تحولات کمی بودهاند که به اندازه ظهور جهانی دموکراسی برای مردم سراسر جهان اهمیت داشتهاند. ۳۰۰ سال پیش، تقریباً هیچکس در یک کشور دموکراتیک زندگی نمیکرد. حتی تا دهه ۱۹۴۰، در تاریکترین لحظات جنگ جهانی دوم، شاید تنها یک دوجین دموکراسی پراکنده و ترسیده باقی مانده بود.
اما در اوایل قرن ۲۱، دموکراسی به شکل غالب حکومتها تبدیل شد و میلیاردها انسان اکنون در کشورهای نسبتا آزاد زندگی میکنند. قدرت و حمایت یک ابرقدرت دموکراتیک برای تحقق این پیشرفتهای جهانساز ضروری بود؛ به همین دلیل آینده جهانی دموکراسی اکنون تا حدی شکننده به نظر میرسد.
تقابل ایدهها همواره در نتیجه تقابل برای قدرت شکل گرفته است: از دوران باستان تا امروز، نوع مرسوم حکومت غالباً تابع ترجیحات قدرتمندترین کشورهای زمان خود بوده است. در قرن بیستم، و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا به گسترش دموکراسی در جهان کمک کرد؛ با حمایت از رشد آن در مناطق دور و مهار دشمنان خطرناک آن. اما در دو دهه گذشته، نفوذ دموکراسی کاهش یافته و قدرتهای خودکامه پرقدرتتر شدهاند. اکنون تغییرات داخلی آمریکا نیز آینده دموکراسی جهانی را تهدید میکند.
دونالد ترامپ به زیرساختهای ترویج دموکراسی در آمریکا ضربه زده است. رفتارهای ضددموکراتیک او - استفاده تقریباً نامحدود از قدرت اجرایی و تهدید مخالفان سیاسی - باعث شده است که احتمال روی آوردن آمریکا به رویکردهای غیرلیبرال دیگر غیرقابل تصور نباشد.
آزادی به یک ابرقدرت نیاز دارد
ظهور جهانی دموکراسی از صعود آمریکا به عنوان یک ابرقدرت لیبرال جداشدنی نیست. اگر آمریکا از مبارزه برای شکل دادن به آینده سیاسی جهان کنار بکشد، یا بدتر از آن، اگر به نیرویی ضد لیبرال در سراسر جهان تبدیل شود، چشمانداز آینده نهادهای آزاد تیره خواهد بود.
سیاست و ژئوپلیتیک همواره به هم نزدیک بودهاند: تعادل بین اشکال رقیب حکومت همواره بازتاب تعادل قدرت میان دولتهای رقیب بوده است. این چندان عجیب نیست؛ طبیعی است که قدرتهای بزرگ در دنیایی که از نظر سیاسی شبیه خودشان باشد، بیشتر احساس امنیت کنند و ابزارهای زیادی برای شکل دادن به رفتار بازیگران ضعیفتر در اختیار دارند، از زور فیزیکی تا جذابیتهای ظریف.
در یونان باستان، شهرهای تحت نفوذ آتن گاهی شیوههای دموکراتیک آن را تقلید میکردند، در حالی که مناطق تحت نفوذ اسپارت بیشتر به الگوی الیگارشی آن تمایل داشتند. بیش از دو هزار سال بعد، حملات ناپلئون در اروپا نه تنها چشمانداز نظامی، بلکه چهره سیاسی قاره را دگرگون کرد. وقتی به نظر میرسید آلمان نازی قدرت آینده است، جنبشهای فاشیستی در چند قاره شتاب گرفتند. در دوران جنگ سرد، قدرت شوروی منجر به استقرار حکومتهای کمونیستی در اروپای شرقی و بخش بزرگی از جهان در حال توسعه شد.
خودکامگی اکنون هنجار جهانی است
آمریکاییها ممکن است فکر کنند نظام دموکراسی خودشان بهخاطر برتری ذاتیاش موفق شده است. اما در واقع، همیشه به حمایت دوستان قدرتمند وابسته بوده است. پیشروی جهانی دموکراسی از دوران هژمونی بریتانیا در قرن نوزدهم آغاز شد؛ زمانی که یک ابرقدرت که با استانداردهای زمان خود لیبرال بود، بر دریاها حکومت میکرد و سنتهای سیاسی و فکری خود را در سراسر جهان پراکنده میکرد. اگر بریتانیا با ابرقدرت لیبرال بزرگتر بعدی که به طور مداوم دموکراسی را ترویج میکرد و در لحظات بحرانی نجاتش میداد، جایگزین نمیشد، این نظام حکومتی ممکن بود در قرن پرآشوب بیستم دچار فروپاشی شود.
دموکراسی ابتدا باید زنده میماند تا بتواند رشد کند. در هر دو جنگ جهانی، آمریکا ائتلافهایی را هدایت کرد که جلوی بازسازی جهان توسط خودکامگان قدرتمند را گرفت. در جنگ سرد پس از آن، واشنگتن اتحاد جماهیر شوروی را مهار و در نهایت نابود کرد، قدرتی توتالیتر که به طور ایدئولوژیک مخالف دموکراسی بود. در طول این دوره چند دههای، آمریکا یک سیستم آزاد جهانی ایجاد کرد که به روشهای مختلف ارزشهای دموکراتیک را پرورش میداد.
اثر تقلید
یکی از این روشها اثر تقلید بود: ملتها، مثل انسانها، تمایل دارند از برندگان پیروی کنند. قدرت و شکوه آمریکا به عنوان یک دموکراسی، این نظام را جذابتر میکرد؛ مصلحان میتوانستند از دستاوردهای آمریکا برای تحقق آرزوهای جامعه خودشان مثال بیاورند. اما آمریکا تنها به این متکی نبود و از قدرت بینظیر خود برای تغییر ترکیب سیاسی جهان استفاده میکرد.
آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، کشورهایی مانند ژاپن، آلمان غربی و ایتالیا را به زور دموکراتیک کرد و دموکراسیهای لیبرال را در مناطق حیاتی مستقر کرد. از طریق طرح مارشال، به دموکراسیهای شکننده اروپایی کمک کرد تا در برابر چالشها از سوی گرایشات چپ و راست مقاومت کنند. اتحادهای آمریکا جوامع دموکراتیک اروپا و غرب اقیانوس آرام را در یک جامعه استراتژیک منسجم پیوند داد. واشنگتن همچنین یک سیستم تجارت باز ایجاد کرد که عادات آزادی اقتصادی و سیاسی را ترویج میکرد.
با گذشت زمان، آمریکا نظام یک هنجاری بینالمللی را شکل داد که بر انتخابات آزاد و حقوق بشر تأکید داشت. خود ایده آزادی سیاسی به عنوان یک ارزش جهانی، و دموکراسی به عنوان استانداردی که جوامع باید به آن برسند، محصول دوران آمریکایی است.
البته آمریکاییها هرگز در ترجیح دموکراسی سختگیر نبودهاند. در جنگ جهانی دوم، واشنگتن به یک قدرت توتالیتر، اتحاد شوروی، نیاز داشت تا دیگران را شکست دهد. در جنگ سرد، واشنگتن از کودتاها حمایت و با خودکامگان راستگرا همکاری میکرد تا مسکو را شکست دهد. اگر به مردم گواتمالا یا شیلی بگویید آمریکا همیشه از نهادهای آزاد حمایت کرده، احتمالاً با خندهای تمسخرآمیز یا لبخندی کنایهآمیز مواجه خواهید شد.
در جهانی پرآشوب، گاهی بقا مستلزم کوتاه آمدن از اصول اخلاقی است. اما بهطور کلی، مقامات آمریکایی بر این باور بودند که جهانی دموکراتیکتر به نفع منافع آمریکا خواهد بود. اینکه عمیقترین و پایدارترین اتحادهای آمریکا با سایر دموکراسیهای لیبرال، به ویژه در اروپای غربی، شکل گرفتهاند، تصادفی نبوده است. بقای ارزشهای لیبرال در این مناطق، در قلب دنیای آزاد، به تدریج به حاشیهها هم سرایت کرد و با افزایش قدرت نسبی آمریکا، واشنگتن در ترویج ارزشهای خود فعالتر شد.
در آمریکای لاتین، واشنگتن که پیشتر با حمایت از ژنرالهای واپسگرا، کمونیستها را مهار میکرد، تا دهه ۱۹۸۰، از کودتاگران دور شده بود و به دنبال ثبات سیاسی عمیقتری بود که گذارهای دموکراتیک میتوانستند فراهم کنند. پس از پایان جنگ سرد، آمریکا گذارهای دموکراتیک در اروپای شرقی را هدایت کرد و با گسترش حمایت ناتو، امنیت آنها را تضمین کرد. حتی تلاش شد نهادهای لیبرال در آفریقا و پس از ۱۱ سپتامبر، در خاورمیانه تقویت شوند. تا اوایل دهه ۲۰۰۰، ظاهراً نیروهای لیبرال پیروز شده بودند. اما تنها چند سال بعد، واکنش منفی آغاز شد.
صعود خودکامگی
در سال ۲۰۰۵، بیش از ۱۲۰ کشور بهعنوان دموکراسیهای انتخاباتی طبقهبندی میشدند. طبق گزارش گروه غیرانتفاعی ترویج دموکراسی «فریدوم هاوس»، از آن زمان تاکنون، در هر سال، تعداد کشورهایی که به سمت خودکامگی حرکت کردهاند از آنهایی که به سمت دموکراسی حرکت کردهاند بیشتر بوده است. در هر قاره این بازگشت مشاهده شده است؛ تا اواخر دهه ۲۰۱۰، خودکامگان نسبت به دموکراسیها سهم بیشتری از تولید ناخالص جهانی (با احتساب برابری قدرت خرید) داشتند. روند کلی غیرقابل انکار است: در دو دهه اخیر، یک رکود دموکراسی در جریان بوده است.
همانطور که در هر پدیده جهانی پیچیدهای دیده میشود، دلایل متعددی برای این وجود دارد. برخی دموکراسیهای پس از جنگ سرد ضعیف و شکننده بودند. اشتیاق آمریکا به ترویج دموکراسی پس از ماجراجوییهای خونین و اغلب غیرسازنده در خاورمیانه کاهش یافت. اوایل دهه ۲۰۱۰، بهار امیدبخش عربی، سریعاً به زمستان خودکامگی تبدیل شد. توسعهنیافتگی، افراطگرایی گسترده و نهادهای نابالغ آفریقا را در برابر شورشها و کودتاها آسیبپذیر کرد. داستان، بسته به منطقه و کشور، متفاوت است.
اما نقش بزرگتر ژئوپلیتیک را نباید نادیده گرفت: رکود دموکراسی با بازگشت قدرتهای خودکامه گره خورده است. از اوایل دهه ۲۰۰۰، روسیه از ضعف پساجنگ سرد خود خارج شد و چین به صحنه جهانی وارد شد. پیشبینی میشد که دولتهای غیرلیبرال هر دو کشور، جهانی را بخواهند که در آن چنین رژیمهایی محترم و امن باشند.
روسیه دولتهای دموکراتیک کشورهای همسایه، از جمله اوکراین و گرجستان را تضعیف کرد؛ در نجات دیکتاتورهای تحت فشار از قزاقستان و بلاروس تا ونزوئلا و سوریه مداخله کرد. چین به «نیروگاه خودکامگی» تبدیل شد و ابزارها و تکنیکهای سرکوب را به دولتها از آفریقا تا جنوب شرق آسیا صادر کرد. مسکو و پکن برای سرکوب مخالفان و مهار «انقلابهای رنگی» در آسیای مرکزی همکاری کردند؛ پول چین و مزدوران روسیه بیشتر رژیمهای غیرلیبرال و چپاولگر آفریقا را حفظ میکنند. پکن و مسکو از هنجارهایی مانند «حاکمیت اینترنتی» دفاع کردند؛ ایدهای که دولتهای غیرلیبرال باید بر فضای مجازی خود کنترل کامل داشته باشند، و بهطور کلی تلاش کردند هنجارهای جهان لیبرال را تضعیف یا تحریف کنند.
در فوریه ۲۰۲۲، روسیه و چین شراکت استراتژیک بدون محدودیت خود را رسمی کردند که بخشی از آن برای دفاع از نوع حکومت خود در صحنه جهانی بود. سه هفته بعد، پس از حمله روسیه به اوکراین، جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا، استدلال کرد که دیکتاتورها در حال پیشروی هستند و درگیری عظیم دیگری میان خودکامگی و دموکراسی آغاز شده است.
به نظر میرسید جهان به تقابل ایدئولوژیک شدید بازمیگردد. اما اکنون، ممکن است اتفاقی بسیار خطرناکتر رخ دهد. جهانبینی دونالد ترامپ چندان یکدست نیست: ترکیبی از درخواست صلح و مداخلهگری تهاجمی، معاملهگری بیرحمانه با نوستالژی آرمانگرایانه، و ترکیبی از عظمت ملی با خودخواهی فردی. آنچه روشن است این است که ترامپ علاقه چندانی به ترویج دموکراسی در خارج یا حفاظت از آن در داخل ندارد.
در دوره نخست، ترامپ ترجیح داد با خودکامگان قدرتمند ارتباط داشته باشد تا دموکراسیهای متحد؛ اغلب ارزشهای سیاسی آمریکا را نوعی حواسپرتی از مسائل اصلی جهان میدانست. پس از بازگشت به قدرت در ژانویه ۲۰۲۵، او بلافاصله علیه نهادهای ترویج دموکراسی در آمریکا اعلام جنگ کرد.
دولت او آژانس توسعه بینالمللی آمریکا (USAID) را تضعیف، بودجه بنیاد ملی دموکراسی را قطع و حمایت از صدای آمریکا را کاهش داد. حامیان او استدلال کردند این نهادها مملو از چپگرایان رادیکال هستند و با ایجاد «انقلابهای رنگی» جهان را بیثبات میکنند. ترامپ در یک سخنرانی مهم در عربستان اعلام کرد که ترویج دموکراسی یک اشتباه تراژیک بوده است. معاون او، جی.دی. ونس، نیز اعلام کرد: «روزهایی آمریکا که به دیگر کشورها میگفت چگونه زندگی کنند، به پایان رسیده است».
آمریکای غیرلیبرال؟
ترامپ خودکامه منتخب السالوادور، نایب بوکله، را متحد خود در اخراج مهاجران غیرقانونی میداند. نزدیکترین همکار اروپایی او، ویکتور اوربان رهبر یک دولت شبهخودکامه در مجارستان است؛ مقامات آمریکایی امسال چندین بار در انتخابات آلمان دخالت کردند و از یک حزب راستگرای غیرلیبرال حمایت کردند.
بسیاری از هواداران جنبش ماگا (عظمت را به آمریکا بازگردانیم)، ولادیمیر پوتین، دیکتاتور روسیه، را به دلیل دفاعش از «ارزشهای سنتی» تحسین میکنند. خود ترامپ نیز بهطور یکجانبه برزیل را به خاطر تلاش دولت آن کشور برای مجازات رئیسجمهور پیشین، که پس از شکست انتخابات ۲۰۲۲، سعی کرد در قدرت باقی بماند، مورد تحریم تعرفهای قرار داد. این را میتوان نوعی ترویج خودکامگی با مشخصههای آمریکایی تلقی کرد.
البته، دولت ترامپ استدلال کرده که در واقع در حال دفاع از ارزشهای دموکراتیک است؛ در برابر تجاوزات «پلیس فکری» اروپا، قوه قضائیه مداخلهگر برزیل، یا پراگرسیوهای آمریکایی که بیش از حد برای سانسور دیدگاههای محافظهکاران مشتاق هستند. اما تعبیر کمتر خوشبینانه این است که ترامپ به دنبال متحدان غیرلیبرال است زیرا خودش تمایلات غیرلیبرال دارد.
پس از هشت ماه ریاست جمهوری، اقدامات نگرانکننده و ضددموکراتیک ترامپ فراوان است. او ارتش را در شهرهای تحت مدیریت دموکراتها مستقر کرده، از قانون و قدرت دولتی علیه مخالفانش استفاده کرده، تلاش کرده از دانشگاهها باجگیری کند و شاهد نمونههای بیسابقهای از سرمایهداری رفاقتی بودهایم. او کوشیده حقوق قانون اساسی مانند تابعیت بر اساس تولد را نقض کند و در خارج از کشور نیز به شیوههای غیرقانونی از زور بهره برده است. آمریکا تبدیل به کره شمالی نخواهد شد. اما ریاست جمهوری ترامپ دو سناریوی دیگر را بسیار محتمل کرده است: اینکه آمریکا از مبارزه برای آینده سیاسی جهان عقبنشینی کند؛ یا حتی اینکه در سالهای آینده به یک ابرقدرت ضد لیبرال تبدیل شود.
تأثیرات سناریوی اول به اندازه کافی بد خواهد بود. اگر آمریکا از حفاظت و ترویج دموکراسی در سطح بینالمللی عقبنشینی کند، اصلاحطلبان تحت فشار در اروپا شرقی یا آمریکای لاتین از حمایت و همبستگی محروم خواهند شد. این اقدام تلاشهای بینالمللی برای ترویج حکمرانی خوب و مبارزه با فساد را تضعیف میکند و به روسیه، چین و متحدانشان آزادی بیشتری برای انتشار اطلاعات غلط در جوامع دموکراتیک و بازسازی هنجارها و نهادهای بینالمللی به نفع خودکامگی میدهد.
اگر کشورهای جهان بفهمند رفتارشان با شهروندانشان تاثیری بر جایگاهشان نزد آمریکا ندارد، یکی از قویترین انگیزههای پذیرش هنجارهای دموکراتیک از بین میرود. نتیجه نهایی، به گفته جان ام. اوون، میتواند سیستمی باشد که بهطور فزایندهای «خودکامگی را انتخاب میکند»؛ سیستمی که تحت تأثیر و با توجه به اولویتهای بازیگران خودکامه شکل میگیرد، زیرا این قدرتهای غیرلیبرال بیشترین تلاش را برای شکلدادن به جهان میکنند.
این وضعیت ناخوشایند است، اما سناریوی دوم، و حتی بدتر، این است که خود آمریکا به بازیگر ضد لیبرال با نفوذ جهانی بیرقیب تبدیل شود.
دموکراسی جهانی در وضعیت دفاعی
تاکتیکهای اقتدارگرایانه ترامپ از سال ۲۰۱۷ به سرعت الگو شد. از جنوب شرق آسیا تا آمریکای لاتین، خودکامگان و افراد جاهطلب تلاش کردهاند از شیوههای ترامپ در ایجاد تردید درباره انتخابات دموکراتیک تقلید کنند؛ همچنین تاکتیک او در رد انتقاد رسانهای به عنوان «اخبار جعلی» را کپی کردهاند. در برزیل، پیروان بولسونارو حتی سعی کردند از شورش ۶ ژانویه ۲۰۲۱ کنگره که ترامپ الهامبخش آن بود، تقلید کنند. در اروپا و جاهای دیگر، پوپولیستهای غیرلیبرال از تجربه ترامپ اعتماد به نفس گرفتهاند، حتی اگر همیشه موفق به کسب رأی نشده باشند.
یک آمریکا غیرلیبرال میتواند به یک «ابرقدرت فساد» نیز تبدیل شود، با دخالت گسترده در معاملات و رویههای مبهم که باعث تثبیت کلاپتوکراسی و سوءمدیریت در سطح جهانی میشود. این کشور احتمالاً روابط ضعیفتری با دموکراسیهای اروپا و اقیانوسیه برقرار خواهد کرد و آنها را در برابر زورگویی قدرتهای تهاجمی آسیبپذیرتر میکند. علاوه بر این، یک رهبر آمریکایی غیرلیبرال احتمالاً به دنبال اتحاد با خودکامگان بیشتری خواهد بود، همانند رابطه کوتاه ترامپ و بوکله، و ممکن است به نفع جنبشهای خودکامه دوست مداخله کند، کاری که دولت فعلی در برزیل انجام داده است.
سنت آمریکایی لیبرالیسم بینالمللی میتواند به سنت استبداد بینالمللی تبدیل شود: سیاستهای ترامپ میتواند پیشنمایشی از نحوه استفاده یک ابرقدرت پسادموکراتیک از قدرت خود باشد.
همه اینها ممکن است کمی خیالی به نظر برسد: هنوز حتی یک سال از آغاز دومین دوره ریاست جمهوری ترامپ نگذشته است. اما با رئیسجمهوری تا این حد ناپایدار و نگرانکننده، نمیتوان نتایج رادیکال را نادیده گرفت. زمانی که آمریکا با قدرت خود از ترویج جهانی دموکراسی حمایت کرد، رنگ و روی ایدئولوژیک جهان به شکلی قابل توجه و به نفع همه تغییر کرد. حالا اگر آمریکا از این مبارزه دست بکشد یا طرف مقابل را انتخاب کند، جهان میتواند به همان شدت و به ضرر همه تغییر کند.
منبع: بلومبرگ