به گزارش اکوایران، هال برندز، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه جانز هاپکینز، در یادداشتی برای فارن پالیسی می‌نویسد: اروپای واقعی کدام است؟ قاره عمدتاً صلح آمیز، دموکراتیک و متحد چند دهه گذشته؟ یا اروپای تکه تکه، بی ثبات و پر از درگیری که قرن‌ها قبل از آن وجود داشت؟ اگر دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در ماه نوامبر پیروز شود، ممکن است به زودی متوجه شویم.

ترامپ در اولین دوره ریاست جمهوری خود از ایده خروج ایالات متحده از ناتو صحبت می‌کرد. برخی از دستیاران سابق او معتقدند که اگر به یک دور دوم دست پیدا کند، واقعاً ممکن است این کار را انجام دهد. و این فقط ترامپ نیست که اینطور صحبت می‌کند: همانطور که سناتور ایالات متحده، جی دی ونس، یکی از رهبران ارشد رویکرد «اول آمریکا»، استدلال کرده است: «زمان آن فرا رسیده است که اروپا روی پای خود بایستد». حتی در میان کسانی که صراحتاً با اخلاق اول آمریکا موافق نیستند، نیروی کششی اولویت‌های رقیب - به ویژه در آسیا - در حال افزایش است. ایده یک اروپای پسا آمریکایی روز به روز قابل تامل‌تر می‌شود. ارزش این را دارد که بپرسیم چنین اروپایی چه جور جایی ممکن است باشد.

دو سناریو برای آینده اروپا

خوشبینان امیدوارند که اروپا بتواند به شکوفایی خود ادامه دهد، حتی اگر چتر امنیتی ایالات متحده را - که رهبران ناتو ماه آینده هفتاد و پنجمین سالگرد آن را در واشنگتن جشن می‌گیرند- از دست بدهد. در این حالت، ایالات متحده ممکن است به خانه بازگردد، اما اروپایی که در 80 سال گذشته ثروتمند، باثبات و به طور قابل اعتمادی دموکراتیک شده است، آماده است تا به عنوان یک نیروی سازنده و مستقل در دنیای چند قطبی عمل کند.

با این حال، به احتمال زیاد، اروپای پساآمریکایی برای مقابله با تهدیداتی که با آن مواجه است با چالش روبرو خواهد شد – و حتی ممکن است در نهایت به الگوهای تاریک‌تر، آنارشیک‌تر و غیرلیبرال‌تر گذشته خود بازگردد. امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه در اواخر آوریل هشدار داد که اروپای امروز ما فانی است. می‌تواند بمیرد. در جهان «اول آمریکا»، ممکن است این اتفاق بیافتد.

اروپا از زمان جنگ جهانی دوم به‌طور چشمگیری تغییر کرده است، طوری که بسیاری از مردم - به ویژه آمریکایی‌ها - فراموش کرده‌اند که زمانی وضعیت این قاره چقدر ناامید کننده به نظر می‌رسید. اروپای قدیم برخی از بزرگترین متجاوزان و جاه طلب‌ترین مستبدان تاریخ را به خود دید. جاه طلبی‌های امپریالیستی و رقابت‌های داخلی آن، درگیری‌هایی را به وجود آورد که کشورهای سراسر جهان را تحت تأثیر قرار داد. چارلز لیندبرگ، هوانورد و انزواطلب برجسته در سال 1941 گفت که اروپا سرزمین «جنگ‌های ابدی» و مشکلات بی پایان است. «بهتر است ایالات متحده از آن قاره نفرین شده دور بماند.»

مسئله اساسی، جغرافیایی بود که تعداد زیادی از رقبای قدرتمند را در یک فضای واحد محدود می‌کرد. تنها راه بقا در این محیط گسترش به هزینه دیگران بود. این پویایی اروپا را به چرخه‌های درگیری فاجعه باری محکوم کرد. پس از سال 1870، ظهور آلمان یکپارچه به عنوان غول صنعتی و نظامی در مرکز قاره، این معجون را سمی‌تر کرد. سیاست این قاره به اندازه ژئوپلیتیک آن بی‌ثبات بود: از انقلاب فرانسه به بعد، اروپا نوسانات عظیمی را بین لیبرالیسم و برخی از وحشتناک‌ترین اشکال استبداد در تاریخ تجربه کرد.

جنگ جهانی دوم

تولد یک اروپای جدید

در اواخر دهه 1940، دلیلی وجود نداشت که فکر کنیم جنگ جهانی دوم این چرخه را شکسته است. رقابت‌های قدیمی ادامه داشت: فرانسه از اینکه آلمان قیام کند و دوباره همسایگانش را ویران کند، وحشت داشت. تهدید رادیکالیسم جدید در قالب اتحاد جماهیر شوروی و کمونیست‌های اروپایی تحت کنترل آن وجود داشت، در حالی که دیکتاتوری‌های راست‌گرا در پرتغال و اسپانیا، مستحکم بودند. دموکراسی در بسیاری از کشورها در خطر بود. محرومیت اقتصادی رقابت و چندپارگی را تسریع می‌کرد.

تولد یک اروپای جدید اجتناب‌ناپذیر نبود: آن چه لازم داشت، مداخله‌ای رادیکال و بی‌سابقه توسط همان کشوری بود که مدت‌ها به دنبال اجتناب از نزاع‌های این قاره بود. این مداخله ناشی از جنگ سرد بود که تهدیدی برای فروپاشی دوباره تعادل اروپایی ایجاد می‌کرد؛ تهدیدی که حتی برای یک ابرقدرت دوردست هم قابل تحمل نبود. در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950 به تدریج، در شرایط اغلب آشفته، روندی ایجاد شد و نتیجه آن مجموعه‌ای از تعهدات درهم تنیده با اثرات انقلابی بود.

حیاتی‌ترین مسئله تعهد امنیتی ایالات متحده از طریق ناتو و استقرار نیروهایش بود که آن را تثبیت کرد. حفاظت نظامی ایالات متحده با محافظت از اروپای غربی در برابر مسکو و غرایز خود ویرانگر خود اروپا، حلقه نابودگر خشونت را شکست. با محافظت ایالات متحده از منطقه، دشمنان قدیمی دیگر مجبور نبودند از یکدیگر بترسند: یکی از مقامات انگلیسی در سال 1948 گفت که ناتو باعث می‌شود «مشکلات دیرینه بین آلمان و فرانسه... محو شود.» کشورهای اروپای غربی در نهایت می‌توانند به امنیت دست یابند، بدون انکار آن از دیگری. این به نوبه خود، رقابت‌های سیاسی و رقابت‌های تسلیحاتی را که منطقه را گرفتار کرده بود، کوتاه کرد و به قاره اروپا اجازه داد تا در برابر یک تهدید مشترک دست در دست هم دهند.

europe-Marshall-plan-GettyImages

پوستر طرح مارشال یک آسیاب بادی را نشان می دهد که پرچم کشورهای مختلف اروپایی به عنوان پره و پرچم ایالات متحده به عنوان سکان در آن دیده می‌شود.

بنابراین، سیاست ایالات متحده تغییر دوم را امکان پذیر کرد: همکاری اقتصادی و سیاسی بی‌سابقه. از طریق طرح مارشال، ایالات متحده به شدت برای همکاری‌های درون اروپایی به عنوان پیش شرط کمک‌های بازسازی، فشار آورد که مولد ساختارهای فراملی‌ای شد که بعداً به جامعه اقتصادی اروپا و اتحادیه اروپا تبدیل شدند. حضور نظامی ایالات متحده با اجازه دادن به دشمنان سابق برای تجمیع منابع خود بدون به خطر انداختن امنیتشان، این همکاری را تسهیل کرد. کنراد آدناور، صدراعظم آلمان غربی در سال 1949 اظهار داشت که آمریکایی‌ها «بهترین اروپایی‌ها» هستند. به عبارت دیگر، حضور واشنگتن به متحدان اروپایی‌اش اجازه داد تا رقابت‌های گذشته را دفن کنند.

سومین تغییر سیاسی بود: اگر تهاجمات ریشه در خودکامگی داشت، دگرگونی ژئوپلیتیک اروپا مستلزم تغییر در سیاست بود. این دگرگونی با دموکراتیزاسیون اجباری آلمان غربی تحت اشغال متفقین آغاز شد. این شامل استفاده از کمک‌های طرح مارشال برای احیا و تثبیت دموکراسی‌های شکننده بود. و این تغییر نیز با حضور نظامی ایالات متحده امکان پذیر شد - که جلوی هژمونی شوروی را که می‌توانست دموکراسی‌های اروپایی را از بین ببرد، گرفت و در عین حال به کشورها اجازه داد روی برنامه‌های رفاهی سخاوتمندانه سرمایه گذاری کنند که چپ و راست رادیکال را به حاشیه راند.

این راه حل برای مشکلات اروپا منحصر به ایالات متحده بود. تنها ایالات متحده به اندازه کافی قدرتمند بود که از اروپا در برابر دشمنان خود محافظت کند - اما به اندازه کافی دور بود که هیچ تهدید واقعی برای تسخیر و اعمال سلطه دائمی بر این منطقه ایجاد نمی‌کرد. فقط ایالات متحده منابع لازم برای کمک به بازسازی یک قاره ویران شده و آوردن آن به یک اقتصاد جهانی رو به شکوفایی را داشت. تنها ایالات متحده می‌توانست رقابت‌های اروپا را خفه کند و در عین حال از آزادی‌های دموکراتیک آن محافظت و حتی آن‌ها را تقویت کند. در واقع، پروژه ایالات متحده در اروپای غربی چنان موفقیت آمیز بود که پس از پایان جنگ سرد، به سادگی به سمت شرق گسترش یافت.

مداخله ایالات متحده کمک کرد تا به قول مارک مازوور، مورخ اروپا، یک «قاره تاریک»، به بهشتی پسا تاریخی در قلب نظم در حال گسترش لیبرال تبدیل شود. این یک دستاورد بود که جهان را تغییر داد - که اکنون به نظر می‌رسد برخی از آمریکایی‌ها مصمم هستند که آن را به خطر بیاندازند.

تعهد ایالات متحده به اروپا هرگز قرار نبود برای همیشه باقی بماند. پل هافمن، که بر طرح مارشال نظارت داشت، دوست داشت به طعنه بگوید که هدف او این است که «اروپا را روی پاهای خود بلند کند و آن را از دوش ما بردارد». در دهه 1950، دوایت دی. آیزنهاور، رئیس‌جمهور ایالات متحده، از خود می‌پرسید که چه زمانی اروپایی‌ها می‌توانند به جلو قدم بردارند تا واشنگتن بتواند «بنشیند و تا کمی استراحت کند». در موارد متعدد، ایالات متحده به کاهش یا حتی حذف حضور نیروهای خود فکر کرد.

این نباید تعجب آور باشد: نقش ایالات متحده در اروپا مزایای فوق العاده‌ای به همراه داشت اما هزینه‌های فوق العاده‌ای نیز داشت. ایالات متحده متعهد شد، حتی در زمان خطر جنگ هسته‌ای، از کشورهایی که هزاران مایل دورتر هستند، دفاع کند. با ارائه کمک‌های خارجی و اجازه دسترسی نامتقارن به بازار وسیع داخلی خود، قاره‌ای را بازسازی کرد و به کشورهای خارجی کمک کرد سریعتر از خود ایالات متحده رشد کنند.

این بدبینی‌ها با توجه به ابهامات ناشی از شرایط جنگ سرد کنترل شد - و همچنین به این دلیل که منتقدان هرگز مفهومی کاربردی از امنیت اروپا بدون ایالات متحده ارائه نکردند. اما امروز، با تداوم عوامل تحریک‌کننده قدیمی و چالش‌های جدیدی که توجه واشنگتن را به سمت‌های دیگر جلب می‌کند، بدبینی آمریکا نسبت به اروپا قوی‌تر از همیشه است. مظهر آن ترامپ است.

انتخابات آمریکا تولد دونالد ترامپ

یک اقیانوس فاصله

ترامپ مدت‌ها از باری که واشنگتن در ناتو به دوش می‌کشد ابراز تاسف کرده است. او تهدید کرده است که به روس‌های غارتگر اجازه می‌دهد «هر کاری که می‌خواهند» با متحدان آزاد اروپایی انجام دهند. او آشکارا از اتحادیه اروپا متنفر است. او اتحادیه اروپا را نه به عنوان نقطه اوج وحدت یک قاره، بلکه به عنوان یک رقیب اقتصادی سرسخت میبیند. به عنوان یک پوپولیست غیرلیبرال، او نسبت به شکوفایی لیبرال دموکراسی در اروپا بی تفاوت است – اگر نه متخاصم. او می‌پرسد که چرا آمریکایی‌ها باید از اروپا مراقبت کنند، وقتی «اقیانوسی بین ما» وجود دارد؟ هنگامی که ترامپ سیاست خارجی اول آمریکای خود را تبلیغ می‌کند، منظور او سیاست خارجی است که در آن ایالات متحده در نهایت تعهدات غیرعادی را که از زمان جنگ جهانی دوم بر عهده گرفته است، کنار می‌گذارد.

هیچ کس دقیقاً نمی‌داند ترامپ در مقام ریاست جمهوری چه کار خواهد کرد. خروج کامل از ناتو، که باعث خشم اینترناسیونالیست‌های باقی‌مانده جمهوری‌خواه می‌شود، ممکن است ارزش هزینه سیاسی‌اش را نداشته باشد. اما با توجه به شتاب گرفتن ترامپ برای ریاست جمهوری و قدرت گرفتن یارانش در میان جمهوری خواهان - و تهدید چین برای منافع ایالات متحده در آسیا که از هر زمانی شدیدتر شده است - زمان آن فرا رسیده است که این احتمال را جدی بگیریم که آمریکا ممکن است روزی واقعا اروپا را ترک کند و به این فکر کنیم که بعد از آن چه اتفاقی ممکن است بیفتد.

سناریوی خوشبینانه

در یک سناریوی خوش بینانه، اروپا دموکراتیک، منسجم و در برابر دشمنان خود متحد باقی خواهد ماند. خروج ایالات متحده می‌تواند اتحادیه اروپا را وادار کند که اوکراین را در طول جنگ کنونی تامین کند، تضمین‌های امنیتی معنی داری را پس از صلح به کی یف بدهد و خود را به یک بازیگر نظامی در سطح جهانی تبدیل کند تا در برابر روسیه و سایر تهدیداتی که قبلا توسط ایالات متحده دفع شده بود، بایستد. بنابراین اروپا به عنوان یک ستون قوی و مستقل از نظم جهانی لیبرال ظاهر می‌شود. واشنگتن آزاد خواهد بود تا بر اولویت‌های دیگر تمرکز کند و تقسیم کار کارآمدتری در جهان دموکراتیک ایجاد کند.

اروپا مطمئناً منابع لازم برای دفاع از خود را دارد. دیگر منطقه شکننده و ضعیف اواخر دهه 1940 نیست، بلکه یک جامعه ثروتمند و بالقوه قدرتمند است که در آن دموکراسی و همکاری به یک هنجار تبدیل شده است. تولید ناخالص داخلی اتحادیه اروپا حدود 10 برابر روسیه است. از سال 2022، کشورهای اتحادیه اروپا مجموعاً بیشتر از ایالات متحده به اوکراین کمک نظامی و کمک‌های دیگر کرده‌اند و در نهایت آن‌ها در حال سرمایه‌گذاری مجدد در صنایع دفاعی‌ای هستند که پس از جنگ سرد از بین رفتند. علاوه بر این، رهبران اروپایی در حال آماده شدن برای آینده پس از آمریکا هستند، چه با تبدیل کشورهای خود به قدرت‌های جدی نظامی، کاری که لهستان انجام می‌دهد، یا با حمایت از حرکت مجدد برای خودمختاری استراتژیک اروپا، که اولویت همیشگی پاریس است. مکرون - رهبری که به نظر می‌رسد در مورد چشم‌انداز اروپا پس از آمریکا از همه خوش‌بین‌تر است - در آوریل اعلام کرد که زمان ساخت قاره‌ای «متحدتر، مستقل‌تر و دموکراتیک‌تر» فرا رسیده است.

اما...

اشکالات سناریوی خوش بینانه به راحتی قابل تشخیص است. وقتی مکرون از ادغام اروپا به عنوان جایگزینی برای رهبری ایالات متحده یاد می‌کند، به نظر می‌رسد فراموش می‌کند که اروپا دقیقاً به دلیل فضای اطمینانی که واشنگتن ایجاد کرده است، متحد و منسجم بوده است. در نمونه‌های قبلی که ایالات متحده عقب نشست تا به قدرت‌های اروپایی اجازه دهد پا پیش بگذارند - برای مثال در آغاز جنگ‌های بالکان در اوایل دهه 1990 - نتیجه اغلب هرج و مرج بود تا انسجام استراتژیک. اتحادیه اروپا تا فوریه 2022 در مورد نحوه برخورد با تجاوز روسیه عمیقاً دچار دودستگی بود، تا اینکه واشنگتن برای تامین اوکراین پیشقدم شد. درس این است که هماهنگ کردن اقدامات جمعی میان ده‌ها کشور با منافع و فرهنگ‌های استراتژیک متمایز به طرز عجیبی دشوار است، مگر اینکه کسی به آرامی بقیه را متقاعد کند و رهبری هژمونیک ارائه دهد.

Zelensky-council-Europe-Reykjavi

اگرچه اروپای مستقل و از نظر ژئوپلیتیکی قدرتمند عالی به نظر می‌رسد، اما هیچ کس نمی‌تواند توافق کند که چه کسی باید آن را رهبری کند. فرانسه همیشه به سرعت داوطلب می‌شود – به قیمت معذب شدن سایر دولت‌ها، به‌ویژه در اروپای شرقی، که واقعاً باور ندارند که پاریس تمایل یا توانایی این را ندارد که امنیت آن‌ها را مانند امنیت خود تلقی کند. برلین امکانات اقتصادی لازم برای رهبری قاره را دارد، اما طبقه سیاسی آن مدت‌هاست که نگران است انجام این کار ترس‌ها از قدرت آلمان را زنده کند. احتمالاً حق با آن‌هاست: اتحاد آلمان پس از جنگ سرد برای همسایگانش تنها به این دلیل قابل تحمل بود که به آن‌ها اطمینان داده شده بود که برلین، که توسط ایالات متحده و ناتو در آغوش گرفته شده است، اجازه نخواهد یافت که به دنبال برتری بر اروپا برود. نمی‌توان از این نتیجه گیری فرار کرد که اروپایی‌ها دقیقاً به این دلیل که ایالات متحده اروپایی نیست، مایل به تحمل رهبری ایالات متحده بوده‌اند – و می‌تواند بدون تجدید تنش‌هایی که زمانی قاره را از هم پاشید، قدرت خود را اعمال کند.

این به یک مشکل نهایی مرتبط می‌شود. اروپایی که بتواند امور امنیتی خود را به عهده بگیرد، به شدت مسلح‌تر از امروز خواهد بود. هزینه‌های دفاعی در بسیاری از کشورها باید دو یا سه برابر شود. دولت‌های اروپایی سرمایه‌گذاری زیادی روی مرگبارترین سلاح‌های جهان – موشک‌ها، هواپیماهای تهاجمی و قابلیت‌های پیشرفته اعمال قدرت – سرمایه‌گذاری خواهند کرد. با از دست رفتن چتر هسته‌ای ایالات متحده، کشورهای خط مقدم که امیدوارند روسیه را بازدارند - مهمتر از همه، لهستان - حتی می‌توانند به دنبال سلاح هسته‌ای خود برود.

فرض کنید اروپا به شکلی جدی مسلح شود. در غیاب پوشش امنیتی ایالات متحده، همین اقدام کشورهای اروپایی برای توسعه توانایی‌های لازم برای مقابله با تهدیدات از خارج، می‌تواند ترس از عدم تعادل نظامی در داخل را دوباره بیدار کند. به عبارت دیگر، در اروپائی که توسط قدرت ایالات متحده محافظت می‌شود، تانک‌های آلمانی یک کمک به امنیت مشترک هستند. در اروپای پس از آمریکا، آن‌ها ممکن است بسیار خطرناک‌تر به نظر برسند.

سناریوی دوم: اروپای ضعیف و چند تکه

 

ادامه دارد...