بازنویسی قوانین بازی قدرتها و بازگشت به عصر یالتا؛ جهان دوباره به حوزههای نفوذ تقسیم میشود؟
اکوایران: امروز، قدرتهای بزرگ در تلاشند تا برای یک نظم جهانی جدید با یکدیگر مذاکره کنند، درست همانطور که رهبران متفقین در مذاکرات یالتا در سال 1945 نقشه جهان را بازنگری کردند.

به گزارش اکوایران، تهاجم روسیه به اوکراین در سال 2022 هرگز صرفاً یک درگیری منطقهای نبوده است. الحاق غیرقانونی کریمه توسط ولادیمیر پوتین در سال 2014، برای سنجش این بود که غرب تا کجا حاضر است برای دفاع از «نظم مبتنی بر قوانین» خود پیش رود. جنگ پس از آن، اروپا را مجبور کرد تا به وابستگی خود به ایالات متحده فکر کند و رهبران ایالات متحده را وادار ساخت تا در میل خود برای تعهدات خارجی بازنگری کنند. این جنگ چین را وارد نقشی جدید به عنوان حامی روسیه کرد و کشورهای هزاران کیلومتر دورتر را با سؤالات اساسی در مورد آیندهشان مواجه ساخت: چگونه باید روابط خود را با قدرتهای بزرگ و در حال جنگ متوازن کنند؟ چه مواضع مادی و اخلاقی دههها بعد معقول به نظر خواهند رسید؟
به نوشته فارن افیرز، در دو دهه پس از جنگ سرد، بسیاری از این سؤالات کمتر محوری بودند. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ترس غرب از جنگ جهانی دیگر را کاهش داد - ترسی که باعث شده بود رهبران غربی به حوزههای نفوذ شوروی در اروپای مرکزی و شرقی رضایت دهند. بسیاری از رهبران سیاسی و تحلیلگران امیدوار بودند که چندجانبهگرایی و تلاشهای جدید برای امنیت جمعی، رقابتهای ژئوپولتیکی با حاصلجمع صفر را برای همیشه منسوخ کند. اما پس از بحران مالی جهانی 2008-2009 که به اقتصادهای غربی آسیب زد، پوتین قدرت را در روسیه تثبیت کرد و نفوذ جهانی چین به سرعت گسترش یافت، ژئوپولیتیک به یک دینامیک مبتنی بر قدرت سخت قدیمیتر بازگشت. کشورهای بزرگتر دوباره از نیروی نظامی، اهرم اقتصادی و دیپلماسی خود برای تأمین حوزههای نفوذ خود استفاده میکنند – همان مناطق جغرافیایی که یک کشور بر آنها تسلط اقتصادی، نظامی و سیاسی دارد بدون آنکه لزوماً بر آنها حاکمیت رسمی اعمال کند.
تفاوت ایدوئولوژی مانع منافع مشترک نیست
اگرچه جنگ جهانی دیگری هنوز در افق نیست، اما چشمانداز ژئوپولیتیکی امروز بیشتر به پایان جنگ جهانی دوم شباهت دارد. امروز، قدرتهای بزرگ در تلاشند تا برای یک نظم جهانی جدید با یکدیگر مذاکره کنند، درست همانطور که رهبران متفقین در مذاکرات یالتا در سال 1945 نقشه جهان را بازنگری کردند. چنین مذاکرههایی نیازی به برگزاری کنفرانس رسمی ندارد. اگر پوتین، دونالد ترامپ و شی جینپینگ به اجماع غیررسمی برسند که قدرت مهمتر از تفاوتهای ایدئولوژیک است، نوع حاکمیت و آینده همسایگان نزدیک خود را تعیین خواهند کرد.
برخلاف یالتا، جایی که دو دموکراسی در برابر یک دیکتاتوری مذاکره میکردند، دیگر به نظر نمیرسد که نوع رژیم مانعی برای منافع مشترک باشد. تنها قدرت سخت است و بازگشت به اصل قدیمی که «قویها آنچه را که میتوانند انجام میدهند و ضعیفها آنچه را که باید تحمل میکنند». در چنین دنیایی، نهادهای چندجانبه مانند ناتو و اتحادیه اروپا حاشیهای خواهند شد و استقلال کشورهای کوچکتر تهدید خواهد شد.
این تصادفی نیست که کشورهایی که اکنون به بازگشت سیاستهای قدرتمحور دامن میزنند - چین، روسیه و ایالات متحده - همگی تحت رهبری شخصیتهایی هستند که روایت «کشورمان را دوباره به عظمت برسانیم» را پذیرفتهاند. چنین رهبرانی بر مقایسهای حسودانه بین وضعیت کنونی کشورشان - وضعیتی محدودشده که توسط دشمنان خارجی و داخلی تحمیل شده است - و گذشتهای خیالی که آزادتر و باشکوهتر بوده تأکید میکنند. احساس تحقیر ناشی از چنین مقایسهای باعث تقویت این باور میشود که رستگاری کشورشان تنها از طریق اعمال قدرت سخت ممکن است. از نظر آنها، گسترش حوزههای نفوذ حس عظمتی که در حال محو شدن است را باز میگرداند. برای چین، تایوان به تنهایی کافی نیست. برای روسیه، اوکراین برای برآوردن چشمانداز پوتین از جایگاه راستین روسیه در جهان کافی نخواهد بود. ایالات متحده نیز به دنبال الحاق کانادا میافتد.
اما مسیر دیگری نیز ممکن است، مسیری که در آن اتحادیه اروپا و ناتو به جای منسوخ شدن، انطباق پیدا کنند. در چنین سناریویی، این نهادها میتوانند در برابر تلاشهای ایالات متحده، روسیه و چین برای استفاده از قدرت سخت جهت دستیابی به منافع محدود دولتهایشان، به عنوان وزنه تعادل عمل کنند.
چرخههای معیوب
اصطلاح «حوزه نفوذ» نخستین بار در کنفرانس برلین در سالهای 1884–1885 مطرح شد، جایی که امپراتوریهای استعماری اروپایی قوانینی را برای تقسیم آفریقا وضع کردند. اما این مفهوم مدتها قبل از آن، استراتژیهای بینالمللی را شکل داده بود. در دوران جنگهای ناپلئونی 1803–1815، فرانسه تلاش کرد تا با تصرف سرزمینهای نزدیک و نصب رژیمهای وابسته به خود، نفوذ خود را گسترش دهد، اما با ائتلافهایی که توسط بریتانیا و اتریش رهبری میشدند، مواجه شد. امپراتوریهای بریتانیا و روسیه برای تسلط بر آسیای مرکزی، به ویژه افغانستان، در نبردهای طولانی درگیر بودند. دکترین مونرو که در سال 1823 توسط ایالات متحده تصویب شد، اعلام کرد که قدرتهای اروپایی نمیتوانند در نیمکره غربی مداخله کنند و عملاً آمریکای لاتین را به عنوان حوزه نفوذ ایالات متحده تعریف کرد.
تلاش قدرتهای بزرگ برای ایجاد حوزههای نفوذ در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ادامه داشت و اتحادهای جدیدی را شکل داد و در نهایت به جنگ جهانی اول منجر شد. با توجه به ارتباط نزدیک بین «حوزههای نفوذ» و استعمار، تا پایان جنگ جهانی دوم، هر دو مفهوم به عنوان مفاهیم عقبمانده و احتمالاً عاملی برای بروز جنگ در نظر گرفته شدند.
یالتا بازگشت قطعی سیاستهای مبتنی بر حوزههای نفوذ بود، اما تنها به این دلیل که دموکراسیهای شرکتکننده آن را به عنوان یک شر لازم ولی کوتاهمدت تحمل کردند؛ بهترین وسیله در دسترس برای جلوگیری از یک جنگ جهانی فاجعهبار دیگر. بریتانیا و ایالات متحده هر دو از جنگ خسته شده بودند.
در قرن نوزدهم، «سیاست قدرت» به نیروی نظامی و اقتصادی وابسته بود. در نیمه دوم قرن بیستم، توانایی شکل دادن به روایتهای جهانی از طریق قدرت نرم تقریباً به همان اندازه حیاتی شد: ایالات متحده از طریق تسلط خود در فرهنگ عمومی، تأمین کمکهای خارجی، آموزش عالی و سرمایهگذاری در ابتکارات خارجی نفوذ زیادی کسب کرد. از سوی دیگر، اتحاد جماهیر شوروی به طور فعال از طریق تبلیغات و کمپینهای ایدئولوژیک، ایدئولوژی کمونیستی را ترویج میکرد که سعی داشت نظر عمومی را در کشورهای دوردست شکل دهد. مسکو حتی نوع جدیدی از حمله به کشورهای دموکراتیک را تحت عنوان گسترده «اقدامات فعال» ابداع کرد: یک استراتژی بلند مدت که هدفش قطبی کردن افکار عمومی دموکراتیک از طریق پراکندن اطلاعات غلط بود.
اما پس از سال 1991، که نبردهای ایدئولوژیک به لیبرالسازی بازار، دموکراتیکسازی و جهانیشدن منجر شد، به نظر میرسید که حوزههای نفوذ دیگر اهمیتی نداشته باشند. در نبود شکاف ایدئولوژیک شدید دوران جنگ سرد، بسیاری از دانشمندان علوم سیاسی فرض کردند که سیاست جهانی به سمت وابستگی اقتصادی پیش خواهد رفت، به گونهای که منافع کار تیمی برای حل مشکلات بزرگ برجسته خواهد شد. گسترش جهانی هنجارهای دموکراتیک و ادغام سریع کشورهای سابق شوروی و کشورهای بلوک شرق در نهادهای بینالمللی، این باور را که قدرت میتواند و باید از طریق چارچوبهای جمعی تعدیل شود را تقویت کرد؛ خطوط گسل جغرافیای سیاسی جنگ سرد به نظر محو شدند. توافقنامه 1997 «ناتو-روسیه»، که توافقی حیاتی برای تعریف روابط ناتو با روسیه پس از جنگ سرد بود، به عنوان نمونهای از این امر دیده میشد. این توافق به وضوح امضا کنندگان را متعهد میکرد که از ایجاد حوزههای نفوذ جلوگیری کنند و از ناتو و روسیه میخواست که هدفشان این باشد که «در اروپا یک فضای مشترک از امنیت و ثبات ایجاد کنند، بدون خطوط تقسیم یا حوزههای نفوذ که حاکمیت هیچ دولتی را محدود کند.»
بازگشت قوی سیاست قدرت
اما در حقیقت، سیاست قدرت پیش از حمله روسیه به اوکراین دوباره ظهور کرده بود. مداخله ناتو به رهبری ایالات متحده در کوزوو در سال 1999 (که بهویژه موجب خشم پوتین شد) و حمله ایالات متحده به عراق در سال 2003 (برخلاف اعتراضات متحدان نزدیک ایالات متحده) هر دو نشان میدادند که رهبران دوره جدید امنیت جمعی هنوز باور دارند که وقتی یک کشور قدرتمند به خواسته خود نمیرسد، استفاده از نیروی نظامی قابل قبول است. اخیراً، ایالات متحده و چین در رقابتی برای سلطه جهانی در زمینههای فناوری و اقتصاد بودهاند، به طوری که واشنگتن تحریمهایی علیه غولهای فناوری چین وضع کرده و پکن نیز به شدت در زنجیرههای تأمین جایگزین و ابتکار کمربند و جاده خود سرمایهگذاری کرده است. چین همچنین دریای جنوب چین را نظامی کرده و به دنبال ادعاهای ارضی گسترده و مورد مناقشه است. در همین حال، ایالات متحده و متحدان آن به طور فزایندهای از تحریمهای مالی به عنوان ابزارهایی برای محدود کردن دشمنان استفاده کردهاند.
روسیه نیز از موقعیت ضعف مادی خود دست به ابتکار عمل زده است. این کشور به طور مؤثر از جنگهای ترکیبی برای تضعیف غرب استفاده کرده است، از جمله حملات سایبری و کمپینهای اطلاعات نادرست، به عنوان مثال برای تأثیرگذاری بر رفراندوم برگزیت در سال 2016 و انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در همان سال. از سخنرانیهای متعدد پوتین مشخص است که او هیچگاه واقعاً درک خود از ژئوپولیتیک مبتنی بر حوزههای نفوذ را کنار نگذاشته است و همواره با این مسئله دست به گریبان بوده که چرا ناتو باید به موجودیتش ادامه دهد، چه برسد به اینکه گسترش یابد. اگر هدف ناتو دفاع از غرب در برابر اتحاد جماهیر شوروی بود، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، گسترش ناتو بهطور مؤثر کل اروپا - و بهویژه کشورهای سابق پیمان ورشو - را به یک حوزه نفوذ آمریکایی تبدیل کرد. برای پوتین، این نتیجهای غیرقابل قبول بود. از زمان حمله به گرجستان در سال 2008، روسیه به جنگهای ترکیبی و استفاده از نیروهای مسلح نیابتی تکیه کرده است - تلاشی که با الحاق غیرقانونی کریمه در سال 2014 شدت گرفت و به حمله تمامعیار به اوکراین منجر شد.
جنگ اوکراین بازگشتی بارزتر به ژئوپولیتیک به سبک قرن نوزدهم است که در آن قدرتهای بزرگ شرایط را به کشورهای ضعیفتر تحمیل میکنند. روسیه، به همراه وزیر امور خارجه ایالات متحده، مارکو روبیو، خواستار آن شده است که اوکراین خسارات ارضی را بپذیرد و از پیوستن به اتحادهای نظامی غربی خودداری کند، نتیجهای که اوکراین را به یک دولت تابع روسیه تبدیل خواهد کرد. اگر این فشارها موفق شوند، نتیجه نهایی استفاده از نیروی نظامی برای پیشبرد منافع ملی را عادیسازی خواهد کرد - و خطرناکتر اینکه به استفاده از آن پاداش خواهد داد. این تمایز بسیار حیاتی و جدید است. اگرچه قدرتهای بزرگ در طول چند دهه گذشته تلاش کردهاند تا از نیروی نظامی برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند، اما تلاشهای آنان همیشه به بنبست رسیده و ثابت نکردهاند که زور ابزار مؤثری برای پیشبرد منافع ملی است. مداخلات نظامی ایالات متحده در افغانستان، عراق و لیبی همگی شکستهای پرهزینه بودند. تلاشهای نظامی روسیه در حمایت از بشار اسد، ناکام ماند، و ورود به اوکراین نیز با شکست مواجه شد.
سبک قدیمی سیاست قدرت به اشکال دیگری نیز در حال تثبیت شدن است. ایجاد حوزههای نفوذ شامل یک قدرت غالب است که حاکمیت کشورهای نزدیک را محدود میکند - چنانکه ترامپ در تلاش است با کانادا، گرینلند و مکزیک انجام دهد و چین نیز سعی دارد با تایوان این کار را انجام دهد. یک نظم سیاسی مبتنی بر حوزههای نفوذ همچنین به توافق ضمنی سایر قدرتهای بزرگ وابسته است که در حوزههای نفوذ یکدیگر دخالت نکنند.
مدار باز
در سناریویی که ایالات متحده، چین و روسیه هر سه توافق کنند که در جلوگیری از جنگ هستهای نفع حیاتی دارند، احترام به حوزههای نفوذ یکدیگر میتواند به عنوان یک مکانیسم برای بازدارندگی از تشدید بحران عمل کند. مذاکرات برای پایان دادن به جنگ اوکراین میتواند شبیه به یالتای جدیدی باشد. در یالتا، بریتانیا - که به دلیل جنگ جهانی دوم ضعیف شده بود اما هنوز به خاطر میراث امپراتوریاش به عنوان یک قدرت بزرگ شناخته میشد - منافع ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی را متعادل میکرد و در عین حال نگرانیهای ژئوپولیتیکی خود را برطرف میکرد.
با این حال، تقسیم دقیق حوزههای نفوذ به پروژهای بسیار دشوارتر تبدیل شده است. در دنیای کمتر جهانیشدهای که به فولاد و نفت وابسته بود، تعیین کردن و احترام گذاشتن به حوزههای نفوذ جغرافیایی منسجم آسانتر بود. امروزه منابع حیاتی که قدرتهای بزرگ نیاز دارند، در سرتاسر جهان پخش شدهاند. تایوان نقطهای خاص و حساس است زیرا چیپهایی که تولید میکند برای رشد و امنیت ملی کشورهای مختلف حیاتی هستند؛ ایالات متحده نمیتواند اجازه دهد چین کنترل این چیپها را در دست بگیرد. ایالات متحده همچنین نمیخواهد اجازه دهد که تنها روسیه به منابع مواد معدنی نادر اوکراین دسترسی داشته باشد.
قدرت دریایی یک کشور نیز اهمیت بیشتری پیدا کرده است: اکنون تصور اینکه ژاپن و تایوان، همسایگان چین، در حوزه نفوذ ایالات متحده قرار گیرند، از همیشه ممکنتر است. به همین دلیل است که چین در تلاش است تا یک قدرت دریایی شود و به طور بیوقفه سعی میکند نقش دریایی ایالات متحده را مختل کند.
اگر ترامپ و پوتین به سمت همکاری بیشتر با شی حرکت کنند، کشورهای اروپایی باید در کل سیاست خود تجدید نظر کنند. کشورهایی مانند آلمان و فرانسه ممکن است مجبور شوند استراتژیهای امنیتی مستقل خود را توسعه دهند. کشورهای اروپای شرقی، بهویژه لهستان و کشورهای بالتیک، احتمالاً برای تعهدات دفاعی بیشتر فشار خواهند آورد که ممکن است همپیمانان اروپایی آنها قادر یا مایل به تأمین آن نباشند. این نتیجه همچنین اهمیت استراتژیک متحدان ایالات متحده در آسیا را تضعیف خواهد کرد و آنها را وادار به جستجوی ترتیبات دفاعی جایگزین - یا حتی هستهای شدن- خواهد کرد. اتحادیه اروپا ممکن است به سمت تبدیل شدن به یک دولت فدرال مستقل، شبیه ایالات متحده حرکت کند.
شانس بازگشت نظم مبتنی بر قوانین
حوزههای نفوذ بهندرت ثابت هستند و همیشه در حال رقابتاند. بازگشت حوزههای نفوذ نشاندهنده این است که ماهیت نظم جهانی در حال آزموده شدن است. این تغییر میتواند به گذار به سیاستهای قدرتی که در اعصار پیشین وجود داشت، منجر شود. اما یک گزینه دیگر نیز وجود دارد: پس از تجربه چندین بحران بیثباتکننده، ممکن است سیستم بینالمللی دوباره خود را تحمیل کند و به نظم مبتنی بر قوانین بازگردد، نظمی که بر همکاری چندجانبه، جهانیسازی اقتصادی، و ترتیبات امنیتی تحت رهبری ایالات متحده یا بهطور جمعی تأکید دارد که جاهطلبیهای توسعهطلبانه را سرکوب میکند.
اما در حال حاضر، ایالات متحده دیگر به عنوان یک تثبیتکننده قابل اعتماد عمل نمیکند. واشنگتن تا بهحال به عنوان مانع اصلی برای رژیمهای توسعهطلب منطقهای شناخته میشد، اکنون به نظر میرسد که آن رژیمها را تشویق میکند و حتی از آنها تقلید میکند. اینکه آیا این گذار در نهایت به یک تعادل قدرت قابل پیشبینی بازمیگردد یا به دورهای طولانی از بیثباتی و جنگ منجر میشود، به این بستگی دارد که رقابت برای حوزههای نفوذ چگونه پیش خواهد رفت و کشورهای همچون چین، هند، ایران، روسیه و ایالات متحده تا کجا حاضرند برای حفاظت از این حوزهها پیش بروند.
تیتر یک در اکوایران
پربینندهترینها
-
هشدار ایران به آمریکا/ هرگونه اقدام تجاوزکارانه پیامدهای وخیمی به دنبال دارد
-
سومین ناو هواپیمابر آمریکا هدف کروزهای یمن قرار گرفت
-
پیام کاخ سفید به تهران: هشدارهای ترامپ را جدی بگیرید
-
امتیاز بزرگ ترامپ به پوتین؛ کِریمه برای همیشه بخشی از روسیه خواهد شد؟
-
نیروی دریایی تکذیب کرد: شلیک به ناو زاگرس صحت ندارد
-
آماده باش برای شب پرالتهاب تهران
-
رئیس اتحادیه آجیل و خشکبار: میدانستیم فروش آجیل کم شود اما نه تا این حد!
-
یمن آمریکا را تهدید کرد/ حملات تا ارسال کمک به غزه ادامه دارد
-
بخش خصوصی: ساعت را تغییر دهید