در ایران دولتی و بوروکراتیک بودن بیش‌ازحد امر آموزش - از دورۀ پیش‌دبستانی تا پسادکتری - باعث شده است که منطق حاکم بر طبقه‌بندی علوم بیش از آنکه به تاریخچۀ مختص این حوزه‌ها و همکاری‌ها و کشمکش‌های درونی میان فعالین آن‌ها بستگی داشته باشد، به‌سادگی امور بوروکراتیک و مسائل اداری ربط پیدا کند.

در فضای رسانه‌ای و فکری ایران زیاد پیش آمده است که مواضع یا رفتارهای سر زده از دانشجویی، استادی یا دانش‌آموخته‌ای از رشته‌های علوم اجتماعی توجه بسیاری را به خود جلب کند و به‌اصطلاح جنجال‌برانگیز شود؛ آن‌چنان‌که این تصور را نزد بسیاری از دنبال‌کنندگان این مباحث پدید آورده است که «علوم اجتماعی شما را چپ می‌کند!»

البته علوم اجتماعی (Social Sciences) در اصل معنایی گسترده‌تر از آن چیزی دارد که معمولاً در ایران از این نام فهمیده می‌شود. در ایران بسیاری از مردم علوم اجتماعی را کم‌وبیش معادل جامعه‌شناسی می‌شناسند. شاید دلیل این تصور نادقیق وجود دو دانشکدۀ مستقل علوم اجتماعی در دانشگاه‌های تهران و علامه باشد که گروه جامعه‌شناسی در آن‌ها از لحاظ شمار اعضای هیئت‌علمی، شمار دانشجویان و حجم محتوای دروس ارائه‌شده جایگاهی کم‌وبیش مسلط دارد و رشته‌های دیگری همچون انسان‌شناسی، جمعیت‌شناسی، مطالعات فرهنگی، مطالعات توسعه و... به‌نوعی در سایۀ جامعه‌شناسی به زیست خود ادامه می‌دهند. در آکادمی جهانی رایج‌تر است که رشته‌هایی مانند علوم سیاسی، روابط بین‌الملل، جغرافیای انسانی، آموزش‌وپرورش و اغلب شاخه‌های علوم اقتصادی را نیز جزوی از علوم اجتماعی ذکر کنند – برخلاف رشته‌هایی مانند تاریخ، باستان‌شناسی یا فلسفه که بیشتر در چهارچوب علوم انسانی (Humanities) طبقه‌بندی می‌شوند.

البته این طبقه‌بندی‌ها لزوماً مورد تأیید همه نیستند و دلایل کاملاً عینی و غیرتاریخی هم برای آن‌ها وجود ندارد. در تاریخ این علوم اندیشمندانی مانند ایمانوئل والرشتاین بودند که اساساً این نوع دسته‌بندی - مثلاً جدایی میان دو دیسیپلین جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی - را «استعماری» می‌دانستند. در طیف فکری کاملاً متفاوت برای نمونه موری روتبارد را داریم که این طبقه‌بندی‌ها را مانع از درک همه‌جانبۀ پدیده‌های اجتماعی می‌دانست و پیشنهاد حوزۀ پژوهشی دربرگیرنده‌تری را با عنوان «علم آزادی» می‌داد. بسته به مسائلی مانند روش‌شناسی یا موضوع پژوهش هر پژوهشگری ممکن به درجات گوناگون به حوزه‌هایی فراتر از طبقه‌بندی‌های رایج سرک بکشد یا طبقه‌بندی‌های رایج را مورد تردید قرار دهد.

آنچه برای موضوع بحث ما در اینجا اهمیت دارد واقعیت موجود در حال حاضر ایران است. در ایران دولتی و بوروکراتیک بودن بیش‌ازحد امر آموزش - از دورۀ پیش‌دبستانی تا پسادکتری - باعث شده است که منطق حاکم بر طبقه‌بندی علوم بیش از آنکه به تاریخچۀ مختص این حوزه‌ها و همکاری‌ها و کشمکش‌های درونی میان فعالین آن‌ها بستگی داشته باشد، به‌سادگی امور بوروکراتیک و مسائل اداری ربط پیدا کند؛ برای مثال طبقه‌بندی سازمان سنجش برای برگزاری آزمون‌های سراسری نقشی تعیین‌کننده در این زمینه دارد. بنابراین در مجموعه یادداشت‌های کنونی وقتی از «جامعه‌شناسی» یا «علوم اجتماعی» سخن می‌گوییم، منظور رشته‌های ارائه‌شده در دو دانشکدۀ فوق‌الذکر در دانشگاه‌های تهران و علامه به‌اضافۀ گروه‌های جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی، مطالعات فرهنگی، جمعیت‌شناسی یا مانند این‌ها در دانشگاه‌های دیگر کشور است که معمولاً درون دانشکده‌های ادبیات و علوم انسانی مستقر هستند.

موضوع دیگری که باید روشن شود معنای اصطلاحات چپ و راست است. در اینجا هم نمی‌توان یک طبقه‌بندی قطعی و فراتاریخی ارائه داد. دسته‌بندی میان چپ و راستِ سیاسی بستگی زیادی به موضوع مورد مناقشه در یک جامعه دارد. برای مثال در اروپا و به‌ویژه فرانسۀ اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بحث رابطۀ میان دولت و کلیسا بسیار مورد مناقشه بود و شاید بتوان گفت موضوع اصلی بود که دسته‌بندی‌های سیاسی پیرامون آن شکل می‌گرفتند. به‌طورمعمول هواداران جدایی میان دولت و کلیسا چپ و مخالفان آن راست شناخته می‌شدند. این امکان وجود داشت که کسی در نظریۀ اقتصادی هوادار دخالت حداقلی دولت در اقتصاد و بازار باشد، ولی به مناسبت مواضعش در موضوعات دینی و فرهنگی در طیف چپ سیاسی قرار بگیرد. برای نمونه در ایتالیا زاناردلّی که مدتی در اوایل قرن بیستم به سمت نخست‌وزیری هم رسید، یک هوادار پرشور بازار آزاد بود و درعین‌حال از اعضای برجستۀ جریان موسوم به «چپ تاریخی» به شمار می‌آمد. حتی در تاریخ معاصر ایران پس از انقلاب هم سابقه داشته است که تا اوایل دهۀ هفتاد خورشیدی چپ و راست سیاسی را در معنایی متفاوت از آنچه امروز درک می‌کنیم به کار ببرند.

با نیرو گرفتن بیشتر جریان سوسیالیستی و محبوبیت گستردۀ ایدۀ سوسیالیسم پس از جنگ جهانی یکم بود که به‌تدریج دکترین کانونی آن‌ها یعنی مطالبۀ مالکیت اجتماعی (دولتی) ابزار تولید - یا دست‌کم مطالبۀ دخالت هرچه بیشتر دولت در فرایندهای بازار - در فهرست برنامه‌های تمام احزاب «مترقی» سراسر جهان قرار گرفت. به‌عبارت‌دیگر مطالبه‌هایی همچون حق رأی زنان یا آزادی مطبوعات در کنار مطالبه‌هایی همچون وضع حداقل دستمزد یا دولتی شدن صنایع «زیرساختی» مانند راه‌آهن و نیروگاه‌ها جای گرفتند. هواداران این برنامه‌ها «چپ» و مخالفان آن «راست» لقب گرفتند؛ بدون آنکه از لحاظ منطقی و استدلال مبتنی بر نظریۀ اقتصادی بتوان هیچ ارتباط منطقی را مثلاً میان حق رأی زنان با دولتی شدن نیروگاه برق نشان داد. با به حاشیه رفتن لیبرالیسم کلاسیک (لیبرترینیسم در ایالات متحد) دیگر به‌دشواری می‌شد کسانی را یافت که در لابه‌لای دعواها و کشمکش‌های سیاسی میان «چپ» و «راست» هم‌زمان که هوادار مطالباتی از قبیل حق رأی زنان و آزادی مطبوعات بودند، برای آزادی‌های اقتصادی شامل مالکیت خصوصی بر ابزار تولید یا تعیین قیمت کالاها، از جمله نرخ دستمزد، در بازار هم ارزش قائل باشند.

وضعیتی که توصیف کردیم امروز اندکی تعدیل شده است. در خود ایران هم آثار مرتبط با مکتب اتریش یا آثار اوبجکتیویست‌ها (هواداران فلسفۀ آین رند) در یک دهۀ اخیر مورد استقبال بی‌سابقه قرار گرفته‌اند. اما کماکان در کشمکش‌های سیاسی و عقیدتی میان «چپ» و «راست» به‌ندرت لیبرالیسم اصیل و بدون تناقض مورد توجه قرار می‌گیرد. در هنوز تا حد زیادی بر همان پاشنۀ قبلی می‌چرخد. نکته‌ای که برای بحث ما اهمیت دارد این است که علوم اجتماعی نتوانسته است مانند فیزیک یا علوم زیستی کاملاً از مناقشات سیاسی و عقیدتی موجود در جامعه برکنار بماند. در این مناقشۀ میان چپ و راست در طول 150 سال گذشته علوم اجتماعی و به‌ویژه جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی غالباً طرف «چپ» طیف سیاسی را گرفته‌اند و چپ‌گرایی به‌تدریج بر گروه‌های آموزشی این رشته‌ها در دانشگاه‌های جهان چیره گشت. البته لزوماً همۀ جامعه/انسان‌شناسانِ چپ، مارکسیست نبوده و نیستند. نکتۀ دیگر اینکه همواره استثنائات برجسته‌ای مانند ریمون آرون، ریمون بودون، ارنست گلنر یا رابرت نیزبت نیز وجود داشته‌اند که شاید بتوان با اغماض آنان را جامعه/انسان‌شناس «راست» خطاب کرد.

با توصیفی که از تصور عمومی در ایران از معنای «علوم اجتماعی» یا «جامعه‌شناسی» به دست دادیم و همچنین با توصیف ما از دلالت سیاسی «چپ و راست» در جامعۀ معاصر باز گردیم به پرسش نخست: آیا جامعه‌شناسی چپ است؟ پاسخ این است که بله، ازآنجایی‌که چپ عمدتاً پایبندی به سوسیالیسم را تداعی می‌کند و ازآنجایی‌که اهالی علوم اجتماعی اغلب در کشمکش‌های درون جامعه جانب جناح چپ را گرفته‌اند، می‌توان گفت که ارتباط بسیار تنگاتنگی میان نظریۀ سوسیالیسم و جامعه‌شناسی کنونی در سطح جهان وجود دارد. حتی کسانی که برای مثال در ایران برای تولید «جامعه‌شناسی اسلامی» در تلاش‌اند کاری جز این انجام نمی‌دهند که همان گزاره‌های سوسیالیست‌ها در محکومیت جامعۀ سرمایه‌داری را با چیدن نقل‌قول‌هایی از ابن خلدون یا شریعتی در کنارشان تزیین کنند یا در متون فیلسوفان قدیمی به دنبال گفته‌هایی مشابه گفته‌های متون جدید غربی بگردند و به‌این‌ترتیب به پیشگامی گذشتگان خود ببالند. اما اهالی علوم اجتماعی می‌توانند سوسیالیست و ضدسرمایه‌داری نباشند. در یادداشت‌های بعدی به چند مورد از خطاهای فراگیر در علوم اجتماعی می‌پردازیم که با رفع آن‌ها می‌توان به آیندۀ این علوم کمک کرد.

بیشتر بخوانید
خطاهای جامعه‌شناسی / بخش دوم: کنار گذاردن نظریۀ اقتصادی

اهالی علوم اجتماعی بیش از یکصد سال است که از خلال مقایسۀ پیشکش و مبادله امید دارند آلترناتیوی را برای اقتصاد مبادله‌محور کاپیتالیستی بیابند. پرسشی که ظاهراً هیچ‌گاه برایشان مطرح نشده این است که چه کسی در اقتصاد کاپیتالیستی مانع ردوبدل کردن پیشکش میان افراد می‌شود؟