در جلسۀ مناظرۀ روز سه‌شنبه یکم مهرماه 1404 میان آقایان غنی‌نژاد و جبرائیلی در کانال یوتیوبی «حکمران»، آقای جبرائیلی بحث خود را با یک استدلال «مارکسیستی» آغاز کرد: «اینکه مباحث هایک و میزس نسبتی با واقعیت موجود در جهان ندارند و زمینۀ واقعی مطرح شدن آن‌ها توجیه منافع قشر خاصی در ایالات متحد از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به این‌طرف بود.

در آن دوران، از نگاه منتقدان، مناسباتی حاکم بود که به پیدایش انحصاراتی بزرگ در صنایعی از قبیل صنعت نفت و راه‌آهن انجامید و جامعه نیز با ابزارهایی مانند قانون ضد انحصار در صدد مقابله با آن وضعیت برآمد. در مقابل سرمایه‌داران انحصارگر برای دفاع از منافع خود به مباحثی نظری دامن زدند که نفع خود را در آن می‌دیدند و در این راستا بود که هایک از بورسیه و حمایت مالی شماری از این سرمایه‌داران برخوردار گشت».

البته پیرامون دقت تاریخی این مدعای مشخص دربارۀ هایک می‌توان بحث کرد. اما موضوع مهم‌تر این است که چرا می‌گوییم این استدلال مارکسیستی و نادرست است؟ به این دلیل که مارکس دقیقاً مشابه همین شیوه را در نقد اقتصاددانان کلاسیک مانند ریکاردو و مالتوس به کار می‌برد. از نگاه مارکس «علم اقتصاد بورژوایی» روبنای نظری برای توجیه مناسبات طبقاتی در آن مرحله از سیر تکامل تاریخی بود که این اقتصاددانان در آن قرار داشتند.

یک ایراد چنین رویکردی این است که می‌توان به‌سادگی آن را به‌تمامی نظام‌های فکری دیگر از جمله خود مارکسیسم نیز تعمیم داد. فریدریش انگلس به‌عنوان حامی مالی مارکس خود فرزند یک کارخانه‌دار و بسیار ثروتمند بود. بنابراین اگر بخواهیم با همین منطق نگاه کنیم می‌توان نتیجه گرفت که سرمایه‌داری از آموزه‌های مارکس سود می‌برد. به‌عنوان مثالی دیگر و نزدیک‌تر به شرایط خود ما می‌توان به مباحث «مکتب فرانکفورت» در نقد فرهنگی سرمایه‌داری اشاره کرد که به‌واسطۀ تعالیم شماری از روشنفکران ایرانی از دهۀ چهل خورشیدی به این‌طرف، اثر بسیار ژرفی بر روی ایدئولوژی رسمی پس از انقلاب در ایران بر جای گذاشت. رد پای بسیاری از کیفرخواست‌های فرهنگی که در جمهوری اسلامی علیه «غرب» صادر می‌شوند تا مباحث مارکسیست‌های مکتب انتقادی مانند مارکوزه، فروم یا آدورنو قابل تعقیب‌اند. اکنون توجه به این واقعیت می‌تواند جالب باشد که مکتب فرانکفورت پس از تسلط نازی‌ها در آلمان و تبعید اعضای برجستۀ آن به ایالات متحد از پشتیبانی مالی خصوصی – ازجمله بنیاد راکفلر و بنیاد فورد – برخوردار شدند. در آن زمان اتهاماتی هم در رابطه با حمایت غیرمستقیم سازمان سیا از این مکتب از سوی عدۀ دیگری از مارکسیست‌ها مطرح می‌شدند. بنابراین اگر بخواهیم همین خط استدلالی را ادامه دهیم با قدری به کار انداختن قوۀ تخیل حتی می‌توانیم نتیجه بگیریم که بخش بزرگی از نظام فکری خود آقای جبرائیلی هم مورد حمایت مالی بنیادهای راکفلر و فورد بودند.

آقای جبرائیلی مباحث طرف مقابل را به ترجمه‌ای و وارداتی بودن متهم می‌کنند. این نقد نیز مانند مورد بالا می‌تواند متوجه خود ایشان هم بشود. نخست اینکه فرضاً برچسب ترجمه‌ای و وارداتی را بپذیریم؛ اگر ترجمه‌ای بودن نظام فکری یک نفر دلیلی بر ضعف آن نظام فکری باشد باید تمام علم فیزیک، شیمی، پزشکی، ریاضیات، شاخه‌های مهندسی و حتی بخش بزرگی از آنچه از تاریخ و ادبیات خود می‌دانیم رها کنیم و از نو علومی متناسب با مشکلات و شرایط واقعی خودمان بنا کنیم. دوم اینکه اگر استفاده از آموزه‌های هایک و میزس برای درک مسائل اجتماعی ایران ایراد دارد، چرا استفاده از مباحث استیگلیتز یا ها جون چانگ یا استناد به روایت‌های تاریخی و آمارهای اقتصاددانان سوسیالیست همین ایراد را ندارد؟

یکی دیگر از نقدهای آقای جبرائیلی عدم تطابق مباحث نظری طرف مقابل با واقعیت‌های جهان است. گفته می‌شود که شرایط مدنظر اقتصاددانان آزادی‌خواه یا به‌اصطلاح نئولیبرال از نظام بازار آزاد و سرمایه‌داریِ واقعی - در مقابل سرمایه‌داری رفاقتی (Crony-Capitalism) – در هیچ کجای جهان برقرار نیست و صرفاً به کار سوءاستفاده می‌آید. به‌این‌ترتیب مسئولیت سو استفاده‌ها، تحریف‌ها و بیان ناقص و متناسب با منافع نامشروع بعضی‌ها از نظریه بر دوش نظریه‌پرداز قرار می‌گیرد، ولو اینکه نظریه‌پرداز خود معترض چنین برداشت‌های ناقصی از مباحث خود باشد. این نقد در شرایطی مطرح می‌شود که خود آقای جبرائیلی و همفکران ایشان در قبال وضعیت اقتصادی حال حاضر کشور باکمال شگفتی در جایگاه اپوزیسیون و معترض به وضع موجود قرار می‌گیرند، چنان‌که گویی این پیروان میزس و هایک بودند که 46 سال حکومت کرده‌اند، قانون نوشته‌اند، قدرت را به انحصار درآورده‌اند و جلوی مشارکت دگراندیشان در امر کشورداری و سیاست‌گذاری را گرفته‌اند.

اما اتهام «غیرتجربی»، «انتزاعی» و «کهنه» بودن به مباحث لیبرالیسم کلاسیک و مکتب اتریش اختصاص به امروز ندارد و اگر بخواهیم از اصطلاحات مشابه این مناظره استفاده کنیم می‌توانیم بگوییم «وارداتی» است. این موضوع ما را وارد یک مبحث مفصل معرفت‌شناختی و روش‌شناختی می‌کند که در اینجا تنها می‌توان اشاره‌هایی به آن داشت.

مکتب اتریش مخالف با داده تجربی نیست؛ اما پرسش اینجاست که چه چیزی حواس ما را به دادۀ تجربی مشخصی جلب می‌کند؟ حواس پنج‌گانۀ ما در طول روز هزاران داده را دریافت می‌کنند. آیا تمامی این داده‌ها برای ما معنی‌دارند؟ چه چیزی باعث می‌شود که ما دادۀ آ را وارد تحلیل خود کنیم، ولی داده‌های ب، پ و ت را نادیده بگیریم؟ چه چیزی باعث می‌شود که تحلیل‌گر اقتصادی برای مثال نوسان نرخ ارز یا «تصویر پشت مجلۀ تجارت فردا» را وارد تحلیل خود کند، ولی رنگ لباس یا جنس میز جلوی خود را وارد تحلیل اقتصادی نکند؟ پاسخ این است که نظریه‌ای از پیش در ذهن شکل گرفته و آن نظریه است که اولاً داده‌هایی را برای ما معنی‌دار و داده‌های دیگر را «فیلتر» می‌کند و دوم اینکه ما را به دنبال جست‌وجوی داده‌های تازه‌ای سوق می‌دهد که بدون این جست‌وجو هیچ‌گاه با آن داده مواجه نمی‌شدیم.

اکنون بیاییم و این را وارد تحلیل اقتصادی کنیم. معرفت‌شناسیِ میزسی می‌پرسد که خود آن نظریه که ما را به‌سوی داده‌های تجربی هدایت می‌کند از کجا آمده است؟ اگر پاسخ این باشد که آن نظریه با مشاهدۀ داده‌های تجربی به‌تدریج در ذهن ما تکوین می‌یابد دچار مغالطۀ دور شده‌ایم؛ یعنی ازیک‌طرف گزینش داده‌ها و معین نمودن داده‌های مرتبط از میان هزاران دادۀ نامرتبط را با نظریه توضیح داده‌ایم، و از طرف دیگر پیدایش خود نظریه را با دریافت داده‌ها توضیح داده‌ایم. بنابراین ناچاریم بپذیریم که بنیان‌های اساسی یک نظریه به‌طور پیشینی و مستقل از تجربه در ذهن ما شکل می‌گیرند. مکتب اتریش این بنیان‌ها را شناسایی کرده و سپس با استفاده از منطق و روش استدلال قیاسی نظریۀ اقتصادی را استنتاج می‌کند. منطق یک امر مشترک میان تمامی انسان‌هاست. بدون وجود منطق اساساً امکان شکل‌گیری زبان، برقراری ارتباط و بحث و مجادله و استدلال میان انسان‌ها به وجود نمی‌آمد. قواعد پایه‌ای منطق را ما نه از طریق تجربه بلکه به‌طور پیشینی در ذهن داریم. ما از طریق نظریه‌ای که به‌این‌ترتیب با استفاده از منطق بنا می‌شود به سراغ داده می‌رویم.

چه‌بسا بسیاری تصور کنند این مباحث برای یک موضوع اقتصادی بیش‌ازاندازه انتزاعی و فلسفی هستند. اما با مثال‌های روشنی می‌توان نشان داد که چنین نیست. برای مثال بسیاری از منتقدان اقتصاد آزاد برای رد این آموزه به «تجربیات دیگر کشورها» استناد می‌کنند. در همین مناظره آقای جبرائیلی از تجربۀ چین، کرۀ جنوبی، روسیه، ایالات متحد و خود ایران نام برد. البته این شیوۀ بسیار رایجی در میان مخالفان اقتصاد آزاد در سراسر جهان است. به‌سادگی تاریخ کشوری در طول نیم قرن را با ذکر چند مثال تاریخی و چند نمودار، به‌عنوان «فاکت» و شاهدی در حمایت از تحلیل خود به میان می‌آورند. اینان توجه نمی‌کنند که تک‌تک موارد مورد استناد آنان توسط پیروان مکاتب فکری دیگر هم به‌عنوان شاهدی بر درستی طرز فکر خودشان مورد استناد قرار می‌گیرند. امروز به چین به‌عنوان تجربه‌ای موفق استناد می‌کنند. اگر فردا روزی اقتصاد چین مانند اقتصاد شوروی دچار فروپاشی شود تمام این استنادات فراموش خواهند شد؛ چنانکه زمانی کسانی که سوسیالیست هم نبودند به اقتصاد شوروی که در آن زمان دومین اقتصاد بزرگ دنیا بود به‌عنوان شاهدی بر درستی عقاید دولت‌گرایانۀ خود استناد می‌کردند. امروز آن استنادها فراموش شده‌اند. شاید باور این موضوع دشوار باشد، اما در سال 1968 ساموئل هانتینگتونِ محافظه‌کار در دفاع از الگوی «لنینیستی» به تجربۀ موفق کرۀ شمالی و چینِ تحت حکومت مائو در دولت‌سازی برای پیشبرد «نوسازی» استناد می‌کرد (هانتیگتون 1400، 495). شاگرد همین هانتیگتون یعنی فرانسیس فوکویاما امروزه همان طرز فکر اقتدارگرایانۀ استاد را ولی با «شواهدی» متفاوت عرضه می‌کند که در خود ایران هم بسیار موردتوجه هواداران «دولت توسعه‌گرا» قرار گرفته است. اکنون هیچ تحلیل‌گر دولت‌گرایی تجربۀ دولت خاویر میلی در آرژانتین را بر عهده نمی‌گیرد. اگر این دولت در نتیجۀ سنگ‌اندازی‌های مجلس آرژانتین و اتحادیه‌های پرنفوذ کارگری ناکام بماند مورد خوبی برای استناد فراهم خواهد شد. اما اگر دولت او موفق شود، هیچ بعید نیست که در آینده - پس از کوتاه شدن دست میلی از دنیا - منتقدان بازار آزاد به آرژانتین تحت حکومت خاویر میلی به‌عنوان یک تجربۀ موفق دیگر از مداخلات دولتی استناد کرده و مداخلاتی را که دولت میلی به‌اکراه و صرفاً با هدف توافق با مجلس به آن‌ها تن داده است به‌عنوان «دادۀ تجربی» در جهت حمایت از نظریه‌شان ردیف کنند.

در مورد پدیده‌های اجتماعی ما با واقعیتی بسیار پیچیده و چندوجهی مواجهیم. اینکه موفقیت یا ناکامی تجربۀ اقتصادی یک کشور در طول چند دهه را به کدام دادۀ تجربی نسبت دهیم و کدام دادۀ تجربی را در این موفقیت نامرتبط یا کمتر مرتبط بدانیم چیزی نیست که با مطالعۀ تاریخ و نمودارها به دست بیاید. مطالعۀ تاریخ و داده آماری زمانی می‌تواند رهزن اندیشه نباشد و مفید واقع شود که نظریه‌ای دارای انسجام منطقی که با گزاره‌های روشن بیان می‌شود داشته باشیم.

هانتینگتون، ساموئل. [1968] 1400. سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی. ترجمۀ محسن ثلاثی. تهران: نشر علمی.

بیشتر بخوانید
تقدم نظریه بر مشاهده / حاشیه‌ای بر مناظره غنی‌نژاد و جبرائیلی

در مناظره سه‌شنبه شب میان موسی غنی‌نژاد و یاسر جبرائیلی، یکی از نقاط اصلی اختلاف نظر میان طرفین، تقدم یا تأخر «نظریه» و «مشاهده» بود.