سرمایه در دنیای واقعی، مجموعه‌ای ناهمگون و ساختارمند است که در زمان و مکان، به شیوه‌هایی پیچیده با یکدیگر در ارتباط هستند. این دقیقاً همان نقطه‌ای است که مکتب اتریش مسیر خود را از اقتصاد جریان اصلی جدا می‌کند و بر ساختار زمانی و ناهمگونی سرمایه تأکید می‌کند.

مفهوم «سرمایه» همواره به مثابه یک معمای چندوجهی، منشأ عمیق‌ترین مناقشات نظری و معرفت‌شناختی بوده است. از دیدگاه اقتصاد نئوکلاسیک که در دانشگاه‌ها جریان اصلی و مسلط است، سرمایه اغلب به یک مفهوم انتزاعی و همگن با نماد "K" فروکاسته می‌شود؛ توده‌ای از ارزش پولی که می‌توان آن را مانند خمیری در فرآیندهای تولید به کار گرفت. این رویکرد، با تمام کارایی‌اش در مدل‌سازی‌های ریاضی، از درک یک واقعیت بنیادین عاجز است: سرمایه در دنیای واقعی، مجموعه‌ای ناهمگون و ساختارمند است که در زمان و مکان، به شیوه‌هایی پیچیده با یکدیگر در ارتباط هستند. 

این دقیقاً همان نقطه‌ای است که مکتب اتریش، از کارل منگر و اویگن فون بوم باورک تا فردریش هایک و لودویگ لاخمان، مسیر خود را از اقتصاد جریان اصلی و مکتب نئوکلاسیک جدا می‌کند و بر ساختار زمانی و ناهمگونی سرمایه تأکید می‌کند. 

در میان بزرگان مکتب اتریش، یک متفکر بیش از دیگران این ایده را به رادیکال‌ترین نتایج منطقی‌اش رساند و آن را از یک مفهوم صرفاً ساختاری به یک پدیده ذهنی، پویا و ذاتاً  بی‌ثبات تبدیل کرد: لودویگ لاخمان

سرمایه و ساختار آن افقی

کتاب «سرمایه و ساختار آن» نوشته لودویگ لاخمان
ترجمه محمد جوادی و امیررضا عبدلی - انتشارات دنیای اقتصاد

ساختار سرمایه اتریشی

از منظر اقتصاد مکتب اتریش، ساختار سرمایه نه یک واقعیت عینی و قابل محاسبه، بلکه یک الگوی ذهنی و موقتی در اقیانوس پرتلاطم انتظارات کارآفرینانه است.

برای توضیح ایده‌ مکتب اتریشی درباره ساختار سرمایه باید به اویگن فون بوم-باورک بازگردیم، کسی که برای اولین بار عنصر «زمان» را به شکلی نظام‌مند در قلب نظریه سرمایه جای داد. او دریافت که تولید، فرآیندی «غیرمستقیم» یا «پیرامونی» است. برای تولید کالاهای مصرفی نهایی، ابتدا باید کالاهای سرمایه‌ای (ابزارها و ماشین‌آلات) تولید شوند. این فرآیندهای غیرمستقیم، بهره‌وری بالاتری دارند اما مستلزم «انتظار» و گذشت زمان هستند. بنابراین، ساختار تولید یک کشور، مجموعه‌ای از مراحل زمانی است که از مراحل و مراتب بالا (تولید کالاهای سرمایه‌ای دور از مصرف نهایی، مانند استخراج سنگ آهن) آغاز شده و به مراحل و مراتب پایینی (تولید کالاهای نزدیک به مصرف نهایی) ختم می‌شود. 

مثلث هایک و  نظریه چرخه‌های تجاری اتریشی

سرمایه، در این دیدگاه، دیگر یک توده بی‌شکل نیست، بلکه موجودی کالاهایی است که در این ساختار زمانی توزیع شده‌اند. این ایده، یک گسست انقلابی از رویکرد کلاسیک و نئوکلاسیک بود. فردریش هایک این بصیرت بوم باورکی را به ارث برد و آن را در قالب «مثلث هایکی» به یک ابزار تحلیلی قدرتمند برای توضیح پدیده ادوار تجاری تبدیل کرد. مثلث هایک، نمایشی شماتیک از ساختار تولید است که در آن، ارتفاع مثلث نشان‌دهنده ارزش تولیدات نهایی و قاعده آن، نمایانگر «زمان» یا تعداد مراحل تولید است. در یک اقتصاد سالم، نرخ بهره بازار، که بازتاب‌دهنده ترجیحات زمانی افراد (میزان تمایل به پس‌انداز در برابر مصرف) است، تخصیص منابع بین مراحل مختلف تولید را هماهنگ می‌کند. 

نظریه چرخه‌های تجاری هایک، مستقیماً بر این نظریه سرمایه استوار است: زمانی که بانک مرکزی با تزریق اعتبار ارزان، نرخ بهره را به صورت مصنوعی پایین می‌آورد، سیگنال‌های قیمتی را مختل می‌کند. کارآفرینان فریب‌خورده، این نرخ بهره پایین را به عنوان نشانه‌ای از افزایش پس‌انداز واقعی تفسیر کرده و پروژه‌های سرمایه‌گذاری بلندمدت و «پیرامونی» (مراحل بالاتر تولید) را آغاز می‌کنند. این امر منجر به کشیده‌تر شدن قاعده مثلث تولید و شکل‌گیری یک رونق مصنوعی می‌شود. اما از آنجا که این سرمایه‌گذاری‌ها با پس‌انداز واقعی پشتیبانی نشده‌اند، در نهایت ناپایدار از آب درآمده و با افزایش تقاضا برای کالاهای مصرفی، این ساختار سرمایه‌ای طویل‌شده فرو می‌پاشد و رکود اقتصادی را رقم می‌زند. این «سرمایه‌گذاری‌های بد»، محور اصلی تحلیل هایکی است. با تمام ظرافت این نظریه، ساختار سرمایه در دستان هایک، هرچند ناهمگون و زمان‌مند، اما همچنان یک ساختار نسبتاً مکانیکی و دارای تمایلات تعادلی قوی است. این یک ساختار مهندسی‌شده است که در پاسخ به سیگنال‌های نرخ بهره، منبسط و منقبض می‌شود. این دقیقاً همان نقطه‌ای است که لودویگ لاخمان، با احترامی عمیق به استاد خود هایک، رادیکال‌ترین نقد خود را آغاز می‌کند.

بیشتر بخوانید
سرمایه چیست و چه ساختاری دارد؟

در مقابل رویکرد نئوکلاسیک که سرمایه را به‌ یک موجودی همگن و کمّی تقلیل می‌دهد، یک دیدگاه هترودوکس وجود دارد که سرمایه را ساختاری ناهمگن و متأثر از انتظارات فردی می‌نگرد.

دو ویژگی کالاهای سرمایه‌ای

لاخمان استدلال می‌کند که ناهمگونی سرمایه، بسیار عمیق‌تر و بنیادی‌تر از صرفاً توزیع آن در مراحل مختلف زمانی است. از دید او، هر کالای سرمایه‌ای دارای دو ویژگی کلیدی است که ماهیت آن را تعریف می‌کند: مکمل بودن و جانشین‌پذیری. کالاهای سرمایه‌ای به صورت منفرد وجود ندارند، بلکه همواره بخشی از یک «ساختار» یا «طرح» بزرگ‌تر هستند که در آن، اجزا با یکدیگر رابطه مکمل دارند. یک ماشین پرس در یک کارخانه خودروسازی، تنها در کنار صدها قطعه مکمل دیگر –از جرثقیل و نوار نقاله گرفته تا نرم‌افزارهای کنترلی و نیروی کار ماهر– معنا و ارزش پیدا می‌کند. ارزش هر جزء، به وجود و کارکرد صحیح اجزای مکمل آن وابسته است. این شبکه پیچیده از روابط مکمل، همان چیزی است که لاخمان آن را «ساختار سرمایه» می‌نامد. او در کتاب بنیادین خود، «سرمایه و ساختار آن»، می‌نویسد: 

«ساختار سرمایه اقتصاد، خود را به صورت شبکه‌ای عظیم از کالاهای سرمایه‌ای مکمل آشکار می‌سازد. بقای این ساختار، که بقای جامعه مدرن به آن وابسته است، مستلزم تجدید و جایگزینی مداوم اجزای آن در نسبت‌های صحیح است.» 

اما در کنار مکمل بودن، هر کالای سرمایه‌ای دارای درجه‌ای از «جانشین‌پذیری» یا «تطبیق‌پذیری» نیز هست. یک کامیون، اگرچه مکمل یک سیستم لجستیک خاص است، اما می‌تواند برای حمل کالاهای دیگر و در طرح‌های تولیدی دیگر نیز به کار گرفته شود. در مقابل، یک قالب پرس که برای تولید درب یک مدل خاص خودرو طراحی شده، به سختی می‌تواند در طرح دیگری استفاده شود. بنابراین، ساختار سرمایه نه یک زنجیره خطی مانند مثلث هایک، بلکه یک «شبکه» یا ماتریس پیچیده و چندبعدی از روابط مکمل و جانشین است. یک کالای سرمایه‌ای واحد می‌تواند مرکز ثقل در چندین طرح تولیدی بالقوه باشد و این ماهیت چندگانه، سرچشمه پویایی و عدم قطعیت ذاتی در اقتصاد است.

لاخمان

لودویگ لاخمان، اقتصاددان آلمانی،  در سال ۱۹۹۰ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی درگذشت. لاخمان یکی از کسانی بود که پس از هایک و اعطای نوبل اقتصاد در سال 1974 به او، به همراه متفکرانی مانند موری روتبارد و اسرائیل کرزنر، مکتب اتریش را احیا کردند.

ساختار سرمایه و ذهنیت آنتروپرونر

این تحلیل ساختاری، تنها نیمی از ایده لاخمان است. گام انقلابی او، پیوند زدن این ساختار به ذهنیت آنتروپرونر یا کارآفرین است. از منظر لاخمان، ساختار سرمایه یک واقعیت فیزیکی و عینی در جهان خارج نیست. این ساختار، وجودی مستقل از ذهن انسان ندارد. بلکه، این «طرح» کارآفرین است که به مجموعه‌ای از اشیاء فیزیکی ناهمگون، معنا، وحدت و «ساختار» می‌بخشد. توده‌ای از فولاد، پلاستیک و شیشه، تنها مجموعه‌ای از مواد خام بی‌ارتباط با یکدیگر است تا زمانی که یک کارآفرین، طرحی برای ترکیب آن‌ها و ساخت یک خودرو در ذهن خود بپروراند. این طرح ذهنی و آینده‌نگرانه است که این اشیاء را به «کالاهای سرمایه‌ای مکمل» تبدیل می‌کند و به آن‌ها جایگاهی در یک ساختار تولیدی می‌بخشد. لاخمان تأکید می‌کند: 

«این طرح کارآفرینانه است که به عنوان عامل وحدت‌بخش عمل می‌کند. این طرح است که به مجموعه‌ای از اشیاء ناهمگون، معنای «سرمایه‌گذاری» می‌بخشد. بدون آن، تنها توده‌ای از منابع بی‌هدف باقی می‌ماند.» 

این بصیرت، پیامدهای ویرانگری برای هرگونه نظریه تعادلی در اقتصاد دارد. از آنجا که ساختار سرمایه برآمده از طرح‌های ذهنی کارآفرینان است و این طرح‌ها خود بر پایه «انتظارات» درباره آینده‌ای ذاتاً نامعلوم شکل می‌گیرند، پس کل ساختار سرمایه جامعه، چیزی جز تبلور فیزیکی انتظارات واگرا، متضاد و دائماً در حال تغییر کارآفرینان نیست. در دنیای هایک، کارآفرینان به سیگنال‌های قیمتی «پاسخ» می‌دهند؛ در دنیای لاخمان، کارآفرینان جهان را بر اساس انتظارات خود «تفسیر» و «خلق» می‌کنند. دانش در بازار، نه تنها پراکنده (آن‌گونه که هایک می‌گفت)، بلکه اغلب متناقض و در حال تغییر است.

استعاره کالیدوسکوپ  لاخمان

اینجاست که لاخمان مشهورترین استعاره خود را برای توصیف فرآیند بازار به کار می‌گیرد: «کالیدوسکوپ» (Kaleidoscope) یا هزاررنگ.

اگر ساختار سرمایه، الگوی حاصل از ترکیب کالاهای ناهمگون بر اساس طرح‌های کارآفرینانه است، آنگاه فرآیند بازار، چیزی شبیه به چرخاندن مداوم یک کالیدوسکوپ است. هر «شوک» خارجی –از یک نوآوری فناورانه و تغییر در سلیقه مصرف‌کنندگان گرفته تا یک تحول سیاسی یا کشف منبعی جدید– این کالیدوسکوپ را به لرزه درمی‌آورد. با هر لرزش، قطعات رنگارنگ شیشه (کالاهای سرمایه‌ای) در هم می‌ریزند و برای لحظه‌ای، یک الگوی جدید، زیبا و معنادار (یک ساختار سرمایه‌ای جدید) را شکل می‌دهند، اما این الگو ذاتاً موقتی و بی‌ثبات است و با لرزش بعدی، جای خود را به الگویی دیگر خواهد داد. از این منظر، فرآیند بازار نه یک حرکت تدریجی به سوی تعادل، بلکه یک توالی بی‌پایان از «عدم تعادل» است. نیروهای هماهنگ‌کننده یا متعادل کننده که توسط کارآفرینان کرزنری (کارآفرین از منظر اسرائیل کرزنر) که به دنبال کشف فرصت‌های سود هستند به کار می‌افتند، همواره توسط نیروهای ناهماهنگ‌کننده یا نامتعادل‌کننده ناشی از نوآوری‌های شومپیتری (در ایده تخریب خلاق جوزف شومپیتر) و تغییرات غیرمنتظره در دانش و انتظارات، به چالش کشیده می‌شوند. لاخمان می‌نویسد: 

«فرآیند بازار، یک فرآیند مستمر از شکل‌گیری، فروپاشی و بازآرایی ساختارهاست. تعادل، نه مقصد این سفر، که صرفاً یک لحظه خیالی و زودگذر در این رقص بی‌پایان نظم و آشوب است.»

سرمایه و ساختار آن

کتاب «سرمایه و ساختار آن» نوشته لودویگ لاخمان

سرمایه گذاری بد و فرایند  دائمی ارزیابی مجدد

این دیدگاه کالیدوسکوپیک، پیامدهای عمیقی برای فهم ما از «سرمایه‌گذاری بد» و ادوار تجاری دارد. برای هایک، سرمایه‌گذاری بد، نتیجه یک خطای سیستمی ناشی از دستکاری نرخ بهره است. اما برای لاخمان، «سرمایه‌گذاری بد» یک پدیده همیشگی و ذاتی در اقتصاد بازار است. از آنجا که سرمایه‌گذاری بر پایه انتظارات درباره آینده‌ای نامعلوم صورت می‌گیرد، خطا امری اجتناب‌ناپذیر است. طرح‌های کارآفرینان همواره در معرض ابطال توسط واقعیت قرار دارند. یک سرمایه‌گذاری که امروز معقول به نظر می‌رسد، فردا با ظهور یک فناوری جدید یا تغییر سلیقه مصرف‌کننده، می‌تواند به توده‌ای از سرمایه بی‌ارزش تبدیل شود.

فرآیند بازار، یک فرآیند دائمی «ارزیابی مجدد» یا «ارزش‌گذاری مجدد» سرمایه است. کارآفرینان موفق کسانی هستند که می‌توانند ساختار سرمایه موجود را به شیوه‌هایی جدید «تفسیر» کنند و برای کالاهای سرمایه‌ای که در طرح‌های شکست‌خورده قبلی گیر افتاده‌اند، کاربردهای جایگزین و سودآوری بیابند. رکود اقتصادی، از این منظر، دوره‌ای است که در آن، عدم هماهنگی میان طرح‌های کارآفرینان به شکلی گسترده آشکار می‌شود و فرآیند دردناک و ضروری بازآرایی ساختار سرمایه در مقیاسی وسیع به وقوع می‌پیوندد. این فرآیند، نه یک بازگشت مکانیکی به تعادل، بلکه یک جستجوی خلاقانه و پر از آزمون و خطا برای یافتن الگوهای جدید و پایدارتر همکاری اقتصادی است.

لاخمان هایک روتبارد و والتر بلاک

از سمت راست: موری روتبارد، والتر بلاک، فردریش فون هایک و لودویگ لاخمان