نقد روش‌شناسی میلتون فریدمن

فریدمن یک اقتصاددان ابزارگرا است. از نظر او، نظریه‌های اقتصادی ابزاری هستند که ما را برای مدیریت دنیای پیرامون خود تجهیز می‌کند. فریدمن معتقد است، فروض ابتدایی نظریه تنها باید مرتبط با موضوع نظریه باشند و الزامی بر انطباق آن‌ها بر واقعیت‌ها وجود ندارد و هرچه فروض انتزاعی‌تر باشند کلی‌تر هستند و قابلیت توضیح بیشتری خواهند داشت. او معتقد است که نظریه‌های اقتصادی نیازی به حقیقت آزمایی ندارد و پیش‌بینی تئوری از آینده، در دنیای واقعی، خود به آزمون گذاشته می‌شود. در روش‌شناسی این اقتصاددان، تحقق پیش‌بینی‌های یک تئوری، علمی بودن نظریه و گزاره‌های آن را شفاف خواهد کرد. برای اطلاعات بیشتر می‌توانید به http://yon.ir/ecoiran1 مراجعه کنید؛ اما مهم‌ترین انتقادی که می‌توان به روش‌شناسی فریدمن وارد کرد. نگاه ابزارگرای فریدمن به تئوری است. «دانیل هوسمن» یک اقتصاددان متخصص در روش‌شناسی فلسفی اقتصاد، روش‌شناسی فریدمن را متضمن یک دور باطل می‌داند. از نظر او، شرط لازم برای حقیقت آزمایی یک نظریه، آزمون آن در دنیای واقعی است و شرط کافی انسجام و درستی مفروضات و تحلیل‌های نظریه است. یک تئوری علمی که انسجام درونی ندارد و مفروضات آن آن‌قدر انتزاعی است که در عالم واقع جایگاهی ندارد، حتی اگر پیش‌بینی درستی داشته باشد نمی‌تواند الزاماً درست باشد. به هرحال تا به امروز روش‌شناسی میلتون فریدمن به دلیل رفع ساده معضل پوزیتیویسمی در علم اقتصاد، بسیار مورد استفاده قرار گرفته شده است. باید به این نکته توجه داشت که هرچند بسیاری، روش‌شناسی فریدمن را منطبق بر اصول علم روش‌شناسی جدید و نظریات «کارل پوپر» می‌دانند؛ اما در حقیقت ابزارگرایی در نظر پوپر چیزی متفاوت از تفسیر فریدمن از ابزارگرایی است و درواقع او یکی از منتقدین ابزارگرایی در نظریات علمی است و رسالت علم را «توضیح آنچه که هست» می‌داند و نه پیش‌بینی.

انسان کنشگر

«لودویگ فن میزس» معتقد است که اقتصاد در‌های یک افق جدید از علم را به روی ما باز کرده و آن را افق شناخت کنش انسانی می‌نامد. از نظر او، انسان یک کنشگر است که به دنبال اهداف شخصی خود است و نه صرفاً منافع شخصی خود که در سایه آن می‌توان منفعت‌های اجتماعی را نیز توضیح داد. انسان آزاد گذاشته می‌شود که برای نیل به اهداف خود از وسیله‌های متفاوتی استفاده کند و هدف اصلی بیشینه‌سازی آزادی‌های فردی است. میزس به نقل از «جان لاک» و «گوتفرید ویلهلم لایبنیتس» از فیلسوفان قرن ۱۷، رفتار هدفمند انسان را با انگیزه رفع ناخوشنودی، کنش می‌نامد و ابزار کنشگری انسان همان عمل اوست. در نتیجه پایه اصلی موضوع بحث، اراده و انتخاب است. همان چیزی که موجبات تشکیل بازار در اقتصاد را فراهم می‌کند و مجموعه این نظام مبادله‌ای بازار را کاتالاکسی می‌نامد و معتقد است یک شکاف عمیق میان دو ساحت شناخت وجود دارد. شناخت علوم طبیعی و شناخت علوم انسانی، زیرا که هیچ رابطه‌ معنا‌داری میان اندیشه انسان و عالم فیزیک پیدا نشده است. اگر قرار بود رابطه مستقیمی میان این دو موضوع برقرار باشد، اخلاق و اراده انسانی مخدوش می‌شد و حتی ورود به مباحث متافیزیک نیز نمی‌تواند این شکاف را پر کند. میزس معتقد است کنش انسان یک پدیده ماقبل تجربی و ترکیبی است که برای توضیح آن از تعریف «ایمانوئل کانت» از گزاره‌های علمی استفاده می‌کند. کانت می‌گوید دو نوع گزاره تحلیلی و ترکیبی وجود دارد. گزاره تحلیلی آن چیزی است که به آزمون تجربی نیاز ندارد و گزاره‌های ترکیبی آن است که منطق سوری به‌تنهایی نمی‌تواند درست یا غلط بودن آن را نشان دهد و احتیاج به حقیقت آزمایی دارد. در نتیجه گزاره تحلیلی همان گزاره ماقبل تجربی است و منشأ آن ساختار ذهن انسان است و اما گزاره‌های ماقبل تجربی ترکیبی، مانند گزاره‌های علم ریاضی، زمان و علیت، هرچند از جنس عالم واقع نیستند ولی عالم واقع را توضیح می‌دهند؛ بنابراین میزس انسان را موجودی کنشگر می‌داند که اراده و کنش او به شکل ماقبل تجربی بخشی از هویت اوست و در‌عین حال بیان کننده واقعیت و موقعیت انسان است، پس ترکیبی است.