به گزارش اکوایران، در ساختمان شلوغ کنگرۀ ایالات متحده، همان جایی که چهار سال پیش طرفداران ترامپ برای بازگرداندن او به قدرت به آن یورش بردند، به نظر می‌رسید که رئیس‌جمهور دونالد ترامپ اعلام جنگی علیه تمام گذشته کرد.

به نوشتۀ تام اُکانر، در نیوزویک، با این حال، سخنرانی آتشین او در مراسم تحلیف دومش در ۲۰ ژانویه، به هیچ عنوان فاقد بستر تاریخی نبود. بلکه، این سخنرانی بازتاب غرایز طبیعی یک ابرقدرت جغرافیایی منزوی بود که اکنون به دنبال بازنگری در هژمونی جهانی خود و تضمین موقعیتش در نزدیکی خانه است.

برنامه‌های بلندپروازانۀ ترامپ برای آغاز عصر جدیدی از صلح، قدرت و رفاه شامل کاهش مداخله در درگیری‌های خارجی و در عین حال اعمال نفوذ در نیمکرۀ غربی است؛ جایی که او به دنبال بازنگری در روابط با کانادا و مکزیک و همچنین ادعای مالکیت بر گرینلند و کانال پاناما است.

در این مسیر، رئیس‌جمهور پیشنهادی برای بازگشت به سیاست خارجی ارائه می‌کند که برای کشوری که تقریباً ۲۵۰ سال پیش در شورش علیه امپراتوری بریتانیا شکل گرفت، آشناتر است؛ سیاستی که ایالات متحده تنها در طول قرن گذشته از آن فاصله گرفته است، به‌ویژه با تصمیم‌هایش برای مداخله در جنگ جهانی اول و دوم.

امروز، در حالی که جهان در آستانۀ درگیری جهانی دیگری قرار دارد و جنگ در اروپا شعله‌ور است و تنش‌ها در آسیا، از خاورمیانه تا منطقۀ اقیانوس هند و آرام، به‌شدت افزایش یافته است، شاید مهم‌ترین مسئله، تعاملات ترامپ با دو مردی باشد که به‌عنوان بزرگ‌ترین چالشگران سلطۀ جهانی آمریکا شناخته می‌شوند. ترامپ قصد دارد مستقیماً با شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین، و ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، مذاکره کند تا نقش ایالات متحده را در نظم جهانی رو به زوال بازتعریف، حوزه‌های نفوذ را مشخص و دکترین معروف خود یعنی «صلح از طریق قدرت» را اجرا کند.

به گفته الکساندر گری، که پیش‌تر به‌عنوان معاون دستیار ترامپ و رئیس ستاد شورای امنیت ملی خدمت کرده است، این دکترین بر «به‌کارگیری حداکثری قدرت ملی برای ایجاد بازدارندگی و استفاده از قدرت آمریکا برای تسهیل مذاکرات [همیشه از موضع برتری] جهت تقویت منافع اساسی ایالات متحده تأکید دارد.»

گری، که اکنون به‌عنوان پژوهشگر ارشد در اندیشکدۀ شورای سیاست خارجی آمریکا در واشنگتن فعالیت می‌کند، به نیوزویک گفت: «درس‌های ژئوپلیتیکی پیش از ۱۹۱۴ فراوانند، اما از جملۀ آن‌ها می‌توان به اهمیت ارتباطات باز بین قدرت‌های بزرگ برای جلوگیری از سوءتفاهم دربارۀ نیات، ضرورت پرهیز از اتحادهای پیچیده‌ای که دیگر در خدمت منافع اساسی کشور نیستند و تمرکز منابع نظامی بر مهم‌ترین جبهه‌های بالقوۀ درگیری برای بازدارندگی، به جای پراکنده کردن منابع محدود [مانند تجربۀ بریتانیا] اشاره کرد.»

گری افزود: «تمام این موارد برای امروز نیز درس‌هایی دارند. رئیس‌جمهور می‌تواند مانند دورۀ اول خود، با بازسازی توان دفاعی آمریکا و مذاکره مستقیم با دشمنان از موضع قدرت، صلح را تضمین کند.»

«بهتر است از آدم بترسند تا دوستش داشته باشند»

مانند بسیاری از تمایلات جنجالی ترامپ، بازسازی رادیکال سیاست خارجی ایالات متحده نیز موجب دودستگی شده است. آن‌هایی که بر ضرورت نقش واشنگتن به‌عنوان نگهبان قدرتمند ارزش‌های لیبرال در خارج از کشور تأکید دارند، افشاگری‌های مداوم دولت دربارۀ کمک‌های مالی ایالات متحده و زیر سؤال بردن کمک‌های نظامی نامحدود به‌ویژه به اوکراین را توهین‌آمیز می‌دانند.

اما این رویکرد در میان بخش قابل‌توجهی از رأی‌دهندگان طرفدارانی دارد؛ از جمله کسانی که خواهان بازگرداندن تمرکز سیاست خارجی ایالات متحده به ریشه‌های آن هستند.

دونالد ترامپ

استوارت پاتریک، مدیر برنامۀ نظم جهانی و نهادها در بنیاد کارنگی برای صلح بین‌المللی در واشنگتن، به نیوزویک گفت: «دونالد ترامپ از بسیاری جهات بازگشتی به دوره‌ای پیشین از سیاست خارجی ایالات متحده است؛ سیاستی که آمریکا در بیشتر تاریخ خود تا جنگ جهانی دوم دنبال می‌کرد. این سیاستی ملی‌گرایانه، حاکمیت‌گرا و متمرکز بر نیمکرۀ غربی است که هرگونه ادعای رهبری جهانی یا احساس مسئولیت در قبال نظم بین‌المللی و دفاع از قوانین بین‌المللی را کنار می‌گذارد.»

پاتریک این تغییر را «بازگشت به سیاست قدرت‌های بزرگ سنتی همراه با ادعای برخورداری ایالات متحده از آزادی عمل کامل در قارۀ آمریکا» توصیف کرد.

چنین تغییری موجب نگرانی رهبران منطقه‌ای شده است؛ رهبرانی که تا پیش از این، قدرت برتر نزدیکی را پذیرفته بودند که بیشتر نفوذ خود را در دیگر نقاط جهان اعمال می‌کرد. در همین حال، پکن و مسکو نیز به گسترش نفوذ خود در نیمکرۀ غربی پرداخته‌اند؛ چین سطح بی‌سابقه‌ای از تعاملات دیپلماتیک و اقتصادی را ایجاد کرده و روسیه نیز تلاش کرده است تا با احیای اتحادهای دوران جنگ سرد، موازنه‌ای در برابر گسترش ناتو در اروپا برقرار کند.

برای مقابله با این روند، ترامپ، که به گفتۀ پاتریک «با این ایده راحت‌تر کنار می‌آید که قدرت‌های بزرگ، از جمله روسیه و چین، حق دارند در مناطق مجاور خود حوزه‌های نفوذ داشته باشند»، تمایل خود را برای اجتناب از درگیری با شی و پوتین در مناطق تحت نفوذ آن‌ها نشان داده است.

پاتریک گفت: «ترامپ نسبت به دولت‌های قبلی کمتر نگران این مسئله است که نباید یک قدرت متخاصم بر خشکی اوراسیا مسلط شود و تا جایی که اروپا از سوی روسیه تهدید می‌شود، این مسئله را مشکل خودِ اروپا می‌داند و معتقد است که آمریکایی‌ها نباید مانند "احمق‌ها" بازیچۀ دست اروپایی‌ها شوند.»

در مورد چین، قدرتی در حال ظهور که در واشنگتن به‌عنوان اصلی‌ترین رقیب سلطۀ جهانی آمریکا شناخته می‌شود، پاتریک سیاست ترامپ را «کمی پیچیده‌تر» توصیف کرد، زیرا به نظر می‌رسد ترامپ خصومت بیشتری نسبت به آن کشور دارد. بااین‌حال، او تأکید کرد که ترامپ «با این ایده که قدرت‌های بزرگ، از جمله روسیه و چین، می‌توانند در مناطق مجاور خود حوزه‌های نفوذ داشته باشند، راحت‌تر کنار می‌آید.»

ترامپ در اولین تماس خود با شی ابراز امیدواری کرد که آن‌ها «مشکلات زیادی را طی همکاری با یکدیگر حل خواهند کرد» و «تمام تلاش خود را برای ایجاد جهانی صلح‌آمیزتر و امن‌تر انجام خواهند داد.» ترامپ همچنین در مصاحبه‌ای با نیویورک پست اعلام کرد که اخیراً با پوتین صحبت کرده و «رابطۀ خوب» خود با رهبر روسیه را ستود؛ کسی که او قصد دارد جنگ اوکراین را با شرایطی که پیش‌تر توسط متحدان اروپایی رد شده بود، حل‌وفصل کند.

پاتریک استدلال کرد که به‌جای ترویج مفاهیمی مانند رهبری جهانی، دموکراسی یا حقوق بشر، ترامپ «نسبت به این ایده که ایالات متحده باید برای چیزی غیر از منافع ملی خود تلاش کند، بدبین است و این منافع را بسیار محدود تعریف می‌کند.» او افزود: «ترامپ معتقد است که بهتر است از او بترسند تا اینکه دوستش داشته باشند.»

نیوزویک برای دریافت نظر کاخ سفید با آن‌ها تماس گرفته است.

«فروپاشی نظام»

با کنار گذاشتن مأموریت صدور ارزش‌های آمریکایی به خارج از کشور ــ‌تلاشی که دولت‌های پیشین از طریق ابتکارات قدرت نرم و مداخلات نظامی دنبال می‌کردندــ استناد ترامپ به تقدیر آشکار تا مرز تجدیدنظرطلبی پیش می‌رود. به نظر می‌رسد چنین مفاهیمی با دیدگاه‌های پکن و مسکو، که هر دو در تلاش برای بازپس‌گیری سرزمین‌هایی هستند که تحت حفاظت ایالات متحده قرار گرفته‌اند، همخوانی دارد.

در مقاله‌ای که سفارت روسیه در ایالات متحده با نیوزویک به اشتراک گذاشت، دیمیتری مدودف، رئیس‌جمهور سابق و معاون کنونی شورای امنیت روسیه، شباهت‌هایی میان تمایل چین و روسیه برای بازپس‌گیری و ادغام سرزمین‌های ادعاشده قائل شد.

چین روسیه

مدودف نوشت: «اگر اوکراینِ به‌اصطلاح مستقل به مسیر تجاوزکارانه و روس‌ستیزانه خود ادامه دهد، خطر ناپدید شدن از نقشۀ جهان را برای همیشه به جان می‌خرد، همان‌گونه که دولت دست‌نشاندۀ مانچوکو، که ژاپن نظامی‌گرا آن را به‌عنوان یک قدرت نیابتی در چین ایجاد کرده بود، روزگاری از بین رفت.» وی همچنین تأکید کرد که «روس‌ها و اوکراینی‌ها یک ملت هستند.»

مدودف، که تنها فردی است که در ۲۵ سال گذشته با پوتین در رهبری روسیه سهیم بوده، نسبت به تلاش‌های غرب برای نفی ادعای پکن بر تایوان و مسکو بر اوکراین هشدار داد.

او نوشت: «در دوران معاصر، دامن زدن به خصومت‌های قومی یا نژادی از طریق ساخت هویت شبه‌ملی برای یک گروه قومی، با هدف جداسازی آن از ملتِ تشکیل‌دهندۀ دولت، تجلی می‌یابد. این دقیقاً همان چیزی است که واشنگتن و متحدانش در قبال روسیه، چین و بسیاری کشورهای دیگر دنبال می‌کنند. تایوان بخش جدایی‌ناپذیری از قلمرو ملی چین است، واحدی اداری از جمهوری خلق چین است. تلاش‌ها برای ساخت هویت ملی، زبان یا دولت مستقل تایوان ــ‌که از آن سوی اقیانوس هدایت می‌شودــ مصنوعی و در نتیجه ناپایدار است.»

اما تلاش پرهزینه برای مقابلۀ هم‌زمان با مجموعه‌ای از دشمنان در خطوط مقدم، ایالات متحده را در موقعیتی دشوار قرار داده است.

ایوان تیموفیف، مدیرکل شورای امور بین‌الملل روسیه، ادعا کرد که «واشنگتن خود را در موقعیتی دشوار می‌یابد؛ جایی که باید هم‌زمان چین و روسیه را مهار کند، با ایران و کرۀ شمالی، که دشمنانی کوچک‌تر اما همچنان متخاصم هستند، مقابله نماید و هزینۀ امنیت متحدانش در اروپا و آسیا را بپردازد.» بنابراین، تیموفیف تغییر رویکرد ترامپ را «عقلانی و حتی اجتناب‌ناپذیر» دانست.

در مورد مرگبارترین درگیری اروپا از زمان جنگ جهانی دوم، کرملین نیز به دنبال بازسازی معماری امنیتی منطقه‌ای است و معتقد است که در موقعیتی مناسب برای انجام این کار قرار دارد.

تیموفیف گفت ترامپ «از نظر سیاست قدرت در برابر روسیه بسیار محدود است زیرا مسکو دیگر به محیط خصمانه عادت کرده و در آن عمل می‌کند. بااین‌حال، او ممکن است منافع تاکتیکی اوکراین را قربانی کند.» وی افزود: «به‌طرزی پارادوکسیکال، اوکراین ممکن است در نهایت از این اقدامات نفع ببرد ــ ‌می‌تواند از تلفات بیشتر جلوگیری کند و به‌عنوان یک دولت‌‌ـ‌ملت بقا یابد. اما مسکو به یک آتش‌بس ساده بسنده نخواهد کرد. بلکه تعهدات قانونی و توافقات بین‌المللی محکم درباره یک وضعیت جدید را مطالبه خواهد کرد.»

اما همان‌طور که تغییر شدید سیاست خارجی ترامپ اجماع دیرینه‌ای را در واشنگتن بر هم زده است، ویژگی غیرقابل‌پیش‌بینی بودن او در مسکو و پکن هم ایجاد نگرانی کرده است.

دا وی، مدیر مرکز امنیت بین‌الملل و استراتژی دانشگاه شینهوا در پکن، به نیوزویک گفت: «من فکر می‌کنم آنچه رئیس‌جمهور ترامپ و تیم او دربارۀ سیاست خارجی گفته‌اند، بسیار شبیه سیاست خارجی ۱۰۰ سال پیش است؛ سیاستی که با هنجارها و قواعدی که همۀ کشورها پس از جنگ جهانی دوم پذیرفته‌اند، ناسازگار است.» وی افزود: «به نظرم اظهارات مربوط به پاناما، گرینلند و سایر جنبه‌های سیاست خارجی "اول آمریکا"، به پایان نظم به‌اصطلاح بین‌المللی مبتنی بر قوانین منجر می‌شود.»

به گفتۀ دا، «این نظم صرفاً مجموعه‌ای از قوانین نیست، بلکه نظمی است که توسط ایالات متحده به‌عنوان قدرت هژمونیک رهبری و حفظ شده، مبنای فلسفی آن لیبرالیسم است و تا حد زیادی از طریق نهادهای بین‌المللی ایجاد شدۀ پس از جنگ جهانی دوم تحقق یافته است و پس از پایان جنگ سرد توسعه یافته است.»

او هشدار داد: «بنابراین، مسئله فقط نقض یا تهدید قوانین بین‌المللی نیست؛ بلکه فروپاشی کل نظام است.»

در مورد همکاری با ترامپ، دا گفت: «چین مایل است کمک‌هایی ارائه دهد و می‌تواند مفید باشد.» بااین‌حال، او دربارۀ توانایی پکن و واشنگتن برای دستیابی به درک‌های جامع‌تر ابراز تردید کرد.

وی نتیجه‌گیری کرد: «ژئوپلیتیک چیزی است که در شرایط غیرجنگی به‌سختی می‌توان بر سر آن معامله کرد. حتی اگر ایالات متحده {یا چین} با اعمال نفوذ ژئوپلیتیک دیگری موافقت کنند، همچنان عوامل مستقل درگیر در این معادله نقش خود را دارند. به نظرم توافق‌ها بیشتر در حوزه‌های محدود خواهد بود، مثلاً توافقی برای تثبیت روابط یا توافقی در مسائل اقتصادی.»

«ترامپ در دسته‌بندی‌های ساده جای نمی‌گیرد»

با تمام شور و هیجان ملی‌گرایانه‌ای که ترامپ در خود دارد، بازگشتش به ژئوپلیتیک یک قرن پیش آمریکا، در داخل ایالات متحده نیز با تردیدهای زیادی روبه‌رو شده است.

آدام هوشچایلد، تاریخ‌نگار و مدرس دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، معتقد است که شی و پوتین «مایل‌اند که به نوعی توافقی ضمنی یا آشکار دست یابند که به آن‌ها اجازه دهد به ترتیب بر تایوان و اوکراین تسلط یابند یا آن‌ها را تصرف کنند.»

دونالد ترامپ

او به نیوزویک گفت: «ترامپ، البته، جاه‌طلبی‌های امپریالیستی مشابهی برای مناطق نزدیک به خود دارد: گرینلند و پاناما.» وی افزود: «آیا ممکن است که این سه نفر به توافقی برسند که هر یک به خواستۀ خود دست یابد؟ محتمل است، اما پیش‌بینی آن دشوار خواهد بود. بیشتر کشورهای اروپایی بی‌شک در برابر بلعیده شدن گرینلند، و به‌ویژه اوکراین، به‌شدت اعتراض خواهند کرد.»

در تلاش برای یافتن یک قیاس تاریخی برای چشم‌انداز ترامپ، برخی او را با وودرو ویلسون، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، مقایسه کرده‌اند؛ کسی که در دوران خود با یک همه‌گیری ویرانگر روبه‌رو شد، سیاست‌های سخت‌گیرانه‌ای علیه مهاجرت در پیش گرفت و در بحبوحۀ تنش‌های جهانی فزاینده، منتقدان خود را سرکوب کرد.

هوشچایلد گفت: «با این حال، ویلسون از بسیاری جهات با ترامپ تفاوت داشت، چرا که یک بین‌الملل‌گرا بود و با اشتیاق به ایدۀ جامعۀ ملل، با حضور ایالات متحده به‌عنوان یک عضو کلیدی، باور داشت.» او یادآوری کرد که چگونه ویلسون سلامتی خود را فدای یک کارزار طاقت‌فرسا در سراسر کشور کرد تا از این نهاد پیش‌گام سازمان ملل حمایت کند. «هرچند ویلسون نقص‌های زیادی داشت، اما در این زمینه عمیقاً آرمان‌گرا بود، چیزی که در مورد ترامپ اصلاً صدق نمی‌کند.»

ترامپ همچنین با دیگر رهبران گذشتۀ آمریکا مقایسه شده است، از جمله با رونالد ریگان، ستاره هالیوودی که رئیس‌جمهور شد، و ویلیام مک‌کینلی، که تعرفه‌های حمایتی وضع کرد و آخرین رئیس‌جمهوری بود که در آغاز دورۀ خود در اواخر قرن نوزدهم، آشکارا دربارۀ گسترش قلمرو صحبت کرد.

راجان منون، پژوهشگر ارشد در مؤسسه مطالعات جنگ و صلح سالتزمان و استاد کالج سیتی نیویورک، معتقد است که حقیقت دربارۀ ترامپ احتمالاً پیچیده‌تر از این مقایسه‌هاست. او به نیوزویک گفت: «ترامپ را نمی‌توان به‌راحتی طبقه‌بندی کرد: او نه یک بین‌الملل‌گرای لیبرال است و نه یک نئومحافظه‌کار، اما در عین حال انزواطلب هم نیست.»

منون افزود: «او از کاهش تعهدات امنیتی آمریکا در اروپا گفته است اما قصد ندارد ناتو را از بین ببرد، چرا که رهبری آمریکا بر این پیمان، وابستگی اروپا به ایالات متحده را تضمین می‌کند.» وی همچنین گفت: «ترامپ از مداخلات بشردوستانه یا مأموریت‌های ملت‌سازی، مانند لیبی در ۲۰۱۱ یا عراق در ۲۰۰۳، اجتناب خواهد کرد، اما ممکن است درگیر جنگی با ایران شود، به‌ویژه اگر بین اسرائیل و ایران رویارویی رخ دهد. و چنین جنگی ممکن است به یک عملیات تغییر رژیم تبدیل شود.»

او ادامه داد: «ترامپ احتمالاً حتی بیش از پیشینیان خود بر مهار چین تمرکز خواهد کرد، اما می‌داند که جنگ با چین {برای هر دو طرف} فاجعه‌بار خواهد بود.» منون تأکید کرد: «او از کمک‌های خارجی و برنامه‌های حقوق بشری بیزار است اما فروش تسلیحات را افزایش خواهد داد. با اینکه ترامپ از برخی جهات یک میلیتاریست است، اما از جنگ نیز واهمه دارد.»

با وجود اینکه ترامپ فاصلۀ زیادی از سیاست‌های صلح‌طلبانه دارد، اما رویکرد او نسبت به چین و ایران ــ‌دو هدف محبوب جنگ‌طلبان جمهوری‌خواه‌ــ تا کنون الگوی محافظه‌کاری معاصر را شکسته و عمدتاً بر دیپلماسی متمرکز بوده است، همان‌طور که در قبال روسیه نیز چنین کرده است.

این تاجر سابق املاک پیشنهاد کرده است که فلسطینیان را اخراج کند تا حضور بلندمدت آمریکا بتواند نوار غزه را به یک منطقۀ ساحلی پررونق در خاورمیانه تبدیل کند، و هم‌زمان در جستجوی توافقی است که به ایران اجازه دهد «به‌طور مسالمت‌آمیز رشد کند و شکوفا شود.» او همچنین تایوان و چین را تهدید به اعمال تعرفه کرده، در حالی که هم‌زمان به دنبال توافق تجاری با پکن بوده است.

منون در پایان گفت: «ترامپ تلاشی برای جلوگیری از تلاش‌های روسیه برای حفظ کشورهای پساشوروی در حوزۀ نفوذ خود نخواهد کرد، که این خبر بدی برای اوکراین است. اما او به چین چنین آزادی عملی را در شرق آسیا نخواهد داد، هرچند من مطمئن نیستم که برای دفاع از تایوان وارد جنگ شود. ترامپ قطعاً از سیاست قدرت گریزان نیست، اما نسبت به خطرات نیز آگاه است: او می‌داند که تهدید دانمارک یک چیز است و تهدید چین چیزی کاملاً متفاوت.»

جهانی «چندقطبی‌تر»

هرچند که ممکن است استفاده از این لحظه برای شی و پوتین وسوسه‌انگیز به نظر برسد، اما هر دو رهبر به‌خوبی درک می‌کنند که ترامپ، دست‌کم ظاهراً، تنها چهار سال فرصت دارد تا روند یک ماشین ژئوپلیتیکی را که مدت‌ها در جهت تقویت رهبری بلامنازع آمریکا در جهان حرکت کرده است، معکوس کند. این محدودیت زمانی می‌تواند بر محاسبات آن‌ها نیز تأثیر بگذارد.

علی وین، مشاور ارشد پژوهشی و سیاست‌گذاری در گروه بحران مستقر در بروکسل، به نیوزویک گفت: «تمایل رئیس‌جمهور ترامپ به دیپلماسی شدیداً شخص‌محور و درک ظاهری او از نظمی بین‌المللی مبتنی بر حوزه‌های نفوذ، باعث شده است که برخی ناظران این پرسش را مطرح کنند که آیا او قادر خواهد بود روابط آمریکا با روسیه و/یا چین را از نو تنظیم کند یا خیر.»

آمریکا چین

با این حال، او افزود: «دلیل چندانی وجود ندارد که باور کنیم این دو کشور، سیاست خارجی "اول آمریکا"ی ترامپ را به‌عنوان وضعیت جدید و عادی ایالات متحده بپذیرند. بلکه هر یک از آن‌ها، در بهترین حالت، احتمالاً آن را فرصتی کوتاه برای کسب امتیازات تاکتیکی از رهبری معامله‌گر آمریکا تشخیص می‌دهند.»

با وجود تأکید شدید ترامپ بر قدرت آمریکا، چرخش او به نیمکرۀ غربی بازتابی از درک نظمی جهانی است که مستقل از خواسته‌های واشنگتن به‌طور فزاینده‌ای متنوع می‌شود. قدرت‌های میانی نوظهور مانند هند، عربستان سعودی و ترکیه، در صحنۀ بین‌المللی که روزبه‌روز رقابتی‌تر می‌شود، بیشتر به سیاست‌های موازنه‌گری روی آورده‌اند.

وین گفت: «در حالی که رئیس‌جمهور ترامپ در نیمکرۀ غربی سیاست خارجی تهاجمی‌تری را دنبال می‌کند ــ‌نوعی "تقدیر آشکار" جدید، به نقل از سخنرانی افتتاحیۀ او‌ــ این کار را در چارچوب مفهومی پساهژمونیک از روابط بین‌الملل انجام می‌دهد.» او افزود: «جالب است که بسیاری از مقامات ارشد در دولت او، از جمله معاون رئیس‌جمهور ونس و وزیر امور خارجه روبیو، بر این باورند که جهان در حال چندقطبی‌تر شدن است.»

ونس، که از او به‌عنوان وارث احتمالی جنبش پوپولیستی ترامپ یاد می‌شود، در مصاحبۀ خود با برنامه فیس د نیشن اظهار داشت: «ما باید قبل از درگیر شدن در منازعات دوردست، چالش‌های موجود در حیاط خلوت خود را حل کنیم.»

برای گری، مقام سابق کاخ سفید، «تمرکز فزایندۀ رئیس‌جمهور ترامپ بر نیمکرۀ غربی، هم اقدامی است که مدت‌ها به تعویق افتاده و هم مطابق با سنت‌های استراتژیک ایالات متحده است.»

گری گفت: «از سال ۱۹۴۵، و به‌ویژه پس از ۱۹۹۱، ایالات متحده نیمکرۀ غربی را حتی کم‌اولویت‌تر از یک موضوع فرعی در نظر گرفته است. اما راهبرد امنیت ملی ترامپ در سال ۲۰۱۷ به‌وضوح بیان می‌کند که رقابت قدرت‌های بزرگ، اصل سازمان‌دهندۀ سیاست امنیت ملی آمریکاست ــ‌و در غیاب آمریکا، رقبایی مانند چین، روسیه و ایران، به‌طور عمیق در این نیمکره نفوذ کرده‌اند.»

او افزود: «تمرکز رئیس‌جمهور بر این منطقه، از جمله مسائل امنیت مرزی و مهاجرت، و همچنین تعریف گسترده‌تر او از منافع نیمکره‌ای که شامل گرینلند و قطب شمال نیز می‌شود، تغییری مثبت در مقایسه با دهه‌ها حواس‌پرتی آمریکا در سایر مناطق جانبی است.»