سقوط دولت دکتر محمد مصدق، نه یک رویداد ناگهانی و تحمیلی، بلکه نقطه اوج یک فرآیند فرسایشی و پیچیده از خودویرانگری بود؛ فرآیندی که ریشه‌های آن از اعماق روانشناسی یک رهبر، سیاست‌های نسنجیده و بعضاً کینه‌توزانه او و تضادهای درونی جامعه نشأت گرفت و در نهایت، ایران را به ورطهٔ کمونیسم و حتی مستعمره شدن توسط شوروی سوق داد و در بستر بی‌رحم و دوقطبی جنگ سرد به سرانجامی محتوم رسید.

هامون سلیمانی


حافظه تاریخی ملت‌ها، اغلب پناهگاهی است که در آن، اسطوره‌هایی تسکین‌بخش برای پوشاندن زخم‌های عمیق و حقایق تلخ ساخته می‌شوند. این اسطوره‌ها، با ترسیم روایاتی ساده از قهرمانی و مظلومیت، پیچیدگی‌های دهشتناک واقعیت را پنهان می‌کنند. در تاریخ معاصر ایران، هیچ رویدادی به اندازه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در چنین هاله‌ای از اسطوره‌پردازی پیچیده نشده است. روایت مسلط و فراگیر، این واقعه را به یک «کودتای» صرفاً خارجی تقلیل می‌دهد؛ داستانی خطی از نبرد خیر و شر که در آن، قهرمانی ملی و آرمان‌خواه، قربانی توطئه‌ی شوم بیگانگان می‌شود.

برخی هنوز از مصدق چهره‌ای اسطوره‌ای ساخته‌اند – یک قهرمان ملی‌گرای ضد‌استعماری که گویا اقتصاد ایران را بدون نفت شکوفا کرد و تنها دغدغه‌اش سربلندی ایران و دموکراسی بود. اما این روایت، هرچقدر هم که برای وجدان جمعی ما آرامش‌بخش باشد، همچون پرده‌ای ضخیم، ما را از درک عمیق‌تر یک بزنگاه به مراتب پیچیده‌تر بازمی‌دارد. حقیقت تاریخی با این افسانه‌سرایی‌ها فرسنگ‌ها فاصله دارد. سقوط دولت دکتر محمد مصدق، نه یک رویداد ناگهانی و تحمیلی، بلکه نقطه اوج یک فرآیند فرسایشی و پیچیده از خودویرانگری بود؛ فرآیندی که ریشه‌های آن از اعماق روانشناسی یک رهبر، سیاست‌های نسنجیده و بعضاً کینه‌توزانه او و تضادهای درونی جامعه نشأت گرفت و در نهایت، ایران را به ورطهٔ کمونیسم و حتی مستعمره شدن توسط شوروی سوق داد و در بستر بی‌رحم و دوقطبی جنگ سرد به سرانجامی محتوم رسید.

مردی در تبعید از زمانه‌اش

سرگذشت مصدق، پیش از آنکه سیاسی یا اقتصادی باشد، حکایت شخصیتی بود که گویی در زمان منجمد شده و از قطار تاریخ جامانده بود. او یک اشراف‌زاده قاجاری با ذهنیتی عمیقاً سنتی و واپس‌گرا بود که هرگز نتوانست سقوط سلسله محبوبش را هضم کند و با مدرنیته آمرانه رضاشاهی و تمام مظاهر آن، از جمله ارتش نوین، بوروکراسی متمرکز و زیرساخت‌های جدید، سر سازگاری نداشت. نقد مشهور و نمادین او بر آسفالت کردن خیابان‌ها یا ساخت بناهای مدرن، صرفاً یک موضع‌گیری سیاسی نبود، بلکه بازتاب بیگانگی فلسفی و عمیق او با الزامات مادی، ساختاری و عقلانی یک دولت-ملت مدرن بود. این ذهنیت، که در تمام کنش‌های سیاسی او تجلی می‌یافت، او را در برابر واقعیت‌های پیچیده اقتصاد جهانی و ژئوپلیتیک قرن بیستم، به شکلی مهلک، آسیب‌ذیر و نابینا ساخته بود. او با شمشیر آرمان‌های انتزاعی و مفاهیم حیثیتی قرن نوزدهمی، به مصاف طوفان‌های سهمگین عمل‌گرایی، ایدئولوژی و منافع مادی قرن بیستم رفته بود؛ نبردی که از پیش محکوم به شکست بود.

بیشتر بخوانید
میراث مصدق؛ پدر نفت یا پدر پوپولیسم؟

میراث پوپولیستی مصدق، شاخه‌ای دیگر از همان درخت دولتی‌سازی بود. پوپولیسم او، نه تنها اقتصاد بلکه توقع جامعه را از دولت دچار اختلال کرد. مصدق سیاست را به خیابان و شور توده‌ها گره زد و به جای قانون‌گرایی، فریاد و هیجان را معیار مشروعیت قرار داد. آن روزی که مصدق برای مصلحت شخصی و سیاسی خود مجلس را بی‌اعتبار کرد، الگویی از پوپولیسم بنا نهاد که هنوز در اذهان وارثان فکری او زنده است.

اقتصاد در مسلخ آرمان: از امپراتوری نفت تا ورشکستگی ملی

تا سال ۱۹۵۰، شرکت نفت انگلیس و ایران (Anglo-Iranian Oil Company) بزرگ‌ترین شرکت نفت تولیدکننده بود: روزانه حدود ۷۰۰٬۰۰۰ بشکه نفت استخراج می‌کرد—یعنی بیش از یک‌سوم تولید نفت خاورمیانه و نزدیک به ۱۰٪ تولید جهانی. پالایشگاه آبادان نیز با ظرفیت پالایش حدود ۵۰۰٬۰۰۰ بشکه در روز، بزرگ‌ترین پالایشگاه نفت در جهان به‌شمار می‌رفت.

ملی کردن صنعت نفت، که می‌توانست ابزاری قدرتمند برای رسیدن به رفاه اقتصادی باشد، در دستان مصدق به هدفی فی‌نفسه بدل شد. او و هوادارانش بر این باور خوش‌خیالانه بودند که دنیا محتاج نفت ایران است و اگر تهران مقاومت کند، غرب سرانجام تسلیم خواهد شد. این تصور، که بر پایهٔ آمار نادرست مشاورانی چون کاظم حسیبی بود، واقعیت‌های فنی و بازار جهانی را نادیده می‌گرفت. در عمل، ایران نه توان فنی و مدیریتی برای ادامهٔ تولید بدون کمک خارجی را داشت و نه خریداران جهانی حاضر بودند نفت ایران را برخلاف تحریم بریتانیا بخرند.

پیشنهادهای واقع‌بینانه، مانند پیشنهاد حاج محمد نمازی برای عقد قرارداد با شرکت‌های دیگر نظیر شِل یا کمپانی‌های آمریکایی با سهم حداقل پنجاه درصدی، به دلیل سرسختی ایدئولوژیک و کینه‌های تاریخی مصدق رد شد. او با اتخاذ سیاست فاجعه‌بار «همه یا هیچ» و رد کردن پی‌درپی پیشنهادهای منطقی، از جمله پیشنهاد مشترک ترومن و چرچیل در شهریور ۱۳۳۱، اقتصاد ایران را قربانی یک قمار حیثیتی کرد. زیان این تصمیم فقط قطع درآمد مستقیم نفت نبود؛ بلکه از دست رفتن تمامی ادعاهای حقوقی ایران بر دارایی‌های جهانی و ۵۹ شرکت تابعه‌ی شرکت نفت انگلیس و ایران بود. در واقع، نفت ایران «ملی» نشد، بلکه صرفاً تأسیسات داخلی آن «مصادره» شد و در مقابل، سهم ایران از امپراتوری جهانی نفت به باد فنا رفت. منوچهر فرمانفرماییان، کارشناس نفت و از نزدیکان مصدق، بعدها با تلخی نوشت: «او [مصدق] گفت که این کار به صلاح ملت ایران است. در واقع او بیش از هر کس دیگری در تاریخ به زیان ایران عمل کرد.»

این امتناع از مصالحه، ریشه در یک حقیقت بنیادین داشت: برای دکتر مصدق، بحران نفت یک «مسئله» نبود که باید حل می‌شد، بلکه خود یک «راه‌حل» بود؛ راه‌حلی برای بسیج توده‌ها و منحرف کردن افکار عمومی از ناتوانی‌های دولتش. والترز، مترجمی که همراه هریمن و مک‌گی در مذاکرات آنان با دکتر مصدق شرکت داشت، از قول مصدق آورده است که گفت: «من با بازگشت دست‌خالی، موضع قوی‌تری خواهم داشت تا با یک سازش که به بهای از دست دادن طرفدارانم تمام شود.» بازگشت «دست‌خالی» موفقیت در حفظ همان بحرانی بود که به او قدرت می‌بخشید.

نتیجه، یک سونامی اقتصادی بود. با خروج کارشناسان انگلیسی و محاصره دریایی، تولید و صادرات نفت تقریباً متوقف شد. در حالی که اگر پیشنهاد ۵۰-۵۰ پذیرفته می‌شد، ایران می‌توانست بین سال‌های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ بیش از صد میلیون تن نفت صادر کند، در عمل تنها موفق به فروش حدود صدهزار تن شد. صنعت نفت به دلیل فقدان تخصص فنی کاملاً متوقف شد؛ همان واقعیتی که رزم‌آرا با آن جمله تلخ و مشهور بیان کرده بود: «ملت ایران از ساختن لوله‌هنگ عاجز است، چطور می‌تواند مسائل تکنیکی نفت را خود اداره کند؟» درآمد ارزی ایران که در سال ۱۳۲۹ حدود ۱۸۱ میلیون دلار بود، در سال ۱۳۳۱ به کمی بیش از ۶۳ میلیون دلار سقوط کرد. حتی صادرات غیرنفتی نیز برخلاف افسانه‌ها، از ۶۲ میلیون دلار به کمتر از ۶۰ میلیون دلار کاهش یافت.

دولت برای جبران کسری بودجه عظیم، پس از استفاده از ذخایر ارزی و انتشار اوراق قرضه، به راه خطرناک چاپ اسکناس بدون پشتوانه روی آورد. این اقدام، تورم افسارگسیخته‌ای را به اقتصاد تزریق کرد که یکی از بارزترین نشانه‌های آن، سقوط ارزش ریال بود. نرخ دلار در بازار آزاد از حدود ۳۰ ریال به بیش از ۱۳۰ ریال جهش کرد و قدرت خرید مردم، به ویژه حقوق‌بگیران و طبقات ضعیف، به شدت نابود شد. خود مصدق که زمانی وعده می‌داد هیچ زیان اقتصادی در کار نخواهد بود، در شهریور ۱۳۳۰ در مجلس اعتراف کرد: «مسائل ارز ما به‌کلّی مورد نگرانی است... چون جریان نفت به‌کلّی قطع شده، این لیره‌ها [ماهی دو میلیون لیره] از دست ما رفته است.» او بعدها در دادگاه نظامی پس از سقوط دولتش ادعا کرد چون اسکناس‌ها را مخفیانه چاپ کرده و مردم نفهمیده‌اند(!) این کار موجب تورم نشده است. اما این سخن بیش از آنکه استدلالی علمی باشد، توجیهی از سر استیصال بود؛ چرا که مصدق که در سوییس تحصیل اقتصاد کرده بود به‌خوبی با اصل بدیهی رابطهٔ حجم پول و تورم آشنا بود.

واقعیت این است که دستاورد حکومت او چیزی جز رکود توأم با تورم (رکود تورمی) و گسترش بیکاری نبود. سرمایه‌گذاری‌های عمرانی دولت کاملاً متوقف گردید و سرمایه‌گذاران بخش خصوصی نیز به دلیل فضای ناامن و عدم اطمینان به آینده از حرکت بازایستادند. سرانجام، دولتی که با شعار قطع وابستگی بر سر کار آمده بود، در خرداد ۱۳۳۲ در نامه‌ای به رئیس‌جمهور آیزنهاور، با اشاره به «خطرات وخیمی» که کشور را تهدید می‌کند، به آستانه فروپاشی مالی کشور اعتراف کرد و برای نجات اقتصاد ایران دست نیاز به سوی آمریکا دراز کرد.

به نظر من دکتر مصدق از تمام کردن مسئله نفت وحشت داشت، چون فکر می‌کرد به هر میزان موافقت کند، مورد ایراد قرار خواهد گرفت... پس از بازگشت از لاهه گفت من در بن‌بست واقع شده‌ام... گفتم معذلک در مذاکرات نرمش به خرج بدهید... گفتند غیرممکن است. جواب دادم پس ناچار باید استعفا کنید. گفتند حیثیتم در خطر است.

— علی امینی، به نقل از یادداشت‌هایش

ذبح مشروطه: از حاکمیت قانون تا اراده‌ی فردی

همزمان با فروپاشی اقتصادی، یک انهدام عمیق‌تر و ساختاری‌تر در شریان‌های سیاسی کشور در جریان بود: نابودی تدریجی میراث گران‌سنگ مشروطه. جوهر انقلاب مشروطیت، که با خون‌های بسیار به دست آمده بود، چیزی جز حاکمیت قانون و تحدید قدرت نبود؛ اصلی بنیادین که سنگ بنای هرگونه دموکراسی و مدنیت است. مصدق، با تکیه بر کاریزمای شخصی و سرمست از محبوبیت توده‌ای، این جوهره را به نفع مفهومی خطرناک و فریبنده، یعنی «اراده مستقیم ملت» که خود را یگانه مفسر آن می‌دانست، ذبح کرد. او به جای حرکت در چارچوب نهادهای قانونی و پارلمانی، به هیجانات کنترل‌ناپذیر خیابان پناه برد.

تاریخ زمامداری مصدق، «تاریخ مبارزه با پارلمان» بوده است. اولین گام در این مسیر، ناتمام گذاشتن انتخابات مجلس هفدهم بود. در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۱، وقتی مصدق دید روند انتخابات برای دولتش خطرناک پیش می‌رود، اجازه نداد انتخابات در ۳۳ حوزه به سرانجام برسد و جلوی انتخاب ۵۶ نماینده را گرفت. این اقدام که در تاریخ مشروطیت بی‌سابقه بود، مجلسی ناقص با تنها ۷۹ نماینده عمدتاً همسو با او تشکیل داد که البته آن هم به‌تدریج به مخالفت با او برخاست.

بارزترین نشان پارلمان‌ستیزی مصدق، قانون «اختیارات» بود. تنها شش روز پس از شروع به کار مجلس هفدهم، او درخواست کرد که مجلس حق قانون‌گذاری را به دولت تفویض کند. چنین قانونی، دو قوۀ مجریه و مقننه را در دست یک نفر جمع می‌کند و نفی بنیادین اصل دموکراتیک تفکیک قواست. جالب اینکه خود مصدق همیشه تا پیش از آن، با اعطای اختیاراتی بسیار محدودتر به دولت‌های دیگر به شدت مخالفت کرده بود. این اختیارات ابتدا برای شش ماه و سپس برای یک سال تمدید شد و مجلس را عملاً به نهادی تشریفاتی بدل کرد.

مصدق با همین اختیارات، «قانون امنیت اجتماعی» را ایجاد کرد که یکی از سرکوبگرانه‌ترین قوانین تاریخ ایران است. طبق این قانون، هرگونه تلاش برای اعتراض و اعتصاب بی‌درنگ منجر به بازداشت و تبعید می‌شد و گزارش یک مأمور دولتی، سندی محکمه‌پسند شمرده می‌شد. این قانون معنایی جز قلع‌وقمع مخالفان نداشت. در نتیجه، در اکثر دوران ۲۸ ماهه نخست‌وزیری او، تهران ۲۰ ماه تحت حکومت نظامی بود و صدها تن از مخالفانش زندانی شدند.

او همچنین با استفاده از قدرت خود، مجلس سنا را منحل کرد، دیوان عالی کشور (عالی‌ترین مرجع قضایی) را منحل و دیوان جدیدی به میل خود تشکیل داد و با گماردن افسران مورد اعتماد خود، کنترل کامل ارتش را نیز به دست گرفت. این روند تمامیت‌خواهانه، بسیاری از یاران نزدیک او را رنجاند. از آیت‌الله کاشانی و مظفر بقائی گرفته تا حسین مکی، از او روی برگرداندند. مصدق سیاست را به صحنه «ما در برابر آنها» و جبهه «خیر و شر» تبدیل کرده بود. هر که در مقابلش بود، برچسب مزدور و خائن می‌خورد. نمونه‌اش حسین مکی بود که تا روزی که با مصدق بود «سرباز فداکار وطن» لقب داشت، اما همین که از او جدا شد، به خیانت متهم گردید.

 

نامه

سند نامه ابوالحسن حائری‌زاده، از یاران سابق مصدق و نماینده مجلس، به دبیرکل سازمان ملل که در آن از استبداد و دیکتاتوری مصدق شکایت کرده و درخواست کمک نموده است.

این رفتارها چنان فضای رعبی ایجاد کرده بود که فضل‌الله زاهدی برای دیدار با شاه مجبور به پنهان‌شدن در صندوق‌عقب اتومبیل بود. عباس میلانی این چرخه را به خوبی توصیف می‌کند:

مصدق هر چه منزوی‌تر می‌شد، بیشتر به حزب توده و رادیکال‌ترین اعضای جبهه ملی تکیه می‌کرد. هرچه اردوگاه او رادیکال‌تر می‌شد، دشمنانش متحدتر می‌شدند و بیشتر از حمایت دولت‌های بریتانیا و آمریکا برخوردار می‌شدند.

— عباس میلانی

در نهایت، اوج این روند قانون‌گریزانه، انحلال مجلس هفدهم از طریق یک رفراندوم نمایشی و غیرقانونی بود. از این لحظه، مصدق دیگر نخست‌وزیر یک نظام مشروطه نبود؛ او به رهبری فردی بدل شده بود که مشروعیت خود را نه از قانون، که مستقیماً از توده‌های هیجان‌زده می‌گرفت و با تمرکز تمام قدرت در دستان خویش، راه خطرناک خودکامگی را می‌پیمود.

ایران بر صفحه شطرنج جهانی: منطق بی‌رحم جنگ سرد

این خلأ قانونی و هرج‌ومرج داخلی، در بستر منطق بی‌رحم جنگ سرد معنایی مرگبار پیدا کرد. سیاست ایالات متحده در ابتدا به هیچ وجه خصمانه نبود. دولت دموکرات ترومن، با بی‌اعتمادی سنتی به امپریالیسم بریتانیا، نقش یک میانجی صادق را ایفا می‌کرد و با کمک‌های اقتصادی به دولت مصدق، می‌کوشید از سقوط ایران به دامان کمونیسم جلوگیری کند. اما با روی کار آمدن دولت جمهوری‌خواه آیزنهاور، این پارادایم به کلی دگرگون شد. در این نقطه، صفحات تکتونیک ژئوپلیتیک جهانی جابجا شد و ایران در مرکز این زلزله قرار گرفت.

برای دولت آیزنهاور، که آمریکا به تازگی چین را به کمونیسم باخته و درگیر جنگ خونین کره بود، مسئله ایران دیگر یک اختلاف نفتی میان تهران و لندن نبود. ایران، با موقعیت استراتژیک منحصربه‌فرد، مرزهای طولانی با اتحاد جماهیر شوروی و منابع عظیم انرژی، یک مهره حیاتی در صفحه شطرنج جهانی بود. سقوط ایران به دست کمونیست‌ها، بر اساس «نظریه دومینو» (جنگ سرد)، می‌توانست به معنای دسترسی مستقیم شوروی به آب‌های گرم خلیج فارس، فروپاشی جبهه جنوبی ناتو و تغییر برگشت‌ناپذیر موازنه قوای جهانی باشد؛ سناریویی که از دید واشنگتن یک فاجعه آخرالزمانی و غیرقابل قبول بود. بن‌بست اقتصادی و سیاسی که مصدق ایجاد کرده بود، به همراه قدرت‌نمایی افسارگسیخته حزب توده، این نگرانی را به وحشتی واقعی بدل ساخت. دیگر انتخاب میان مصدق یا شاه نبود؛ انتخاب میان یک گزینه بد (مداخله‌ای پرخطر) و یک گزینه فاجعه‌بار (ایران کمونیستی) بود.

ستون پنجم در قلب پایتخت: انفعال در برابر تهدید سرخ

حزب توده یک حزب سیاسی عادی نبود، بلکه ستون پنجم اثبات‌شده‌ی اتحاد جماهیر شوروی بود. تاریخچه‌ی آن، کارنامه‌ای از خیانت به منافع ملی به سود مسکو بود: از حمایت از امتیاز نفت شمال گرفته تا نقش مستقیم در غائله‌ی تجزیه‌طلبانه‌ی آذربایجان. جالب آنکه خود دکتر مصدق در آذر ۱۳۲۳ در مجلس خطاب به اعضای حزب توده فریاد زده بود: «چرا حاضرید منافع وطن خودتان را فدای روسیهٔ شوروی کنید؟». با این حال، در دوران نخست‌وزیری، او برای فشار بر رقبای داخلی‌اش عملاً به تظاهرات و اعتصاب‌های سازمان‌یافتهٔ توده‌ای‌ها میدان داد. در سال ۱۳۳۲ حزب توده به بزرگ‌ترین و تنها نیروی سازمان‌یافته در خیابان‌های تهران بدل شد و با نفوذ گسترده در ارتش، در حال زمینه‌سازی برای یک کودتای ضد سلطنتی بود. این انفعال مصدق در برابر تهدید وجودی کمونیسم، یا ناشی از همسویی آگاهانه برای استفاده ابزاری از آن‌ها بود، یا بی‌کفایتی مطلق در اداره کشور. در هر دو حالت، مسئولیت نهایی آنارشی‌ای که به سقوط دولتش انجامید، مستقیماً بر عهده‌ی اوست.

انفجار از درون: فروپاشی یک دولت

در چنین فضایی، عملیات آژاکس طراحی شد. اما برخلاف روایت‌های ساده‌انگارانه، این توطئه در شب ۲۵ مرداد با شکستی کامل و مطلق مواجه شد. با فرار شاه، مقامات آمریکایی و بریتانیایی بازی را تمام‌شده تلقی کردند. اسناد دیپلماتیک که بعدها منتشر شد، به وضوح نشان می‌دهد که آنها آماده بودند تا با واقعیت جدید کنار بیایند و به قول خودشان، راهی برای سازش و نزدیکی با مصدق بیابند  (to "snuggle up to Mosaddeq").

آنچه در سه روز سرنوشت‌ساز بعد رخ داد، دیگر اجرای یک توطئه خارجی نبود، بلکه یک انفجار داخلی بود. طرح خارجی شکست خورده بود، اما زمینه برای یک خیزش داخلی که بیگانگان از آن بهره‌برداری کردند، کاملاً مهیا بود. در شرایطی که مصدق با انحلال مجلس، خود را از آخرین بقایای چارچوب قانون اساسی خارج کرده بود، صدور فرمان عزل او توسط شاه (که طبق قانون اساسی مشروطه از اختیاراتش بود)، تلاشی برای بازگرداندن نظم قانونی بود. تمرد آشکار مصدق از این فرمان، او را عملاً در جایگاه یک یاغی علیه قانون اساسی قرار داد. در همین خلأ قدرت، حزب توده با احساس پیروزی کامل به خیابان‌ها ریخت و با پایین کشیدن مجسمه‌ها و شعارهای تند ضدسلطنتی، آخرین میخ را بر تابوت دولت مصدق کوبید. این اقدام، تمام نیروهای ملی، مذهبی، بازاری و نظامی را که تا آن روز در سکوت یا تردید بودند، در وحشتی مشترک از استیلای قریب‌الوقوع کمونیسم متحد کرد. ۲۸ مرداد، نه یک کودتا به معنای کلاسیک، که واکنش زنجیره‌ای و هماهنگ این نیروهای داخلی به آنارشی، قانون‌شکنی و خطر حتمی یک انقلاب ضد سلطنتی بود که از حمایت خارجی نیز برخوردار شد. سقوط برق‌آسای دولت در چند ساعت، بهترین گواه بر این واقعیت تلخ بود که او دیگر هیچ پایگاه اجتماعی و قانونی معتبری برایش باقی نمانده بود.

در آینه تاریخ: مصدق و دیگر رهبران پوپولیست جهان

تجربهٔ دولت مصدق در جهان بی‌سابقه نبود. او را می‌توان هم‌ردیف چهره‌هایی مانند خوان پرون در آرژانتین، جمال عبدالناصر در مصر و هوگو چاوز در ونزوئلا قرار داد. هر یک از این رهبران با تکیه بر حمایت توده‌ها و با وعده‌های بزرگ و انقلابی به قدرت رسیدند. اما نقاط مشترک آن‌ها چشمگیر است: برای جلب پشتیبانی مردم به دشمن‌تراشی خارجی متوسل شدند، ثروت‌های ملی را بی‌محابا مصادره کردند و گمان بردند می‌توانند بدون همکاری با جهان خارج کشورشان را اداره کنند. خوان پرون اقتصاد آرژانتین را به ورطهٔ ورشکستگی انداخت. جمال عبدالناصر با وجود محبوبیت اولیه، مصر را درگیر جنگ و وابستگی به شوروی کرد. و هوگو چاوز ونزوئلا را دچار اَبَرتورم و قحطی ساخت. سرنوشت این چهره‌ها درس‌آموز است. همان‌گونه که دولت مصدق نیز نشان داد، تکیهٔ صرف بر هیجان توده‌ها و برخورد ایدئولوژیک با اقتصاد و روابط خارجی شاید در کوتاه‌مدت محبوبیت بسازد، اما در بلندمدت کشور را به آشفتگی و عقب‌ماندگی می‌کشاند.

فرجام یک رویا: هشداری برای آینده

اگر ۲۸ مرداد رخ نمی‌داد، چه می‌شد؟ نگاهی به سرنوشت خونین کشورهای همسایه مانند عراق و سوریه، پاسخی هولناک به این پرسش می‌دهد: به احتمال قریب به یقین، یک جنگ داخلی ویرانگر و استقرار یک دیکتاتوری توتالیتر. در ایرانِ سال ۱۳۳۲، موتور محرک این رادیکالیسم، نه مصدقِ متزلزل و منجمد در دوران قاجار، بلکه چهره‌ای به مراتب بی‌رحم‌تر به نام حسین فاطمی بود. فاطمی، برخلاف مصدق، سیاست‌ورزی آهنین و ماکیاولیستی دوران جنگ سرد را درونی کرده بود. او سازمان‌دهنده گروه‌های فشار، مبتکر اتحاد ابزاری با فدائیان اسلام و سپس طراح حذف آنها، و مغز متفکر ایده‌هایی چون اعدام افسران وفادار به شاه و برچیدن کامل سلطنت بود. اگر مصدق در روزهای آخر مانع بلندپروازی‌های او نمی‌شد، ایران بی‌تردید در کام یک جنگ داخلی وحشتناک فرو می‌رفت. ۲۸ مرداد، با تمام تلخی‌هایش، کشور را از افتادن در این تله خونین خاورمیانه‌ای نجات داد.

در نهایت، میراث تاریخی دکتر مصدق، با تمام پیچیدگی‌هایش، یک هشدار ابدی برای تاریخ ایران است: ملی‌گرایی بدون عقلانیت اقتصادی، دموکراسی‌خواهی بدون احترام به حاکمیت قانون، و استقلال‌طلبی بدون درک واقعیت‌های بی‌رحم جهانی، همگی به تباهی و ناکامی ختم می‌شوند. او شخصیتی کاریزماتیک بود که قربانی غرور، لجاجت و عوام‌فریبی خود شد. ۲۸ مرداد، نه مرگ دموکراسی، بلکه یک جراحی دردناک اما شاید ضروری برای خارج کردن کشوری در حال احتضار از تب مرگبار پوپولیسم، آنارشی و خطر بلعیده شدن توسط امپراتوری سرخ بود. ملتی که تاریخ خود را با افسانه می‌آمیزد، در خطر آن است که اشتباهات گذشته را تکرار کند.

تاریخ، در دادگاه نهایی خود، قاضی بی‌رحمی است که عملکرد را بر نیت، نتیجه را بر شعار، و واقعیت عینی را بر اسطوره‌های آرامش‌بخش ترجیح می‌دهد.

منابع و مآخذ

  • مجموعه یادداشت‌های «زیان‌های واقعه موسوم به ملی کردن صنعت نفت»، شیدوَش سپهرداد و دکتر محمد محبی.
  • یادداشت‌های علی امینی در باب گفتگو با دکتر مصدق، به نقل از سازندگی (فرادید).
  • تحلیل اقتصادی دوران مصدق: «مردمی که پشت مصدق نایستادند»، تاریخ ایرانی.
  • روایت عضو ارشد حزب سومکا از ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به نقل از خاطرات امیرشاپور زندنیا.
  • جزئیات پیشنهادهای ترومن و چرچیل به مصدق، دنیای اقتصاد.
  • نفت و اقتصاد در دوران حکومت مصدق - BBC News فارسی.
  • آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب.
  • زیرک‌زاده، احمد. پرسش‌های بی‌پاسخ در سال‌های استثنایی.
  • میرفطروس، علی. دکتر محمد مصدق؛ آسیب‌شناسی یک شکست.
  • مجموعه یادداشت‌های توس طهماسبی.
  • صورت مذاکرات مجلس شورای ملّی، جلسه ۱۷ شهریور ۱۳۳۰.
  • طلوعی، محمود. بازی قدرت، جنگ نفت در خاورمیانه.
  • عِلم، مصطفی. نفت، قدرت و اصول.
  • موحد، محمدعلی. خواب آشفته نفت و نفت ما و مسائل حقوقی آن.
  • فرمانفرماییان، منوچهر. خون و نفت.
  • فاتح، مصطفی. پنجاه سال نفت ایران.
  • مینا، پرویز. نگاهی از درون به تحولات نفت در ایران.
  • Iran, Oil, and Economics - OCF Berkeley.
  • Foreign Relations of the United States, 1952–1954, Iran, 1951–1954 - Office of the Historian.
  • The Tudeh Party of Iran - mohammadmossadegh.com.
  • Kinzer, Stephen. All the Shah's Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror. Wiley, 2003.