هزار سال پیش، اروپاییان فقیر بودند و در عوض، چین و جهان اسلام به نسبت ثروتمندتر بودند. سوال این است که چرا اروپا به ثروتمندترین و پیشرفته‌ترین تمدن جهان تبدیل شد؟ پیشرفت اروپا در قرن‌های اخیر را برخی معجزه اروپایی یا جهش بزرگ نامیدند و برخی نیز آن را واگرایی بزرگ و برخی دیگر فکت بزرگ نام‌گذاری کردند.

نوبل اقتصاد 2025 به پژوهشگران حوزه رشد اقتصادی اختصاص یافت. حوزه‌ای که دهه‌هاست اندیشمندان بزرگی از زوایای متفاوتی به آن پرداخته‌اند، به طوری که می‌توان ادعا کرد کمتر پرسشی به اندازه راز «جهش بزرگ» ذهن متفکران را به خود مشغول داشته است: چرا و چگونه بشریت، پس از هزاران سال زندگی در شرایطی نزدیک به معیشت بخور و نمیر، ناگهان در قرن هجدهم میلادی، ابتدا در شمال غربی اروپا -هلند و انگلستان- و سپس در دیگر نقاط جهان، شاهد انفجاری بی‌سابقه در ثروت، رفاه و استانداردهای زندگی بود؟ 

چگونه درآمد سرانه واقعی، که برای قرن‌ها تقریباً ثابت مانده بود، در طی تنها دو قرن، ۳۰ تا ۱۰۰ برابر افزایش یافت؟ پاسخ به این پرسش بنیادین، محور اصلی یکی از مهمترین پروژه‌های فکری دوران معاصر قرار گرفته است: سه‌گانه سترگ دیردره مک‌کلاسکی با عنوان کلی «عصر بورژوازی». 

مک کلاسکی

دیردره نانسن مک کلاسکی، اقتصاددان و عضو موسسه کیتو است. او  دانش‌آموخته دانشگاه هاروارد است و 12 سال استاد دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو بود. او به عنوان استاد اقتصاد و تاریخ، استاد زبان انگلیسی و ارتباطات، و استاد ادبیات کلاسیک و فلسفه فعالیت داشته است. مک‌کلاسکی 25 کتاب نوشته و 9 کتاب دیگر را ویرایش کرده است و حدود 500 مقاله در زمینه تاریخ اقتصادی، نظریه اقتصادی، نظریه آماری، بلاغت، نقد ادبی، فمنیسم، معرفت‌شناسی، اخلاق، سیاست دانشگاهی، نظریه حقوقی و لیبرالیسم منتشر کرده است.

سه گانه «عصر بورژوازی»

این مجموعه که شامل کتاب‌های «فضایل بورژوازی: اخلاق برای عصر تجارت» (۲۰۰۶)، «کرامت بورژوازی: چرا اقتصاد نمی‌تواند دنیای مدرن را توضیح دهد» (۲۰۱۰) و «برابری بورژوازی: چگونه ایده‌ها، و نه سرمایه یا نهادها، جهان را ثروتمند کردند» (۲۰۱۶) است، تلاشی برای بازنویسی تاریخ اقتصادی و به چالش کشیدن تمام روایت‌های مسلط، از مارکسیسم گرفته تا نهادگرایی و اقتصاد نئوکلاسیک، به شمار می‌رود. 

خانم مک‌کلاسکی، که اقتصاددان و مورخی برجسته با تسلطی کم‌نظیر بر بلاغت، فلسفه و ادبیات است، با قاطعیت اعلام می‌کند که علت اصلی این جهش شگرف، نه انباشت سرمایه، نه استثمار استعماری، نه برتری نهادی و نه حتی صرفاً پیشرفت علم، بلکه یک تحول عمیق و بنیادین در «ایده‌ها» و «گفتار» بوده است؛ تغییری در نحوه نگرش، گفتمان مسلط، و رتوریک و سخن گفتن جامعه درباره بازرگانان، نوآوران و فعالیت‌های تجاری. به بیان ساده، جهان مدرن زمانی متولد شد که جامعه برای اولین بار به بورژوازی، «کرامت» و «آزادی» بخشید. 

عصر بورژوازی فضیلت مک کلاسکی

برای درک ایده‌های مک‌کلاسکی، ابتدا باید روایت‌هایی را که او با قدرت به کناری می‌نهد، بررسی کنیم. او در کتاب «کرامت بورژوازی»، به طور نظام‌مند به سراغ تمامی توضیحات ماتریالیستی و اقتصادی رایج برای جهش بزرگ می‌رود و آن‌ها را ناکافی می‌داند. اولین و قدیمی‌ترین توضیح، که از آدام اسمیت تا کارل مارکس و اقتصاددانان توسعه امروزی امتداد دارد، بر «انباشت سرمایه» تأکید می‌کند. طبق این دیدگاه، پس‌انداز و سرمایه‌گذاری در ابزارها، ماشین‌آلات و زیرساخت‌ها، موتور رشد اقتصادی است. مک‌کلاسکی این ایده را به چالش می‌کشد. او استدلال می‌کند که انباشت سرمایه، پدیده‌ای باستانی است. رومی‌ها جاده می‌ساختند، چینی‌ها کانال حفر می‌کردند و ونیزی‌ها کشتی‌های عظیم تجاری به آب می‌انداختند. پس‌انداز و سرمایه‌گذاری قرن‌ها وجود داشت، اما هرگز به چنین انفجاری از ثروت منجر نشد. به گفته او، سرمایه فیزیکی مانند دیوارها و جاده‌ها، دچار استهلاک می‌شود و نمی‌تواند به تنهایی رشد پایدار 3 هزار درصدی را توضیح دهد. مشکل اصلی این دیدگاه آن است که سرمایه را علت اصلی می‌داند، در حالی که مک‌کلاسکی آن را یک «نتیجه» می‌خواند. نوآوری‌های برخاسته از ایده‌های جدید بودند که بازدهی سرمایه‌گذاری را به شدت افزایش دادند و انگیزه برای انباشت بیشتر را فراهم کردند. به عبارت دیگر، این کارخانه‌ها نبودند که عصر صنعتی را ساختند، بلکه ایده ساخت کارخانه‌ها و احترام به کسانی که این کار را می‌کردند، چنین تحولی را رقم زد. او می‌نویسد: 

«آنچه اهمیت داشت، انباشت آجر به روی آجر نبود، بلکه انباشت ایده به روی ایده بود.»

عصر بورژوازی فضیلت مک کلاسکی

روایت قدرتمند بعدی که مک‌کلاسکی با آن به مقابله برمی‌خیزد، دیدگاه «نهادگرایان» به رهبری داگلاس نورث، برنده جایزه نوبل اقتصاد است. طبق این نظریه، ظهور نهادهای کارآمد، به ویژه حقوق مالکیت تضمین‌شده، حاکمیت قانون و قراردادهای قابل اجرا، کلید رشد اقتصادی است. این نهادها با کاهش عدم قطعیت و هزینه‌های مبادله، انگیزه سرمایه‌گذاری و نوآوری را فراهم می‌کنند. مک‌کلاسکی ضمن تأیید اهمیت نهادها، آن‌ها را علت غایی جهش بزرگ نمی‌داند. او اشاره می‌کند که حقوق مالکیت امن، قرن‌ها پیش از انقلاب صنعتی در انگلستان وجود داشت. چین در دوران دودمان سونگ نیز نهادهای بازار پیچیده و حقوق مالکیت نسبتاً امنی داشت، اما جهش بزرگ در آنجا رخ نداد. مشکل اصلی نهادگرایی از دید او این است که نمی‌تواند به پرسش «زمان‌بندی» و «مکان» پاسخ دهد: چرا این نهادها ناگهان در قرن هجدهم در بریتانیا و هلند «فعال» شدند و به چنین نتایج خارق‌العاده‌ای منجر گشتند؟ پاسخ مک‌کلاسکی این است که نهادها صرفاً چارچوب‌های خالی هستند؛ آنچه به این چارچوب‌ها جان می‌بخشد و جهت می‌دهد، «اخلاقیات» و «ایده‌های» حاکم بر جامعه است. قانونی که از مالکیت خصوصی دفاع می‌کند، زمانی مؤثر واقع می‌شود که جامعه به طور کلی برای فعالیت‌های تجاری و نوآوری ارزش و احترام قائل باشد. بنابراین، تغییر در افکار عمومی و اخلاق، مقدم بر کارایی نهادها بود و در واقع، خود به شکل‌گیری و تقویت نهادهای حامی بازار کمک کرد.

مک‌کلاسکی همچنین با قاطعیت تمام، روایت‌های چپ‌گرایانه مبتنی بر «استعمار» و «استثمار» را رد می‌کند. این دیدگاه، که ریشه در اندیشه مارکس و لنین دارد، ثروت غرب را محصول استثمار طبقه کارگر داخلی و غارت منابع مستعمرات خارجی می‌داند. مک‌کلاسکی با استفاده از آمار و ارقام نشان می‌دهد که مقیاس جهش بزرگ به قدری عظیم است که نمی‌توان آن را با جابجایی ثروت توضیح داد. مک کلاسکی نشان می‌دهد که ثروت مدرن، «خلق» شده است، نه «منتقل». حتی اگر تمام ارزش اضافی که مارکس از آن سخن می‌گفت از کارگران گرفته شده و سرمایه‌گذاری می‌شد، یا تمام سود حاصل از امپریالیسم و تجارت کالا و برده به اقتصاد بریتانیا تزریق می‌گشت، باز هم این ارقام تنها بخش کوچکی از رشد ۳۰۰۰ درصدی درآمد سرانه را توضیح می‌دهند. او با طنزی گزنده می‌گوید که ساختن یک ایستگاه راه‌آهن عظیم در هند، اقتصاد بریتانیا را ثروتمندتر نکرد، بلکه اغلب یک سرمایه‌گذاری زیان‌ده برای مالیات‌دهندگان بریتانیایی بود. ثروت واقعی از نوآوری‌های داخلی مانند ماشین بخار، راه‌آهن، نساجی مکانیزه و کشاورزی علمی حاصل شد که بهره‌وری را به سطوح غیرقابل تصوری رساند و کیک اقتصادی را برای همگان، از جمله فقیرترین افراد، بزرگ‌تر کرد.

پس اگر انباشت سرمایه، نهادها و استثمار، توضیحات اصلی نیستند، پاسخ مک‌کلاسکی چیست؟ او در کتاب «برابری بورژوازی»، نظریه جایگزین خود را به تفصیل شرح می‌دهد. به باور او، عامل تعیین‌کننده، یک «انقلاب در گفتار و اخلاق اجتماعی» بود که در قرن هفدهم در هلند آغاز شد و در قرن هجدهم در بریتانیا، اسکاتلند و مستعمرات آمریکایی به اوج خود رسید. برای اولین بار در تاریخ بشر، فعالیت‌های روزمره طبقه متوسط - یعنی تجارت، نوآوری، و «بهبود آزمون‌شده در بازار» (trade-tested betterment)؛ اصطلاحی که مک‌کلاسکی به جای «سرمایه‌داری» به کار می‌برد - شرافتمندانه و فضیلت‌مندانه تلقی شد. تا پیش از آن، در تمام جوامع سنتی و اشرافی، تنها دو راه برای کسب افتخار وجود داشت: یا جنگاوری و خدمت در رکاب یک لرد یا پادشاه، یا وقف زندگی برای امور معنوی و کلیسا. بازرگانان، صنعتگران و مخترعان در بهترین حالت تحمل می‌شدند و اغلب با دید تحقیر به آن‌ها نگریسته می‌شد. آنها افرادی «طماع» و «فرومایه» تلقی می‌شدند که به کارهای پست دنیوی مشغول بودند. اما از حدود ابتدای قرن هجدهم، این نگرش به تدریج تغییر کرد. آثاری از متفکرانی چون آدام اسمیت، شروع به ستایش فضایل بورژوازی کردند. مفاهیمی مانند «صداقت» که زمانی صرفاً به معنای اشرافی بودن بود، به معنای قابل اعتماد بودن در معامله تغییر یافت. «سود» دیگر یک گناه نبود، بلکه نشانه‌ای از خدمت به نیازهای دیگران بود. «نوآوری» از یک انحراف خطرناک، به یک فضیلت مدنی تبدیل شد. این تحول در زبان و نگرش، به بورژوازی «کرامت» بخشید. این کرامت، همراه با «آزادی» اقتصادی، ترکیبی انفجاری ایجاد کرد. میلیون‌ها انسان عادی برای اولین بار انگیزه و مجوز اجتماعی یافتند تا خلاقیت خود را برای بهبود وضعیت خود و دیگران به کار گیرند. مک‌کلاسکی این پیمان اجتماعی جدید را «معامله بزرگ بورژوازی» می‌نامد: 

«شما اجازه دهید من با نوآوری و تجارت، ثروتی شرافتمندانه کسب کنم و در مقابل، من در طی دو نسل آینده، همه شما را ثروتمند خواهم کرد.»

این معامله، برخلاف تمام سلسله‌مراتب‌های پیشین، مبتنی بر «برابری» بود؛ برابری در کرامت و برابری در حق تلاش برای بهبود زندگی.

مک کلاسکی

اخلاق جدید بورژوازی چه بود؟ 

مک‌کلاسکی در اولین جلد از سه‌گانه خود، «فضایل بورژوازی»، به این پرسش پاسخ می‌دهد و تلاش می‌کند تا این تصور رایج را که سرمایه‌داری صرفاً بر پایه طمع و خودخواهی بنا شده، اصلاح کند. او به سراغ هفت فضیلت اصلی سنت مسیحی می‌رود و نشان می‌دهد که چگونه یک زندگی تجاری موفق، نه تنها با این فضایل در تضاد نیست، بلکه عرصه مناسبی برای تمرین و شکوفایی آنهاست. او استدلال می‌کند که اقتصاددانان با تمرکز صرف بر فضیلت «احتیاط» -یعنی محاسبه عقلانی سود و زیان که در مدل‌های «حداکثرسازی مطلوبیت» خلاصه می‌شود- تصویر ناقص و کاریکاتورگونه‌ای از انسان اقتصادی ارائه داده‌اند. در مقابل، یک تاجر موفق نیازمند هر هفت فضیلت است. او نیازمند «ایمان» برای اعتماد به شرکای تجاری، کارمندان و آینده است. نیازمند «امید» برای راه‌اندازی یک کسب‌وکار جدید و ریسک‌پذیر است. نیازمند «عشق» برای درک نیازهای مشتریان، مراقبت از کارگران و ایجاد یک محیط کاری مثبت است. نیازمند «شجاعت» برای رویارویی با رقابت، پذیرش شکست و ایستادگی در برابر فشارهای نامتعارف است. نیازمند «عدالت» برای پرداخت بدهی‌ها، احترام به قراردادها و رفتار منصفانه با همگان است. و نیازمند «اعتدال» برای پس‌انداز کردن، سرمایه‌گذاری مجدد و پرهیز از مصرف‌گرایی افراطی است.

مک‌کلاسکی با این تحلیل، چهره‌ای انسانی و اخلاقی از سرمایه‌داری ترسیم می‌کند که در تضاد کامل با تصویر ارائه شده از سوی منتقدان آن قرار دارد. او می‌گوید: 

«سرمایه‌داری، طمع را فضیلت نمی‌شمارد، این یک تهمت است که توسط روشنفکران قرن نوزدهم ابداع شد. سرمایه‌داری، احتیاط را فضیلت می‌شمارد... اما همچنین نیازمند و پرورش‌دهنده شش فضیلت دیگر نیز هست.» 

از دید او، بازار نه یک جنگل بی‌رحم، بلکه یک گفت‌وگوی متمدنانه است که در آن افراد با همکاری و اعتماد متقابل، به دنبال بهبود زندگی خود و دیگران هستند.

عصر بورژوازی فضیلت مک کلاسکی

یکی از مفاهیم کلیدی دیگر در اندیشه مک‌کلاسکی، نقش «روشنفکران» است. او معتقد است که از حدود سال ۱۸۴۸، یک واکنش منفی قدرتمند علیه ایدئولوژی بورژوازی در میان هنرمندان، دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران و بوروکرات‌ها شکل گرفت. این گروه که جایگزین روحانیون سنتی به عنوان راهنمایان اخلاقی جامعه شده بودند، به دلایل مختلفی، از جمله حسادت، نخبه‌گرایی و دلتنگی رمانتیک برای دوران پیشاصنعتی، به سرسخت‌ترین منتقدان سرمایه‌داری تبدیل شدند. آنها فرهنگ تجاری را مبتذل، بی‌روح و غیراخلاقی خواندند و شروع به ستایش بدیل‌هایی مانند سوسیالیسم، ناسیونالیسم یا فاشیسم کردند. این نگرش ضدبورژوازی، به گفتمان غالب در محافل روشنفکری تبدیل شد و تا به امروز ادامه دارد. نتیجه این امر، یک شکاف عمیق بین واقعیت‌های سرمایه‌داری و تصویری است که از آن ارائه می‌شود. در حالی که «بهبود آزمون‌شده در بازار» در عمل، فقر را ریشه‌کن کرده، امید به زندگی را دو برابر نموده و فرصت‌های بی‌سابقه‌ای برای شکوفایی انسان فراهم آورده است، در تئوری و در آثار هنری و دانشگاهی، همچنان به عنوان یک سیستم شیطانی و ویرانگر به تصویر کشیده می‌شود. مک‌کلاسکی معتقد است که این بدبینی روشنفکرانه، نه تنها ناعادلانه است، بلکه خطرناک نیز هست، زیرا می‌تواند با تضعیف ارزش‌های کرامت و آزادی بورژوازی، به موتور جهش بزرگ آسیب برساند و ما را به سوی سیاست‌های اقتصادی مخربی سوق دهد که در نهایت به ضرر فقیرترین اقشار جامعه تمام خواهد شد.

مک کلاسکی