به گزارش اکوایران، مؤسسه مطالعاتی عرب گلف استیت مستقر در واشنگتن با انتشار یادداشتی نوشت: کشور‌های حاشیه خلیج در طول چهار سال ریاست دولت بایدن از ایالات متحده دوری می‌کردند؛ گزاره‌ای که اندکی بی‌سابقه است و دلیلش باز می‌گردد به سیاست رئیس جمهوری که در روز‌های نخست ریاستش بزرگ‌ترین کشور‌های حاشیه خلیج فارس یعنی عربستان سعودی را هدف قرار داد.

این رویکرد، خلاف رویکرد ترامپ بود؛ رئیس جمهوری که در دوره نخست ریاستش در صدد تعریف ائتلاف‌های چند دهه‌ای در منطقه بود. از همین رو به ادعای ناظران توافقنامه آبراهام، دستاورد تعیین‌کننده دولت نخست دونالد جی. ترامپ بود؛ دستاوردی که به ادعای گروهی نمونه‌ای است از منطقه گرایی جدید و دستور کار اتصال جهانی.

این توافقنامه با تأکید بر اصل عادی‌سازی روابط اعراب با اسرائیل، پویایی‌های منطقه را تحت تأثیر قرار داد و راه را برای همکاری نه تنها با تکیه بر اهرم سیاسن، بلکه با تمرکز شدید بر سرمایه‌گذاری در دولت‌سازی، هموار کرد. از سوریه گرفته تا ترکیه، پویایی‌های فوق به شبکه گسترده‌تری چین، روسیه، هند و حتی بخش‌هایی از آفریقا را تحت تأثیر قرار داد.

ترامپ و آینده پویایی خاورمیانه

به نوشته اقتصادنیوز، ترامپ در شرایطی وارد کاخ سفید شد که منطقه خلیج فارس متحول شده و سرشار از انرژی و قدرت جدیدی برای تغییر پویایی‌های جهانی است؛ رخدادی که ترامپ با توسل بدان می‌تواند از این جغرافیا برای پیشبرد برنامه‌های متمرکز خود در جریان «مگا» فرصت‌سازی نماید.

بهترین راه برای بهره‌برداری از این انرژی، مشورت با منطقه و در نظر گرفتن دیدگاه‌های منطقه‌ای است. اکثر کشور‌های شورای همکاری خلیج فارس در طول اولین دوره ریاست جمهوری ترامپ تعامل مثبتی با دولت واشنگتن داشتند، همین مقوله می‌تواند مشوق و محرک خوبی برای اعراب بالاخص عربستان و امارات باشد که با توسل بدان روابطشان با رئیس جمهوری جدید آمریکا را بازتعریف کنند.

به باور ناظران، در عصر دوم ریاست ترامپ، مقوله‌هایی چون تضمین‌های امنیتی عربستان سعودی و کمک‌های هسته‌ای غیرنظامی می‌تواند مورد توجه قرار گیرد. با این حال، جنگ اسرائیل و حماس در غزه و پیامد‌های منطقه‌ای گسترده‌تر آن، می‌تواند روابط شورای همکاری خلیج فارس-آمریکا را بار دیگر به آزمون گذاشته یا نظم تحت رهبری واشنگتن را به چالش بکشد.

در حالی که ایالات متحده و اروپا همچنان بر جنگ روسیه و اوکراین متمرکز هستند، بلوک شورای همکاری خلیج فارس بیشتر نگران تشدید تنش در خاورمیانه است که ثبات منطقه، همکاری اقتصادی و نفوذ ایالات متحده در منطقه را تهدید می‌کند.

در حالی که ترامپ متعهد به پایان دادن به جنگ‌های جاری در خاورمیانه شده، او باید پیامد‌های تشدید هرج و مرج جهانی و پیامد‌های اقتصادی توقف درگیری‌ها در غزه و لبنان به جای صلح پایدار روبرو است؛ گزاره‌ای که می‌تواند به شکل منفی پروژه‌های اتصال مانند کریدور اقتصادی هند-خاورمیانه-اروپا یا «آی مک» را تحت تأثیر قرار دهد.

فرصت سازی واشنگتن از صلح سرد پکن

این مؤسسه مطالعاتی در ادامه یادداشت خود مدعی شد: روابط شورای همکاری خلیج فارس و ایران از زمان نخستین دوره ریاست جمهوری ترامپ به طور قابل توجهی تغییر کرده و پویایی جدیدی حاصل شده که ایالات متحده می‌تواند از آن برای پیشبرد ثبات منطقه و دستور کار ژئواکونومیکی که ترامپ در اولویت قرار داده استفاده کند.

در چنین شرایطی توسل آمریکا به فشار حداکثری صرفاً می‌تواند زمینه‌ساز تنش‌ها شده و در کوتاه مدت اسرائیل را راضی نگاه دارد اما در بلندمدت به ضرر این بازیگر باشد. در عوض، رویکرد دیپلماتیک امارات متحده عربی در قبال ایران، سازش ایران و عربستان که توسط پکن تسهیل شده است و ابتکارات امنیتی دریایی عمان، -از جمله آزادی دریانوردی در تنگه هرمز،- جایگزین‌های سازنده‌ای را ارائه می‌دهند که به ادعای گروهی از تحلیلگران می‌تواند منافع اسرائیل را بهتر از رویکرد نظامی‌سازی تأمین کند.

از منظر شورای همکاری خلیج فارس توسل به طرح «بی» در ارتباط با ایران یعنی، دور شدن از رویارویی نظامی و خصومت دیپلماتیک، ممکن است برای برخی در واشنگتن و تل‌آویو چالش برانگیز باشد.

فراتر از مناقشه، دولت دوم ترامپ باید فرصت‌های ارائه شده توسط همسویی استراتژیک شورای همکاری خلیج فارس با سایر کشور‌های غیرغربی را را شناسایی کرده و بدان‌ها بپردازد. حضور رو به رشد چین در منطقه به‌طور فزاینده‌ای به‌عنوان منبع نفوذ و نه صرفاً تعامل اقتصادی تلقی می‌شود.

این تغییر به طور قابل درک نگرانی‌هایی را در واشنگتن ایجاد کرده است. با این حال، دکترین‌های «عدم مداخله» و «فاصله مساوی» به پکن اجازه داده تا تنش‌زدایی و «صلح سرد» را بین رقبای سنتی خلیج فارس، به‌ویژه ایران و عربستان سعودی تسهیل کند.

با این همه، به ادعای ناظران استراتژی چین که زمینه یاز کاهش تنش‌ها شده، می‌تواند زمینه را برای کاهش اعتماد به تعهد، ظرفیت و اعتبار ایالات متحده برای حفظ ثبات منطقه‌ای را به همراه داشته و در ازای آن استراتژی مدیریت مناقشه توسط پکن تقویت کند.

ترکیب این امر، همسویی فزاینده شورای همکاری خلیج فارس با چارچوب‌های جهانی جایگزین، مانند عضویت در سازمان همکاری شانگهای و گروه‌های بریکس است. این حرکت‌ها تغییر به سمت چند همسویی را برجسته می‌کند و بر نیاز به یک استراتژی مجدد تنظیم شده ایالات متحده تأکید خواهد کرد؛ زیرا رویکرد فعلی خطر فلج شدن سیاست‌ها را به دنبال دارد.

با این وجود، این چالش‌ها فرصتی را برای ایالات متحده ایجاد می‌کند تا نقش خود را در منطقه بازتعریف کند. دولت دوم ترامپ می‌تواند با اولویت دادن به حل مناقشه، بازگشت به چارچوب توافق‌نامه آبراهام و احیای طرح‌های همکاری بین‌منطقه‌ای مانند آی تو یو تو و آی مک، این پویایی را تغییر دهد.

با انجام این کار، واشنگتن می‌تواند خود را به عنوان یک بازیگر سازنده منطقه‌ای بازسازی کند و برنامه‌ای را پیش ببرد که نه تنها از شورای همکاری خلیج فارس بلکه در سراسر منطقه حمایت کند. به ادعای ناظران، ایالات متحده می‌تواند این جهان چند جانبه در حال ظهور را با نگاه کردن به حضور رو به رشد منطقه‌ای چین نه به عنوان یک تهدید، بلکه به عنوان یک کاتالیزور برای نقش جدید آمریکا شکل دهد.

همکاری اخیر ایالات متحده و امارات متحده عربی در زمینه هوش مصنوعی نشان می‌دهد که چگونه واشنگتن می‌تواند با کشور‌های شورای همکاری خلیج فارس با وجود اختلافات در سیاست و امنیت منطقه همکاری کند. منافع منطقه ذاتاً در تضاد با منافع آمریکا نیست. تعهد ترامپ به پایان دادن به درگیری‌ها در خاورمیانه با آرمان‌های منطقه همسو است و فرصتی تاریخی برای ایجاد یک شراکت جدید ارائه می‌دهد.

با ایجاد یک سیاست خلاقانه با محوریت صلح، ثبات منطقه‌ای و همکاری، دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ می‌تواند نقش آمریکا در خاورمیانه را بازتعریف کند و جایگاه این کشور را در منطقه افزایش دهد.