مقدمه
در یکی دو سال اخیر یکی از مباحث پرتکرار در فضای فکری ایران این بوده است که بالاخره سوسیالیسم و سرمایهداری چه هستند و چه ویژگیهایی آنها را از یکدیگر متمایز میکند. بازتاب این پرسش را میتوان در بحثهایی از این دست دید که آیا محمدرضاشاه پهلوی یک حاکم سوسیالیست بود؟ آیا کشورهای اسکاندیناوی را باید نمونههای موفق سوسیالیسم دانست؟ یا آیا آمریکا را میتوان یک کشور کاملاً سرمایهداری معرفی کرد؟ پاسخ به این پرسشها بسته به اینکه در چه زمینهای و از چه زاویهای مطرح شوند متفاوت است و همین تفاوت، بحث را پیچیده میکند.
برای نمونه، بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی با اشاره به گستردگی برنامههای رفاهی در اسکاندیناوی، این کشورها را نمونههای قابل دفاع سوسیالیسم معرفی میکنند. در مقابل، طرفداران بازار آزاد تاکید دارند که ساختار اقتصادی این کشورها اساساً سرمایهدارانه است و نسبت دادن برچسب «سوسیالیستی» به آنها، نادیده گرفتن واقعیتهای بنیادی اقتصادشان است. تناقض مشابهی نیز در سوی دیگر دیده میشود: برخی از طرفداران بازار آزاد هنگامی که از مالیاتهای بالا، قوانین کار سختگیرانه و شبکه گسترده رفاه اجتماعی در این کشورها سخن به میان میآید، این سیاستها را «سوسیالیستی» توصیف میکنند، اما همچنان مصرّند که این کشورها سوسیالیست نیستند.
نمونههای مشابهی درباره سیاستهای اقتصادی دوران پهلوی یا جنبههای سرمایهدارانه سیستم اقتصادی و سیاسی آمریکا مطرح میشود که برای جلوگیری از اطاله بحث، از ذکر آنها صرفنظر میکنم. نکته مهم این است که پاسخ به پرسشهای بالا گاهی مثبت است و گاهی منفی؛ نه به دلیل تناقض در منطق، بلکه به این دلیل ساده که اغلب بحثها فاقد یک تعریف روشن از مفاهیم سوسیالیسم و سرمایهداری هستند. پرسش اینجاست که دقیقاً چه چیزی نشانه سوسیالیسم است و چه چیزی نشانه سرمایهداری؟ بدون یک مبنای مفهومی، هر استدلالی میتواند هم تأییدکننده و هم نقضکننده باشد.
برای رسیدن به چنین مبنایی باید به مفاهیم بنیادین این دو نظام بازگشت. هانس هرمان هوپه در کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری» دقیقاً همین کار را انجام میدهد. به نظر من مطالعه این کتاب میتواند برای خوانندهای که در پی فهمی روشن و نظاممند از مبانی نظری سرمایهداری و سوسیالیسم است بسیار راهگشا باشد.

کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری» نوشته هانس هرمان هوپ، با ترجمه دکتر متین پدرام توسط انتشارات دنیای اقتصاد منتشر شده است.
مقدمه هوپ و انگیزه او از نوشتن کتاب
بهنظر میرسد خود هوپ نیز با پرسشهایی از جنس همان ابهاماتی مواجه بوده که امروز در فضای فکری ایران تکرار میشود: معیار دقیق سوسیالیست بودن یا سرمایهدار بودن چیست؟ او در سال ۱۹۸۹ کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری» را منتشر کرد و در مقدمه آن توضیح داد که هدف اصلیاش تحلیل این مسئله است که جامعه چگونه برای افزایش تولید ثروت، کاهش فقر و ایجاد یک نظم اجتماعی عادلانه سازمان مییابد. برای این تحلیل، او تلاش میکند یک چارچوب مفهومی و منطقی ارائه دهد که بتوان به کمک آن نظامهای سیاسی و اجتماعی را سنجید، فرآیندهای اجتماعی را فهم کرد و شباهتها و تفاوتهای ساختارهای اجتماعی گوناگون را توضیح داد.
هوپ این کار را با تکیه بر سنت نظری اقتصاد اتریشی و بهویژه روششناسی میزس انجام میدهد؛ سنتی که از مبانی اخلاقی مالکیت و تحلیل منطقی کنش انسانی آغاز میکند و از دل آن معیارهای روشنی برای تمایز سوسیالیسم و سرمایهداری استخراج میشود.
هانس هرمان هوپ در مقدمهای که برای چاپ فارسی کتاب نوشته، به نکاتی اشاره میکند که برای فهم زمینههای انتشار این کتاب اهمیت اساسی دارند. او یادآور میشود که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ تقریباً تمامی متفکران و روشنفکران غربی به این جمعبندی رسیدند که «تجربه سوسیالیسم شکست خورده است». اما هوپ این پرسش بنیادین را طرح میکند که سوسیالیسم دقیقاً در برابر چه چیزی شکست خورد؟ آیا این شکست را باید شکست در برابر «غرب» دانست؟ و اگر چنین است، «غرب» نماد چه نوع نظامی بود؟
در نگاه عمومی، غرب نماینده سرمایهداری بود؛ اما این تصویر با تلقی رایج نئومحافظهکاران آمریکایی همخوانی نداشت. آنها اصرار داشتند که ایالات متحده را نه یک کشور صرفاً سرمایهداری، بلکه «سرمایهداری دموکراتیک» معرفی کنند؛ نظامی که به ادعای آنان از سرمایهداری سنتی برتر بود. در این روایت، مالکیت خصوصی محترم و محفوظ باقی میماند، اما دولتِ برآمده از رأی مردم اختیار داشت به نام «منافع عمومی»، «خیر جمعی» و «مصلحت عمومی» در حقوق مالکیت افراد دخالت کند، قوانین بازتوزیعی وضع کند، مالیاتهای سنگین بگیرد یا محدودیتهایی در مسیر کسب ثروت ایجاد کند.
هوپ نشان میدهد این تصویرسازی پیامد مهمی داشت: هرگاه در آمریکا بحران یا نابسامانیای بروز میکرد، تقصیر به گردن «جنبه سرمایهدارانه» نظام انداخته میشد، و راهحل، «دموکراسی بیشتر» معرفی میگردید. اما همین موضوع این پرسش را پدید آورد که منشأ مشکلات واقعی ایالات متحده چیست؟ بخش دموکراتیک نظام یا بخش سرمایهدارانه آن؟ اگر مشکلات از دل سرمایهداری برمیخاست، پس چگونه میتوان بزرگ شدن روزافزون دولت و دخالتهای فزاینده آن را توجیه کرد؟ و اگر بهعکس، دموکراسی منشأ این مشکلات بود، پس چرا همه تقصیرها متوجه سرمایهداری میشد؟

هانس هرمان هوپ همراه با نسخهای از ترجمه فارسی کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری»
هوپ در این مقدمه تصریح میکند که دموکراسی، از حیث تاریخی و نظری، ایدهای ذاتاً سوسیالیستی است. بسیاری از سوسیالیستهای غربی پیش از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه دریافته بودند که دموکراسی میتواند راهی کمهزینه و کمخطر برای پیشبرد اهداف برابریطلبانه آنان باشد. از همین رو است که اصطلاح «سرمایهداری دموکراتیک» بهنظر هوپ اصطلاحی متناقض است: دموکراسی ابزاری برای گسترش سیاستهای سوسیالیستی است، نه تقویت نظام سرمایهداری. به همین دلیل سوسیالیستها هر بحران واقعی یا ساختگی را متوجه سرمایهداری میکردند و همواره خواستار «دموکراسی بیشتر» در همه عرصههای اجتماعی بودند.
هوپ در پایان مقدمه به نتیجهای روشن میرسد: سرمایهداری تنها نظامی است که میتواند به عدالت و رفاه پایدار منتهی شود، حال آنکه سوسیالیسم در هر درجه و در هر شکل، نهتنها رفاه را افزایش نمیدهد بلکه به فقر و بیثباتی اجتماعی میانجامد و یک بیابان لم یزرع باقی میگذارد.
بهنظر میرسد هوپ در این مقدمه بر همان ابهامی دست میگذارد که در فضای فکری معاصر نیز بهوضوح دیده میشود: خلط مفهومی میان سوسیالیسم، سرمایهداری، دموکراسی و نقش دولت. از این منظر میتوان با احتیاط حدس زد که انگیزه اصلی او از نگارش کتاب در وهله نخست روشن کردن مفاهیم بنیادین و در مرحله بعد، شناسایی گونههای مختلف سوسیالیسم بوده است؛ کاری که برای درک وضعیت جهان پس از فروپاشی بلوک شرق اهمیتی مضاعف مییابد.

هانس هرمان هوپ
تقسیمبندی انواع سوسیالیسم از نظر هوپ
هوپ در این کتاب چهار گونه متمایز از سوسیالیسم را از یکدیگر تفکیک میکند: سوسیالیسم روسی، سوسیالیسم دموکراتیک (یا همان سوسیالدموکراسی)، سوسیالیسم محافظهکار و سوسیالیسم مهندسی اجتماعی. این تقسیمبندی، همانطور که خود او تأکید میکند، تقسیمبندیای نظری است که به منظور تبیین بهتر اَشکال مختلف مداخله در مالکیت خصوصی ارائه میشود. در واقع، این چهار نوع سوسیالیسم صورتهای متفاوتی از یک اصل مشترکاند: اصل نفی یا محدودسازی حق مالکیت.
هوپ توضیح میدهد که در دنیای واقعی، هیچ نظام اجتماعیای را نمیتوان یافت که بهطور کامل در یکی از این چهار دسته بگنجد. دلیل این امر آن است که نظم اجتماعی هر جامعه حاصلِ برآیند نیروهای سیاسی فعال در آن جامعه است. در هر کشور ممکن است جریانهایی با گرایشهای سوسیالدموکراتیک، سوسیالیسم روسی، سوسیالیسم محافظهکار، یا اشکال دیگری از مداخلهگرایی سیاسی حضور داشته باشند و در کنار آنها جریانهایی با گرایشهای سرمایهدارانه نیز فعال باشند. نتیجه این تقابل و توازن نیروها معمولاً نظامهایی ترکیبی است؛ نظامهایی که نه کاملاً سرمایهداریاند و نه کاملاً سوسیالیستی.
با این حال، هوپ تأکید میکند که این ترکیب عملی هرگز نباید چنین تعبیر شود که گویی میتوان میان سرمایهداری و سوسیالیسم نوعی آشتی پایدار برقرار کرد. تضاد این دو نظام صرفاً یک تعارض «نظری» نیست، بلکه در سطح ماهیت و کارکرد واقعی آنها نیز کاملاً بنیادی و حلناشدنی است. سرمایهداری بر اصل مالکیت خصوصی کامل و مصون از تعرض بنا شده است؛ سوسیالیسم، در هر شکل و شدتی، دقیقاً با نقض همین اصل تعریف میشود. به همین دلیل، این دو نظام نه در منطق، نه در عمل و نه در ساختار اجتماعی قابل جمع نیستند.
بنابراین هر جامعهای که همزمان عناصر سرمایهداری و سوسیالیسم را در کنار هم قرار دهد، دیر یا زود به نقطهای میرسد که باید یکی را انتخاب و دیگری را کنار بگذارد. دو اصل متناقض نمیتوانند برای همیشه در کنار هم پیش بروند؛ همانطور که دو خط متقاطع ممکن است در یک نقطه با هم برخورد کنند، اما مسیرشان بهطور ساختاری در جهتهای متفاوت امتداد مییابد و نمیتواند موازی یا هماهنگ باقی بماند. نظامهای ترکیبی نیز چنیناند: آنها ممکن است در یک مقطع تاریخی ترکیبی بهظاهر سازگار ارائه دهند، اما این وضعیت ناپایدار است و سرانجام یا مؤلفههای سوسیالیستی کنار گذاشته میشود یا مؤلفههای سرمایهدارانه.
از این منظر، سطح واقعی «سوسیالیسم» در هر کشور را باید با میزان مداخله دولت در مالکیت خصوصی سنجید. هرچه این مداخله گستردهتر باشد، آثار منفی آن بر تولید ثروت با شدت بیشتر و سرعت بیشتر ظاهر میگردد: جامعه یا در سطح کنونی خود از رفاه باقی میماند یا پیوسته فقیرتر میشود. به باور هوپ، سیاستهای سوسیالیستی، در کوتاهمدت و بلندمدت پیامدهای تخریبی اقتصادی و اجتماعی دارند.
جمعبندی
بهطور خلاصه، هوپ با تعریف چهار گونه نظری از سوسیالیسم، چارچوبی مفهومی برای تحلیل انواع نظامهای اجتماعی ارائه میکند. اگرچه نظامهای واقعی اغلب ترکیبی از عناصر سرمایهداری و گونههای متفاوت سوسیالیسماند، این ترکیب را نمیتوان یک «راهحل میانه» یا سازگاری پایدار دانست؛ بلکه این وضعیت صرفاً بازتاب تعارض و تقابل نیروهای سیاسی موجود در جامعه است. در نهایت، آنچه سطح واقعی سوسیالیسم در هر جامعه را تعیین میکند میزان مداخله دولت در مالکیت خصوصی است، و همین میزان مداخله است که حدود و ثغور فقر، رکود و ناپایداری اجتماعی آن جامعه را رقم میزند. در یادداشتهای بعدی، ابتدا به مفاهیم کلیدی و بنیادینی میپردازیم که هوپ در فصلهای مختلف کتاب مطرح کرده است. سپس، هر یک از گونههای سوسیالیسم مورد بحث در کتاب را بهصورت مستقل معرفی میکنیم و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی هرکدام را بهطور خلاصه و تحلیلی بررسی خواهیم کرد.
برای اینکه در این باره بیشتر بدانید؛ می توانید کتاب «سوسیالیسم و سرمایهداری» را بخوانید.
«لینک صفحه کتاب در وبسایت انتشارات دنیای اقتصاد»