میراث پوپولیستی مصدق، شاخه‌ای دیگر از همان درخت دولتی‌سازی بود. پوپولیسم او، نه تنها اقتصاد بلکه توقع جامعه را از دولت دچار اختلال کرد. مصدق سیاست را به خیابان و شور توده‌ها گره زد و به جای قانون‌گرایی، فریاد و هیجان را معیار مشروعیت قرار داد. آن روزی که مصدق برای مصلحت شخصی و سیاسی خود مجلس را بی‌اعتبار کرد، الگویی از پوپولیسم بنا نهاد که هنوز در اذهان وارثان فکری او زنده است.

آرمین جلالی

چهره محمد ‌مصدق، آن معمار ضدتوسعه پس از گذشت ده‌ها سال بیش از پیش زیر سوال رفته است. امروزه او نه پدر نفت که پدر پوپولیسم خوانده می‌شود و فراموش نمی‌شود که دولت کوتاه‌مدتش نه‌تنها نتوانست اقتصاد بی‌نفت را سرپا نگه دارد، که اساسا توانایی اداره بدون نفت را نداشت. وی به محض رسیدن به قدرت در مقام نخست‌وزیری، در قامت قهرمان عدالت‌خواهی برآمد؛ اما دستاوردهای مشروطه را فروخت، مجلس را کم‌اثر کرد و نظام قانون را به‌نام مصلحت مردم لگدمال نمود.

در ورای ملی‌سازی نفت که سمبلیک‌ترین نماد سیاسی مصدق است، اقتصاد به‌سرعت دچار تمرکز و تک‌محوری شد. ملی‌سازی نمادین نفت، به‌جای اینکه نقطه‌ی آغاز بازسازی نهادی و جذب سرمایه و فناوری بین‌المللی باشد، به بهانه‌ای بدل شد برای تمرکز تصمیم‌گیری در دولت و خلق انتظارات عجولانه‌ی استقلال اقتصادی بدون سازوکارهای اجرایی لازم.  این تمرکز، به میراثی بدل شد که نه در دولت او متوقف ماند و نه با سقوطش پایان گرفت؛ در نتیجه، چاه‌های نفت به‌جای آن‌که موتور تولید و پیشران سرمایه‌گذاری شوند، دیگ سیاست را داغ کردند. بذر دولتی‌سازی در همان سال‌ها کاشته شد و امروز درختی تنومند اما بی‌ثمر از آن سر برآورده است. نفت، که می‌توانست شریان توسعه باشد، به زنجیر وابستگی بدل شد؛ زنجیری که هم دولت را اسیر توزیع رانت کرد و هم جامعه را به طلبکار دائمی قدرت. بازار، به‌جای آنکه میدان رقابت و نوآوری باشد، به حاشیه رانده شد و جای خود را به صف‌های طولانی انتظار برای بخشش‌های دولتی داد.

میراث پوپولیستی مصدق، شاخه‌ای دیگر از همان درخت دولتی‌سازی بود. پوپولیسم او، نه تنها اقتصاد بلکه توقع جامعه را از دولت دچار اختلال کرد. مصدق سیاست را به خیابان و شور توده‌ها گره زد و به جای قانون‌گرایی، فریاد و هیجان را معیار مشروعیت قرار داد. آن روزی که مصدق برای مصلحت شخصی و سیاسی خود مجلس را بی‌اعتبار کرد، الگویی از پوپولیسم بنا نهاد که هنوز در اذهان وارثان فکری او زنده است. ارجاع دائمی او به منافع ملت، بیش از آنکه به قواعد نهادی متکی باشد، ابزاری شد برای توجیه تمرکز قدرت و تصمیمات عجولانه؛ که برخورد عقلانی با مسائل پیچیده را دشوار نمود.

این درخت شاخه دیگری هم داشت. او بنیان‌گذار گفتمانی شد که با توسعه و تعامل جهانی ستیز داشت. در اندیشه او غرب نه یک فرصت ویژه برای پیشرفت، بلکه دشمنی همیشگی بود که باید از آن گسست. ۵۷ از میوه‌ی این شاخه که همانا استعمارستیزی مطلق بود، شکل گرفت و چنان این گفتمان ستیز با غرب را بازتولید کرد که گویی مصدقی دیگر زاده شده؛ مصدق فرزند ۵۷ است؛ فرزندی که پیش از پدر زاده شده اما چنان نهال آن را آبیاری کرده که ایران دهه‌ها فرصت تعامل سازنده با جهان را از دست بدهد و هرگونه هم‌کاری با قدرت‌های جهانی از نظر مصدقی‌های جوان -به معنای خلف فکری او- ایادی بیگانگان تلقی گردد.

به این ترتیب، نقد مصدق صرفا نقد یک فرد نیست، بلکه نقد شالوده‌ای است که سیاست و اقتصاد معاصر ایران بر آن استوار شد. او بنیان‌گذار گفتمانی بود که به جای توسعه، تقابل را ارزش دانست؛ به جای تعامل، انزوا را فضیلت شمرد؛ و به جای قانون، خیابان را منبع مشروعیت معرفی کرد. این گفتمان، ایران را نه در مسیر پیشرفت که در مدار تکرار بحران‌ها نگاه داشت. امروز که سال‌ها از سقوط او می‌گذرد، میراثش همچنان زنده است؛ گفتمان ساده‌انگارانه و توده‌پسند که مصدق پایه‌گذاری کرد، به‌طور نهادینه در بسیاری از تئوری‌های سیاسی پس از انقلاب 57 بازتولید شده است و نظام جدید در حوزه اقتصاد و فرهنگ سیاسی نیز با مسائلی مواجه شده که ریشه در همان ایده‌های دیرپا دارد.

این میراث نشان می‌دهد که تصمیمات کوتاه‌مدت و تمرکزگرایانه، وقتی با گفتمان‌های پوپولیستی و انزواطلبانه همراه شوند، می‌توانند دهه‌ها اثرگذار باشند و مسیر یک کشور را از توسعه به سوی بحران‌های مکرر هدایت کنند. نقد مصدق، در نهایت نقد ناکارآمدی نهادی، تمرکز قدرت و اثرات ویرانگر گفتمان‌های ایدئولوژیک بر سرنوشت یک ملت است.