‌توانند این امانت را پس بگیرند. لاک معتقد است که اگر حکومت از خواست مردم و قوانین اساسی اخلاقی پیروی نکند افراد حق طغیان و شورش دارند.

یکی از مهمترین خدمات جان لاک به فلسفه سیاسی این است که نشان داد قدرت حکومت باید از رضایت و موافقت مردم گرفته شود و مردم حق عزل حاکمان را دارند. در واقع دولت جز وکیل و خدمتگزار ملت نیست و نباید باشد. لاک در کتاب «نامه‌ای درباره رواداری» که با نام رساله‌ای درباره تساهل نیز در ایران شناخته می‌شود، می‌نویسد: «در نگاه من ملت (commonwealth) یعنی اجتماعی از انسان‌ها که با هدف حفظ و اعتلای منافع عمومی بنیان‌گذاری می‌شود. منظورم از منافع عمومی، حق افراد بر حیات و آزادی، رهایی از بیماری و دردهای بدنی و حق تملک چیزهایی مثل پول، زمین، خانه، اسباب و وسایل و از این قبیل است. وظیفه حاکم مدنی این است که با اجرای بی‌طرفانه قوانینی که بر پایه اصل برابری است، مالکیت عادلانه امور دنیوی را برای مردم - به صورت کلی- و برای هر یک از شهروندان - به صورت جزئی - تضمین کند.»

این فیلسوف و حکیم انگلیسی ۷۲ سال زیست و در ۲۸ اکتبر ۱۷۰۴ درگذشت.