جامعه‌شناسی می‌خواهد الگوهای تازه از روابط اجتماعی و نهادهای برخاسته از این الگوها را درک کند. جامعه‌شناسی برای انجام چنین کاری نیاز به این دارد که به درکی از علت پیدایش آنچه «جامعۀ مدرن» می‌خواند دست یابد. چرا در تاریخ چند ده‌هزارسالۀ نوع بشر ناگهان در حوالی سال 1800 میلادی سروکلۀ چنین جوامعی پیدا شد؟

نقل‌قولی از مارگارت تاچر نخست‌وزیر وقت بریتانیا مبنی بر اینکه «چیزی تحت عنوان جامعه وجود ندارد و تنها افراد مرد و زن هستند و خانواده‌ها» از همان زمانی که در مصاحبه‌ای کم‌اهمیت با یک نشریه در سال 1987 بیان شد بستری برای معرکه‌گیری مخالفان «نئولیبرالیسم» بوده است. در اینجا بحثی نمی‌کنیم که اگر آن جمله در زمینۀ خودش خوانده شود آیا معنای دیگری خواهد داد یا خیر، یا آنکه به‌راستی تاچر به وجود جامعه باور داشت یا خیر. درهرصورت تاچر نظریه‌پرداز نبود و نظام فکری او مگر از جنبۀ بررسی تاریخی اهمیت چندانی ندارد. واقعیت آن است که هیچ نظریه‌پرداز لیبرالی معتقد نیست که جامعه وجود ندارد. لیبرالیسم و آموزۀ فردگرایی مندرج در آن اتفاقاً نظریه‌ای «اجتماعی» است. قدری این موضوع را بازتر می‌کنیم.

من در ذهن خود تصوراتی از محیط زندگی مطلوب دارم و می‌خواهم تا آنجا که محدودیت فیزیکی اجازه می‌دهد محیط در دسترس خود را به همان صورتی نظم و نسق دهم که مطلوبم است. رفتارهایی را مورد پسند و رفتارهایی را ناپسند می‌دانم؛ یا اشیایی را مطلوب می‌دانم و تمایل به دستیابی و استفاده از آن‌ها دارم.

بیشتر بخوانید
خطاهای جامعه‌شناسی / بخش یکم: آیا جامعه‌شناسی «چپ» است؟

در ایران دولتی و بوروکراتیک بودن بیش‌ازحد امر آموزش - از دورۀ پیش‌دبستانی تا پسادکتری - باعث شده است که منطق حاکم بر طبقه‌بندی علوم بیش از آنکه به تاریخچۀ مختص این حوزه‌ها و همکاری‌ها و کشمکش‌های درونی میان فعالین آن‌ها بستگی داشته باشد، به‌سادگی امور بوروکراتیک و مسائل اداری ربط پیدا کند.

تا زمانی که محدودیت بر سر راه تحقق این تمایلات من ناشی از اشیای فیزیکی یا در بعضی موارد ناشی از حیوانات باشد مسئلۀ اجتماعی وجود ندارد. من آرزو دارم پرواز کنم، ولی ویژگی فیزیکی بدن من چنین اجازه‌ای را نمی‌دهد. این محدودیت را انسان دیگری بر من اعمال نکرده است. من میل دارم وارد بیشه‌زاری زیبا شوم، ولی در آنجا جانوران خطرناکی کمین کرده‌اند. محدودیت ورود من به آن بیشه‌زار مصداق نبود آزادی نیست. مسئلۀ اجتماعی زمانی آغاز می‌شود که پای انسان دیگر به میان می‌آید و این‌گونه است که مسئلۀ اجتماعی با مسئلۀ آزادی به یکدیگر گره می‌خورند. من تصوراتی از محیط مطلوب دارم ولی تنها من نیستم که مایلم محیط اطراف خود را با آن تصورات وفق دهم. معیارهای من از محیط مطلوب با معیارهای دیگری از محیط مطلوب یکسان نیستند. گفت‌وگو و قانع کردن دیگری یکی از راه‌حل‌هاست. اما اگر طرفین گفت‌وگو قانع نشدند تکلیف چیست؟ لیبرالیسم درست از اینجا تحلیل خود را آغاز می‌کند. هر فردی تا کجا مجاز به دنبال کردن خواسته‌های خود و شکل دادن به محیط اطرافش مطابق معیارهایش از محیط مطلوب است؟

بیشتر بخوانید
خطاهای جامعه‌شناسی / بخش دوم: کنار گذاردن نظریۀ اقتصادی

اهالی علوم اجتماعی بیش از یکصد سال است که از خلال مقایسۀ پیشکش و مبادله امید دارند آلترناتیوی را برای اقتصاد مبادله‌محور کاپیتالیستی بیابند. پرسشی که ظاهراً هیچ‌گاه برایشان مطرح نشده این است که چه کسی در اقتصاد کاپیتالیستی مانع ردوبدل کردن پیشکش میان افراد می‌شود؟

لیبرالیسم به دنبال جامعه‌ای است که این حد مجاز را بیشینه سازد. لیبرال کسی است که در هر شرایطی به دنبال راه‌هایی برای بیشینه‌سازی این حد مجاز باشد. فردگرایی لیبرال در همین تلاش برای بیشینه‌سازی دامنۀ رفتارهای مجاز برای افراد معنا پیدا می‌کند. هدف ما در این یادداشت تبیین لیبرالیسم و راهکارهای آن برای ایجاد چنین جامعه نیست. هدف پاسخ به این اتهام است که لیبرالیسم و آموزۀ فردگرایی را به‌صرف عنوان ظاهری آن «ضداجتماعی» معرفی می‌کند. درصورتی‌که تنها نظریۀ اجتماعیِ به‌راستی «اجتماعی» لیبرالیسم است، چراکه تنها نظریه‌ای است که در آن وجود «دیگری» و خواسته‌ها و معیارهای او که لزوماً مورد پذیرش «من» نیستند موضوعیت پیدا می‌کند.

تمام جامعه‌شناسان موضعی کاملاً مخالف این نظریات ندارند. اما برای نمونه امیل دورکیم هنگامی‌که از منشأ تعریف جرم و مجازات حقوقی در جوامع بحث می‌کند می‌گوید:

«مجموعۀ اعتقادها و احساسات مشترک در میانگین افراد یک جامعۀ واحد دستگاه معینی را تشکیل می‌دهد که حیات خاص خود [را] دارد؛ این دستگاه را می‌توان وجدان جمعی یا عمومی نامید.»

(دربارۀ تقسیم‌کار اجتماعی. ترجمۀ باقر پرهام. ص 77)

دورکیم سپس جرم را این‌گونه تعریف می‌کند:

«جرم از نظر ما عملی است که حالت‌های نیرومند و روشن وجدان جمعی را جریحه‌دار می‌کند.»

(همانجا)

در اینجا دورکیم مرتکب مغالطۀ انسان‌انگاری (Anthropomorphism) دربارۀ «جامعه» می‌شود؛ یعنی یک ویژگی انسانی (جریحه‌دار شدن) را به موجودیتی غیرانسانی نسبت می‌دهد. اینکه جامعه از انسان‌ها تشکیل شده است به این معنی نیست که می‌توان ویژگی‌های افراد انسانی را به جامعه تعمیم داد. «ده انسان که در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند» نامش «انسان» نیست. نخستین پرسشی که در مواجهه با این‌گونه گزاره‌ها به ذهن یک فردگرای لیبرال می‌رسد این است که اصولاً «وجدان جمعی» چگونه می‌تواند «جریحه‌دار» شود؟ مگر وجدان جمعی سیستم عصبی دارد؟ یا مگر «وجدان جمعی» لب و دهان دارد و با ما سخن می‌گوید و از جریحه‌دار شدن خود ناله سر می‌دهد؟

درباره تقسیم کار اجتماعی

چنین مغالطه‌هایی در نهایت به تمامیت‌خواهی و خشونت می‌انجامد. چراکه تنها پاسخ ممکن به این پرسش که چه کسی از سوی «وجدان جمعی» سخن می‌گوید؟ این است: هر کسی که زورش برسد. به همین دلیل است که تأکید می‌کنیم نه‌تنها یگانه نظریۀ به‌راستی اجتماعی لیبرالیسم است، بلکه دیگر نظریه‌های اجتماعی درواقع «ضداجتماعی» هستند.  

بیشتر بخوانید
خطاهای جامعه‌شناسی / بخش سوم: شناخت نادرست از مناسبات سرمایه‌داری

عدم شناخت سرمایه‌داری و رویکرد نادرست نسبت به آن جامعه‌شناسان را در انجام پروژۀ پژوهشی اصلی خودشان که همانا شناخت الگوهای نوپدید روابط اجتماعی در جوامع صنعتی و نهادهای ناشی از این الگوهاست با شکست روبه‌رو می‌کند. جامعه‌شناس و انسان‌شناس نیاز ضروری به درک عمیق نظریۀ اقتصادی و فاصله گرفتن از هیاهوی سوسیالیست‌ها دارد.

اما جامعه‌شناسی لزوماً ضدلیبرال و ضداجتماعی در معنایی که از این اصطلاحات به دست دادیم نیست. در بخش سوم این مجموعه یادداشت توضیح دادیم که بستر پیدایش جامعه‌شناسی پیدایش نوع تازه‌ای از جامعه است که با ویژگی‌هایی از قبیل تولید صنعتی، بازارهای گسترده‌تر، شهرنشینی و مانند این‌ها مشخص می‌شود. جامعه‌شناسی می‌خواهد الگوهای تازه از روابط اجتماعی و نهادهای برخاسته از این الگوها را درک کند. جامعه‌شناسی برای انجام چنین کاری نیاز به این دارد که به درکی از علت پیدایش آنچه «جامعۀ مدرن» می‌خواند دست یابد. چرا در تاریخ چند ده‌هزارسالۀ نوع بشر ناگهان در حوالی سال 1800 میلادی سروکلۀ چنین جوامعی پیدا شد؟ جامعه‌شناسی برای پاسخ به این پرسش نیازمند تنها نظریۀ به‌راستی اجتماعی یعنی لیبرالیسم است.

بیشتر بخوانید
خطاهای جامعه‌شناسی / بخش پنجم و پایانی: پیشنهادهایی برای اصلاح

در مورد بخش بزرگی از مشکلات موجود در جوامع بهترین کاری که یک دولت می‌تواند انجام دهد این است که هیچ کاری انجام ندهد و کارهایی را هم که تاکنون انجام می‌داده است متوقف کند.